تاریخ : 19. شهريور 1394 - 14:32   |   کد مطلب: 14735
به بهانه پخش فیلم شیر سنگی و پخش مجدد سریال در چشم باد از شبکه افق
پرچم های پدران ما!
"جعفری جوزانی" در کنار تحصیل و کار در حوزه فیلم های خبری، شبانگاهان به جای اینکه مثل سایر انتلکتئول های زمانه اش، غربت نشینی را با نشستن در کافه ها و میخوارگی تجربه کند، با حضور در محافل انجمن اسلامی دانشجویان در کنار صادق لاریجانی و مصطفی چمران ، دوره خوانی نهج البلاغه می کرد. تا اینکه صدای انقلاب مردم را در شهریور 57 شنید.

با گذشت سالهای بسیار، همچنان خاطره شیرین تماشای فیلم شیر سنگی از خاطرمان محو نمی شود، حتی با بازگشایی دوباره سفارت ملکه، شیر سنگی خون بدنمان کاهش پیدا می کند. فیلمی که در طبیعت بکر و دست نخورده لرستان فیلمبرداری شده است. کارگردانش همان کسی است که چشم در چشم باد دوخته و از نیمه مخوف غول تک چشم استعمار انگلیسی، در تمام آثارش پرده برداشت. در میان اهالی سینما سازنده سریال همیشه ماندگار در چشم باد و فیلم ماندگار شیر سنگی، مسعود جعفری جوزانی را «عموجان» صدا می کنند. عنوان «عموجان» به گواه تاریخ مستدل و مستندات نگارنده را اولین بار، شهید مصطفی چمران به او نسبت داد. این عنوان زمانی به او نسبت داده شد که «عموجان» هنوز جوان بود و دانشجو و پر حرارت.

چگونه عموجان شد؟

در بحبوحه آخرین روزهای دهه چهل، عموجان جسور و یاغی شده بود. عکس آقا خمینی در جیب و کله داغش او را به سمت سلاح سوق می داد. اما دست به تفنگ نبرد چون هنوز حرمت تفنگ نشناخته بود.(دیالوگی از فیلم شیر سنگی). پدرش می ترسید که شور جوانی موجب شود که عموجان به فدائیان اسلام گره بخورد. پدر از آینده این جوان جسور حسابی می ترسید. می خواست فرزندانش کسی بشوند، خودش سالها طعم سیاسی شدن و زندان شاهی را تجربه کرده بود و حالا نمی خواست فرزندانش به همان بلا دچار شوند. القصه خالق شیر سنگی همچون قهرمان در چشم باد برای نرفتن به زندان شاهی راهی ولایت امریکن شد اما نه به خواست خودش، بل که با توصیه پدر.
 

پرچم های پدران ما!

اما ول کن نبود این مسعودخان عموجان نشده! نمی خواست حالا که اُتولش، کادیلاک شده و جین اَمریکن می پوشد، بشود«مسعود فرنگی جورجیایی»، می خواست به سفارش پدر همیشه لر بماند و به پسوند جوزانی اش بنازد و حتی انگلیسی را با لهجه لری ادا کند.  القصه آقا مسعود جوزانی ول کن نبود و دلش می خواست روزی که به وطن برمی گشت شاه نباشد. پس در همان امریکن خودشناسی را در کنار مبارزه آغاز کرد.  در کنار تحصیل و کار در حوزه فیلم های خبری، شبانگاهان به جای اینکه مثل سایر انتلکتئول های زمانه اش، غربت نشینی را با نشستن در کافه ها و میخوارگی تجربه کند، با حضور در محافل انجمن اسلامی دانشجویان در کنار صادق لاریجانی و مصطفی چمران ، دوره خوانی نهج البلاغه می کرد. تا اینکه صدای انقلاب مردم را در شهریور 57 شنید. ذوق زده شد، کار و زندگی را رها کرد و در زیر توپ و آتش تیراندازی طیاره اش در تهران نشست و دوربین روی دست و سر و گردن، زیر تیغ گارد شاهی از انقلاب مردم فیلمبرداری می کرد و برای مهمترین شبکه های خبری دنیا می فرستد. اینترنت نبود، وایبر و واتس آپ و تلگرام و ... حتی موبایل هم نبود. اتفاقی افتاده بود، یه چیزی شده بود و همه باید می‌فهمیدند و جوزانی می خواست به دنیا بفماند عمر دیکتاتور سرآمده و رفتنی است.
 

پرچم های پدران ما!

انقلاب که به سرانجام رسید خوشحال برای آخرین بار رفت اَمریکن و بار و بنه را جمع کرد و آمد به وطن . به عشق روستا نشینان خوش نشین لرستان جاده های سرد را ساخت. خودش تعریف می کند روزی که داشت جاده های سرد را تدوین می کرد در استودیو رسالت (متعلق به محمود قنبری) کیمیایی هم داشت فیلمش را تدوین می کرد.در مورد اولین ملاقات با کیمیایی می گوید" سعی کردم خودم را از چشم او مخفی کنم می ترسیدم مرا بشناسد چون یکبار مرا با کلت در سازمان صدا و سیما دیده بود. بدون که خودم را معرفی کنم چند پرده از فیلم را دید و پسندید."

 جاده های سرد به فستیوال های مختلفی رفت. اما جوزانی پناهی در فستیوال های فرنگی نجست، نمی خواست قباد دریاچه فرنگی ها شود. می خواست فیلم بسازد مردم ببیند و با آن کف بزنند، تخمه بشکنند با اندکی تصور و تفکر در مورد تاریخ میهن. وقتی رفت چند تا فستیوال و در کنفرانس های خبری انگل‌های انگلیسی اذیتش کردند، در پاسخ به آنان گفت به لطف انقلاب مردم، سینمای ایران تکانی خورده و خانه تکانی کرده، اما انگلیسی های پدر سوخته ول کن نبودند. دندان قورچه می کرد از دیدن انگل انگلیسی. آخر همین انگلیسی ها پدر صاحب اهالی روستایش را درآورده بودند و پدرش را روانه زندان شاهی کردند. در زمانی که خبرنگاران فرنگی دوره اش کرده بودند یادش آمد آنانی که به همین لحن سخن می گویند، پدرش را ده سالی پشت میله های زندان شاهی انداختند. مشت محکمی بر روی میز کوبید و فریاد زد من نماینده جمهوری اسلامی ام، با توام انگل انگلیسی. حین دندان قروچه کردن پیش خودش گفت من اگر برگردم با شما انگل های ملکه کاری می‌کنم کارستان که اینطور راجع وطنم با من حرف نزنید.

 

پرچم های پدران ما!

او پس از بازگشت با دلارهایی که در آمریکا پس انداز کرده بود پروژه «شیر سنگی» را راه انداخت بی آنکه کسی به او کمک کند و یا در فیلم شریک شود، کلی هم اذیتش کردند که چرا فیلم سیاسی می‌سازد در نکوهش انگلیسی‌های استعمارگر. کلی توبیخ و رفت و آمد و قیچی سانسور ،آخرش شد شیر سنگی. حوزه علمیه سال 1364 از این بزرگمرد سینما بابت این فیلم تقدیر کرد و حالا نسل های دومی و سومی که انگلوساکسون‌ها را نمی شناسند،می توانند مانیفست روباه را در این فیلم جستجو کنند. آنچه بر این ملت گذشته را خوب از درون فیلم رصد کنند. فیلم دو تا شخصیت مهم دارد علیار و نامدارخان، به تعبیر خودمانی امروزی چپ و راست، اینور و اونوری، اما انگلیسی داخل وطن نماینده دارد و علیار و نامدارخان را با وجود نسبت خونی و فامیلی به جان هم می اندازد و علیار طی این جدل کشته می شود. انگلیسی فرمولش همین است. ورمی اندازد تا یکی از دو طرف ور افتد. جوزانی پس از آن در مسیر تندباد را بازهم با همین مضمون ساخت و صورت مفصلی از زخم اجنبی را در مجموعه سریال در چشم باد از قیام میرزا تا قیام 57 متجلی ساخت.

 

پرچم های پدران ما!

قهرمان اصلی قصه بیژن ایرانی به چشم می‌بیند کالبد وطن را اهریمن تسخیر کرده است و فرصت بودن و زیست آزاد را به او نمی‌دهد. قصه بیژن، بازتاب زندگی آنانی است که سالهای متمادی برای آزادی مبارزه کرده اند، از جانش خویش گذشته اند تا آزادی محقق شود.
در چشم باد، درباره پرچم های پدران ماست که تا قیام 57 هیچگاه برافراشته نشد. هر ور مملکت را اجنوی تسخیر کرده بود نه راه به شمال داشتیم و نه به جنوب.مردم مجبور بودند ورز شاهی و رستاخیزی باشند و فرصتی برای آزاد اندیشی نبود.

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن