تاریخ : 14. آذر 1393 - 12:07   |   کد مطلب: 11194
شهید محمود قربانی، فرزند موسی، ششم مهر ماه 1345 در روستای نقاش از توابع قزوین زاده شد. این شهید بزرگوار پس از ازدواج، صاحب دو دختر و یک پسر شد‌ و از جمله پاسدارانی بود که در جماران مشغول به کار بود.

شهید محمود قربانی

وی از سال 61 تا 65 حضور فعالی در جبهه داشت و یک بار هم دچار موج گرفتگی شد‌ و در آخرین اعزام خواب امام زمان (عج) را دید‌ که مژده شهادت را به وی داده بودند‌ و سرانجام در کربلای 5 در دشت خونین شلمچه به درجه رفیع شهادت رسید.

زمانی که شهید قربانی برای آخرین بار به جبهه رفت، پیش از رفتن خواب امام زمان (عج) را دیده بود که به ایشان فرموده بودند، این بار که شما به جبهه بروید، به درجه والای شهادت می‌رسید و حالت چگونگی شهادت را برای ایشان بیان کردند.

امام زمان (عج) به محمود گفته بودند، تیری به سینهٔ شما می‌‌خورد و دست راست را روی سینه می‌گذاری و با ترکش بعد انگشت شصت شما قطع خواهد شد.

خاطره ای از همسر شهید:

 همسرش می گوید : وقتی محمود از خواب بیدار شد، خوابش را برای من تعریف کرد. من که همسر او بودم، خیلی ناراحت شدم و گفتم: این بار به جبهه نرو. من می‌ترسم از اینکه شما شهید شوید.

حاج محمود گفت: این خواب یکی از امتحانات الهی است. من باید به جبهه بروم و در راه رضای خدا و به خاطر وطن اسلامی‌ام به شهادت برسم، نه این که در بستر خفته بمیرم یا بر اثر سانحه.

به هر حال شهید به جبهه رفت و در منطقه شلمچه پس از دو ماه خبر شهادت ایشان را برایم آوردند. وقتی شهید را به خانه آوردند، من از بسیج محله‌مان خواستم شهید را ببینم. وقتی جنازه شهید را دیدم به‌‌ همان نحو که خواب را برایم تعریف کرده بود، به شهادت رسیده‌ و انگشت شصت او به همراه دو انگشت دیگرش قطع شده بود.

                                                              ***

همسر شهید خواب امام را دیده بودند که نوید شهادت همسرش را به او داده بود. او می گوید: صبح که به پزشکی قانونی رفتم و گفتند شهید شده، من گفتم این هدیه خدا بود که خودش بخشیده بود و هم اکنون به سوی خدا بازگشت.

شب که برگشتیم من با خود می‌گفتم، بچه‌هایم کوچکند و تمام وقت به فکر بچه‌ها بودم. نزدیک ساعت 3 نیمه شب بود که دیدم محمود وارد اتاق شد. گفتم محمود تو که شهید شدی! گفت: آمدم به شما سر بزنم. صبور باش و بی‌تابی نکن. ناگهان ناپدید شد. من هم پشت سرش می‌دویدم و صدایش می‌کردم که مادرم گفت: چی شده؟ دیوانه شدی؟! گفتم: نه محمود آمده بود‌.

پس از آن شب من آرام شدم.

وصیت نامه شهید

به نام خدا به یاد خدا برای خدا

خدایا ما بندگان روسیاهی هستیم. ما اسیر هوای نفس هستیم. شیطان در عمق وجود ما رسوخ کرده است. الهی اگر تو ما را نصرت نکنی، چگونه با این دشمن درونی ستیز کنیم؟  خدایا ما بندگان ضعیفی هستیم. بندگان مظلومی هستیم و خصوصاً ما از طرف همه دنیا در مظلومیت و حملات تبلیغاتی و نظامی واقع شده‌ایم و باز الهی اگر تو مار را نصرت نکنی، چگونه با این دشمن بیرونی ستیز کنیم؟

من برای آزادی مرقد امام حسین (ع) به جبهه رفتم. اگر توانستیم راه کربلا را باز کنیم، بهتر است ولی اگر شهید شدم و کربلا باز نشده بود، از دوستانم تقاضا می‌کنم سعی در دیدن صورت من نداشته باشند، چون از روی همه آن‌ها خجالت می‌کشم. انشاء‌الله راه کربلا باز خواهد شد.

پدر و مادر و برادران و خواهران عزیزم بر مشکلات صبر کنید، چون لازمه انقلاب و مسلمان بودن تحمل مشکلات است. خانواده عزیزم اگر مصیبت سختی دیدید، به یاد مصیبت‌های سید الشهدا گریه کنید... .

تابوت مرا در کوچه و خیابان‌ها بگردانید؛ شاید باعث هدایت عده‌ای دنیا‌پرست شود. ما که در زندگی باعث هدایت کسی نشدیم، امید است که مرگ من باعث هدایت شود. ضمناً راضی نیستم ‌کسانی که مخالف انقلاب هستند، در تشییع جنازه‌ام شرکت کنند، چون در زندگی از آن‌ها بسیار آزار و اذیت دیدم.

در شهادت من شاد باشید، چون شادی ما وقتی است که به کمال برسیم و شهادت کمال انسان است.

خود را برای تحمل رنج‌ها و مصیبت‌ها و ناکامی‌ها و ناروایی‌ها آماده سازید و دل قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان و نگهبان شماست و تنها اوست که دشمنان شما را به انواع عذاب‌ها و شکست‌ها دچار می‌گرداند.

این مصیبت‌ها و سختی‌ها زود‌گذر و تمام شدنی است، ولی به پاداش این جانفشانی‌ها و فداکاری‌ها به نعمت‌های ابدی و بی‌پایان خداوند خواهید رسید و بر سریر کرامت و بزرگواری تکیه خواهید زد... .

ای جوانان، نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد.‌ ای جوانان، مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی‌تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.

ای مادران، مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی‌توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود...

همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه‌ها‌ی نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید، زیرا مادر وهب فرمود: سری را که در راه خدا داده‌ام پس نمی‌گیرم.

برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمان‌ها برای تسکین درد دعاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند که اگر چنین کردند، روز بدبختی مسلمانان و روز ابر‌قدرت‌هاست. حضورتان را در جبهه‌های حق علیه باطل ثابت نگه دارید. در امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید.

اگر فیض شهادت نصیبم گشت، آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند، بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند.

سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید و بگویید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد. با خداوند پیمان می‌بندم که در تمام عاشورا‌ها و در تمام کربلا‌ها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید... .

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزای.

محمود قربانی(22)

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن