تاریخ : 30. آبان 1393 - 14:13   |   کد مطلب: 10915
شهید احمد علی نیری در تابستان 1345 در روستای آینه ورزان دماوند چشم به جهان گشود.از همان زمان کودکی به حق الناس ونماز اول وقت بسیار حساس بود.در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان می داد همه می دانستند که اگر درمقابل او غیبت کسی را بکنند با آنها برخورد سختی خواهد کرد.

او در تاریخ 1364/11/27 در طی عملیات والفجر8 به آرزوی دیرینه اش رسید وبه لقاء الله پیوست.

احمدعلی یکی ازشاگردان خاص آیت الله حق شناس بود.آن هنگام که این استاد برجسته اخلاق ،برای تشییع پیکر احمد علی به مسجد امین الدوله آمده بودند کرامات وخاطرات عجیبی از این بنده مخلص خدا بیان کرده ودر باره ایشان اظهار داشتند:
«آه آه ،آقا،در این تهران بگردید ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟!»
ایشان در مجلسی که بعد از شهادت احمد علی  داشتند بین دو نماز ،سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده وبا آهی از حسرت که در فراق احمد بود بیان داشتند: «این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم . از احمد پرسیدم چه خبر؟به من فرمود:تمام مطالبی که (از برزخ و...)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و...اما من را بی حساب وکتاب بردند.رفقا ،آیت الله بروجردی حساب وکتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد که به اینجا رسید!» 
سپس در همان شب ایشان به همراه چند نفر از دوستان به سمت منزل احمد آقا که در ضلع شمالی مسجد امین الدوله در چهار راه مولوی بود رهسپار شدند.در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرشان اظهار داشتند:
«من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم .به جز بنده وخادم مسجد ،این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت.به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است .دیدم که یک جوانی در حال سجده است .اما نه روی زمین !بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است.جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است.بعد که نمازش تمام شد پیش من امد وگفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید...»
بعد از تایید آیت الله حق شناس بود که برخی از نزدیک ترین دوستان ایشان لب به سخن گشودند واز کرامات احمد آقا هر انچه که دیده بودند را نقل کردند...

دکتر محسن نوری یکی از همان دوستانی است که روزی در همان ایام کودکی به تحول عجیب معنوی احمد علی پی می برد و درصدد دانستن این تحولات عمیق روحی او برمی آید . ایشان خود در باره آن روز این چنین روایت می کند:
یک روز بهش گفتم من نمی دانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی .می خواست بحث را عوض کند اما سوالم را تکرار کردم . گفتم حتما علتی داره.

گفت:« اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم.
یه روز با رفقای محل وبچه های مسجد رفته بودیم دماوند. همه مشغول بازی بودند یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار... منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین  و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن . نمی دانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم ...می توانستم  به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود. اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم.
کتری خالی را برداشتم. از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم.به سختی آتش را آماده کردم و خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود. یادم افتاد حاج آقا گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه می کنم .حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم و اشک می ریختم و مناجات می کردم . خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله... به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و ربنا الملاکه والروح...
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد...»
یکی دیگر از دوستان احمد آقا در باره ایشان چنین می گویند"زندگی او مانند یک انسان عادی ادامه داشت ،اما اگر مدتی با او رفاقت داشتی ،متوجه می شدی که او یکی از بندگان خالص درگاه خداست.یک بار برنامه ی بسیج تا ساعت سه بامداد ادامه داشت .بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت ومشغول نماز شب شد. من از دور اورا نگاه می کردم .حالت او تغییر کرده بود.گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بنده ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است.عبادت عاشقانه ی او بسیار عجیب بود.آنچه که ما از نماز بزرگان شنیده بودیم در وجود احمد اقا می دیدیم .قنوت نماز او طولانی شد آن قدر که برای من سوال ایجاد کرد.یعنی چه شده؟!بعد از نماز به سراغش رفتم واز او پرسیدم:احمد آقا تو قنوت نماز چیزی شده بود ؟

احمد همیشه در جواب هایش فکر می کرد.برای همین کمی مکث کرد وگفت:نه چیز خاصی نبود.آنقدر اصرار کردم که مجبور شد حرف بزند:
«در قنوت نماز بودم که گویی از فضای مسجد خارج شدم .نمی دانی چه خبر بود!آنچه که از زیبایی های بهشت وعذاب های جهنم گفته شده همه را دیدم !انبیا را دیدم که در کنار هم بودند و...»

در سال 1391 ،دفترچه ای که 27 سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،به دست آمد که حاوی نکات عجیب با دست خط خود ایشان بود. در قسمتی از خاطرات این دفتر چه چنین ذکر شده است:
 

روز چهارشنبه می خواستم وضو بگیرم .برای نماز که یک لحظه چشمم به حضرت (عج)افتاد...تاریخ 1364 /11/16 پادگان دوکوهه
 
و در جایی دیگر این دفتر چه چنین ذکر شده است:
 
در روز جمعه در حسینیه ی حاج همت پادگان دوکوهه در مجلس آقا امام زمان گریه زیادی کردم.بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین نریخته ،گویا ملائک همه را باخود برده بودند.
 
در یکی از یادگاری های خود در جایی دیگر ذکر می کند:
خدا راشکر،مقام بالایی نزد ام الائمه حضرت زهرا (س) دارم
 

یکی از دوستان شهید نقل می کند:

شهید نماز های صبح را به جماعت در مسجد می خواند . قیافه ی اهل ذکر را به خود نمی گرفت. اما حسابی مشغول ذکر بود.یک بار رفتم کنار اجمد آقا نشستم دیدم لبانش به آرامی تکان می خورد گوشم را نزدیک کردم دیدم مشغول خواندن دعای عهد است . او به ساحت نورانی امام زمان (عج)ارادت ویژه ای داشت .  مدتی از شروع برنامه های فرهنگی در مسجد نگذشته بود که احمد آقا پیشنهاد کرد برنامه ی دعا ی ندبه را در مسجد راه اندازی کنیم . و وقتی اعلام کرد که برنامه ی صبحانه هم داریم استقبال بچه ها بیشتر شد صبح جمعه بچه ها دور هم جمع می شدیم و برنامه ی دعای ندبه شروع می شد.احمد علی از اول صبح مشغول به کار می شد صبحانه و چای را آماده می کرد و...

بعضی وقت ها برای بچه ها عدس ی تهیه می کردیم . احمد آقا از هزینه ی خودش برای بچه ها صبحانه تهیه می کرد .

در همین برنامه دعای ندبه بسیار ی از بچه ها را برای آینده تربیت کرد و دستشان را در دست مولایشان قرار داد.

احمد آقا کار های فرهنگی مسجد را حول محور اهل بیت (ع)قرار داد و نتیجه ی خوبی از این روند گرفت .البته کار های جمعی احمد آقا برای بچه فقط دعای ندبه نبود . بعضی از شب های جمعه بچه ها را به مهدیه تهران برای دعای کمیل می برد . در مسیر برگشت هم برای بچه ها ساندویچ می خرید و حسابی به بچه ها حال می داد.

 
یکی از دوستانش که شاهد لحظات  قبل از شهادت ایشان بود چنین نقل می کند:

در لحظه شهادت ترکشی به پهلوش اصابت کرد .وقتی به زمین افتاد از ما خواست که اورا بلند کنیم وقتی روی پاهایش ایستاد رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد«السلام علیک یا ابا عبدالله» 
احمد علی موقع خاکسپاری با اینکه 6 روز از شهادتش می گذشت ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه اش قرار داشت.

وصیت نامه شهید

پس از عرض سلام و تهیت به پیشگاه ارواح مقدس انبیا وائمه معصومین (ع) بلاخص حضرت بقیت الله (ارواحنا له الفدا).

شکر پروردگار عالمیان که ما را برانگیخت و ما را لایق دانست و هدایت کرد.

و رسولان متعددی بلاخص رسول اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) را بر ما ارزانی داشت تا بتوانیم ره گشای خوبی در این جهان باشیم در مقابل شیاطین.

خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در این دنیا و عمل می کنند به وظایف خود به امید تزکیه ی نفس و ترفیع درجه و لذت عبادت و خشوع قلب.

قرآن قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است.

اسلام را درتمام شئوناتش حفظ کنید.

رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است یاری کند.

انشاءالله خداوند عزوجل جزای خیر به شما عنایت فرماید!

والسلام علیکم و علی عباد الله الصالحین (12)

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن