به گزارش صبح رزن به نقل از دانا، گاهی اطراف ما افراد موفقی فعالیت می کنند که به خواست خود یا محیط اطرافشان آن طور که باید و شاید دیده نمی شوند؛ کارگردانی که در سطح جهان و جشنواره های بین المللی بسیار مشهور است اما در ایران کمتر فردی اسم وی را شنیده است. «مریم پیربند» نمونه ای از این دست انسان های موفق است که خیلی در صدر اخبار قرار نگرفته؛ دختری که همزمان با کار در شرکتی هواپیمایی؛ سراغ بازیگری رفت و سپس با پیمان ابدی وارد حرفه بدلکاری شد و بعدتر به عنوان کارگردان در جشنواره فیلم کن حضور پیدا کرد.
مریم پیربند، داستان زندگی اش خواندنی است و شاید سوژه ای برای فیلم بعدی خودش!
آنچه در ادامه میخوانید مشروح مصاحبه دانا با مریم پیربند بازیگر و کارگردان سینما و تلویزیون است:
چه اتفاقی افتاد که مریم پیربند سراغ بازیگری رفت؟
رشته اصلی تحصیل من علوم اقتصادی بود و بلافاصله پس از دریافت لیسانس در سه سال، در یکی از شرکت های هواپیمایی استخدام شدم. خانواده من مخالف حضورم در هنر بودند و به همین دلیل تصمیم گرفتم تحصیلاتم را به سرعت به اتمام برسانم تا بتوانم به علاقه اصلی ام بپردازم. تصمیم داشتم که برای فوق لیسانس سراغ رشته کارگردانی بروم که دوستان گفتند به جای این کار، در کلاس های مختلف شرکت کنم بهتر است و به این ترتیب چهار سال در کلاس های مختلف آموزش کارگردانی حضور یافتم. هم زمان در شرکت هم مشغول به کار بودم و می خواستم در سینما نیز کار کنم. به عنوان دستیار و منشی صحنه کارم را در سینما آغاز کردم و دوستان به من توصیه کردند سراغ بازیگری بروم. تجربه حضور برابر دوربین در هنگام کارگردانی خیلی برایم مفید بود. کلاس آموزشی بسیار خوبی بود. در چندسالی که بازی کردم، در نزدیک هجده تله فیلم و تله تئاتر و تئاتر حضور داشتم اما از یک جا شروع به ساخت فیلم کوتاه کردم. یکی از فیلمهای کوتاه من، فیلم اکشن بود. سال 85 با مرحوم پیمان ابدی آشنا شدم و یکی از اعضای تیم بدلکاری اش بودم. وی به من طراحی و فیلمنامه نویسی و کارگردانی صحنه های اکشن را یاد داده بود و به همین علت اولین فیلم کوتاه خود را در ژانر اکشن ساختم. یکی از دوستان فیلم را به جشنواره فیلم تهران برد. استقبال خیلی خوب از فیلم شد و علاقه من به کارگردانی بیشتر. بعد مدتی به خاطر این که زبانم خوب بود، توانستم با جشنواره های مختلف خارجی در ارتباط باشم و به تدریج فیلم هایم در جشنواره های بین المللی حضور می یافت. آن زمان بود که من بازیگری را کنار گذاشته و تمام وقت خود را به کارگردانی اختصاص دادم. سال 2012 قصه ای درباره مادری که باردار می شود و نمی تواند بچه اش را نگه دارد، نوشته بودم. برای سقط جنین قرصی را دکترها توصیه می کنند که مادران باردار بخورند و سپس فعالیت زیاد داشته باشند تا جنین سقط شود! این قضیه ذهن من را بسیار درگیر کرده بود و تصمیم گرفتم به این سوژه بپردازم. فیلم کوتاه هجده دقیقه ای درباره این موضوع ساختم و به توصیه یکی از اساتید فیلم را برای جشنواره کن فرستادم و به فاصله 24 ساعت از آنجا با من تماس گرفتند که فیلم در جشنواره پذیرفته شده و همراه بازیگر فیلم به جشنواره کن دعوت شدیم. زندگی فیلمسازی و نگاه من به فیلمسازی با حضور در کن تغییر کرد. از سال 2014 به عنوان داور در جشنواره های مختلف حضور داشتم و این اواخر هم مجموعه مستندهایی به سفارش صداوسیما با محوریت دادگاه خانواده کارگردانی کرده ام.
از اول دوست داشتید سمت بازیگری بروید. درست است؟
دقیقا! میل به دیده شدن داشتم و اصلا به کارگردانی فکر نمی کردم. روحیه من میل به سکون ندارد و به دلیل این که علاقه داشتم شخصیت های مختلف را تجربه کنم، بازیگری را دوست داشتم. از آنجا که عموی من دوستی طولانی با محمدعلی کشاورز داشت، یک روز خدمت ایشان رفتم و گفت ممکن هست به درد بازی بخوری اما شخصیت تو به خاطر علاقه به مدیریت، بیشتر به درد کارگردانی می خورد! این حرف باعث شد به قضیه کارگردانی بیشتر فکر کنم.
امروز اگر پیشنهاد بازی برسد، قبول می کنید؟!
هنوز وسوسه این قضیه درون وجود من است اما به شرطی که فیلمنامه خوبی به دستم برسد. دلیل کم کاری من در بازیگری، نبود پیشنهاد خوب است.
در فیلم های شما نگاه فمینیستی خاصی وجود ندارد...
درست است! من زنانه به قضیه نگاه می کنم، نه فمینیستی! در جشنواره کن که فیلم من را نقد کردند، خودم به این نکته پی بردم. این قضیه به تربیت خانوادگی من بازمی گردد. پدرم یک نظامی بود که در عین حال تدریس می کرد و من باورهای زندگی ام را مدیون وی هستم. او دوست داشت که من احساساتی نباشم اما در عین حال فردی را اذیت نکنم. اولین کتک زندگی را مهدکودک خوردم. در دزفول زندگی می کردیم. خیلی گریه کردم و در خانه پدرم گفت اگر بار دیگر کتک بخوری، من هم کتکت می زنم. تو نباید اجازه بدهی فردی کتکت بزند اما وی را آن طوری بزن که کتکت زده. یک روز فکر کردم که چگونه این قضیه را باید تلافی کنم. فردای آن روز که به مهد رفتم، آن پسر در حال نقاشی کشیدن بود که صندلی را برداشته به سرش کوبیدم! پدرم به مهد آمد و متوجه داستان شد. از من خواست که عذرخواهی کنم و آن روز به این نتیجه رسیدم با هرکس باید مثل خودش برخورد کنم. این تربیت باعث شد نگاه فیلمسازی من متفاوت باشد.
خانواده شما ابتدا مخالف بودند، بعد از دیده شدن نظرشان چه بود؟!
خیلی سخت پیشرفت کردم. ساعت شش و نیم صبح سرکار می رفتم و تا چهار و نیم عصر آنجا مشغول بودم. پس از آن، کار بازی من شروع می شد. تله فیلمی بود به نام شب قصه ها که شخصیت اصلی را بازی می کردم. شب کار بودیم. مادرم به شدت مخالف بود و اولین کاری بود که قرار بود شب از منزل بیرون باشم. مادرم اوقات تلخی کرد و من با گریه سر پروژه رفتم. مهدی صبایی سراغم آمد و کمی دلداری ام داد و کارگردان به شدت نگران کارش.. جالب است بدانید مصاحبه های اول من بیشتر به خاطر بدلکاری بود. نشریات که با من مصاحبه می کردند، آنرا خانه نشان نمی دادم چون نمی دانستم برخورد خانواده با من چه خواهد بود؟! یک سال از این قضایا گذشته بود که متوجه شدم مادرم همه آن گفتگوها را خودش تهیه کرده و به صورت آلبوم از آن نگهداری می کند. به تدریج خانواده نظرش به کار من برگشت و آن مخالفت به حمایت تبدیل شد. کاری کردم که مادرم در دوتا از کارهایم بازی کرده است!
چه زمانی از شرکت هواپیمایی خارج شدید؟!
یازده سال کار سخت باعث شد که سرانجام خودم را بازخرید کنم. دچار مشکل عصبی بودم چرا که شبها نمی توانستم به خاطر کار بخوابم و روزها باید به کارهای شرکت می رسیدم. یک روز صبح نتوانستم از خواب بیدار شوم و گفتم دیگه نمی رم! همین شد که خود را بازخرید کردم. من مشکل مالی نداشتم که بخواهم برای پول کار کنم اما شخصیت من به گونه ای بود که نمی خواستم از خانواده پولی بگیرم. به همین دلیل مشغول به کار بودم اما کار هنر به قدری برایم جدی شد که نمی توانستم وقت و انرژی بر روی کار دیگری بگذارم.
کار هنر برایتان درآمد زایی داشته است ؟
به جرات می گویم افرادی که کارمند هستند، خیلی اشتباه می کنند! اگر فردی کارمند هست و خلاقیت دارد، باید کارش را رها کند. در آنجا حقوق اندکی می گرفتم و همیشه لنگ بودم. درست است که در کار ما بگیر و نگیر وجود دارد و چند ماهی سرکار هستی و چند ماهی نه، اما در همان چند ماه درآمد خوبی نصیبت می شود. به نسبت کارمندی، امروز وضع مالی من خیلی بهتر شده است.
پس چرا دوستان بازیگر یا اکثر سینمایی ها از در آمد خود می نالند؟!
به دلیل اینکه کارمند نبودند! اگر فضای کارمندی را تجربه می کردند، کمتر می نالیدند.
سراغ آشنایی شما با پیمان ابدی برویم...
برای تست بازی به یک دفتر مراجعه کردم و شب قبلش در برنامه به خانه برمی گردیم، پیمان ابدی را در تلویزیون دیدم. در آن دفتر پیمان بود و من خودم را به نشناختن زدم! از آنجا که من شنا، سوارکاری و تیراندازی را تجربه کردم بودم و در فرم آن دفتر به این موضوع اشاره کردم، پیمان به من گفت که شما آمادگی جسمانی خوبی دارید و می خواهم یک گروه بدلکاری تشکیل دهم. از من خواست در آن گروه با وی همکاری کنم.
چرا ورزش را ادامه ندادید؟
تا زمانی که در هواپیمایی بودم، عضو تیم شنای شرکت نیز شده بودم اما از آن جا که بیرون آمدم، وقت ورزش حرفه ای نداشتم. آشنایی با پیمان باعث شد با راپل و کار با طناب آشنا شویم و تجربه های خوبی کسب کردم. پس از فوت پیمان، فدراسیونی تاسیس شد و من هم به عنوان نایب رییس آن مشغول به فعالیت بودم. در آنجا مقرر شد برای دوره های بدلکاری باید در آتش نشانی دوره ای بگذرانیم. سرانجام با فردی آشنا شدم که تخصصش کار با طناب بود. من هم از خدا خواسته با وی مشغول به کار شدم. من در سینما کار با طناب انجام داده بودم اما وی خیلی حرفه ای به این قضیه نگاه می کرد. مثلا تمرین کوچکش این بود که هفته ای یک بار با طناب از پل ولایت به پایین برویم. امروز وقت این فعالیتها را ندارم وگرنه خودم به شخصه ورزش را خیلی دوست داشتم.
چندکار با پیمان داشتید؟
یک کار مشترک باهم داشتیم که بعد از آن پیمان به من گفت که سراغ کارگردانی بروم بهتر است از بدلکاری! یعنی هر فردی من را می دید به من می گفت کارگردان خوبی می شوی اما حرفش را گوش نمی دادم!
اوایل فیلم کوتاه می ساختید و اصولا فیلم کوتاه در ایران دیده نمی شود. اگر در جشنواره فیلم تهران، کارتان با استقبال روبرو نمی شد، بازهم کار را ادامه می دادید؟!
بله، ادامه می دادم. من حس می کردم که دیر وارد این کار شدم و باید به سرعت خودم را به بقیه برسانم! باید فیلم کوتاه می ساختم تا ببینم داستان چیست. خوش شانسی من این بود که تنها در دوکار اول از جیب خودم هزینه کردم و در مابقی کارهای اسپانسر و تهیه کننده داشتم.
چه شد که در کن حضور یافتید؟!
در کن نگاه من به سینما عوض شد. آن فیلم و جشنواره کن، زندگی فیلمسازی من را تغییر داد. این داستان من را عاقبت به خیر کرد. آن زمان یک دفتر داشتم و فردی فیلمنامه آورده بود که بخوانم. پای کامپیوتر رفتم که فیلمنامه را پرینت بگیرم و دعوتنامه کن را در ایمیل هایم مشاهده کردم. ضربان قلبم دو برابر شده بود. با یکی از دوستان تماس گرفتم و خیلی آرام گفتم که فیلمم به جشنواره کن راه یافته! فکر کردم اگر با هیجان بگویم، من را مسخره می کنند! چون تازه کار بودم و فکر می کردم باید خیلی سرد با قضیه برخورد کنم! دوستم گفت، حالت خوبه؟! اتفاق به این مهمی افتاده و تو اینقدر آرومی؟! الان باید جیغ و داد بزنی! از آن به بعد با هرکسی تماس گرفتم جیغ و داد زدم. من و بازیگرم به کن رفتیم. هیچ چیز بلد نبودیم و نمی دانستیم چه کنیم. به آنها ایمیل زدم که تا به حال کن نیامده ام. بلافاصله ایمیلی برایم ارسال شد که تمام اتفاقاتی که قرار بود برای من در آن جا بیفتد را توضیح می داد. یک برنامه ریزی دقیق که برایم باور کردنی نبود. از اینکه کارتم را کجا بگیرم تا جلسه نقد فیلم چه روز و چه ساعتی است را توضیح داده بودند. در کن با هنرمندانی دیگر آشنا شدم و نگاه های مختلفی را نسبت به کارم حس کردم.
حضور در جشنواره ایرانی برایتان اهمیت دارد؟!
بله، خیلی مهم است. من جوایز در جشنواره های ایرانی کم نگرفتم اما هنوز این جایزه گرفتن برایم مهم است. من کار خودم را انجام می دهم و حضور در جشنواره های خارج از کشور مسیر خودش را می شود. به دلیل اینکه در هیات انتخاب و هیات داوری جشنواره های مختلف بودم، متوجه شدم که تنها و تنها سلیقه های داوران باعث خوشبختی و بدبختی یک فیلمساز می شود! من کارم را به جشنواره های مختلف می فرستم تا خود فیلم راهش را پیدا کند.
و چه اتفاقی افتاد که خود شما به عنوان داور انتخاب شدید؟
فیلمهای من در جشنواره های مختلف دیده می شد تا اینکه از عراق با من تماس گرفتند تا برای ریاست هیات داوران جشنواره سلیمانیه عراق حضور پیدا کنم. بلافاصله پس از آن پای من به داوری جشنواره های مختلف باز شد. از جشنواره های تهران تا اربیل به عنوان داور و هیات انتخاب فیلم در جشنواره های مختلف حضور داشتم.
به عنوان یک خانم در سینمای ایران مشغول به فعالیت هستید. همه از محدودیتهای این قضیه سوال می پرسند اما من نگاهم را عوض می کنم. چه حسنی برای شما داشته است؟!
فرهنگ ایرانی این است که آقایان از خانمها حمایت می کنند. این زن بودن برای من خیلی خوب بوده. برای دخترهای ایرانی محدودیتهایی وجود دارد، که این محدودیت در هر کشوری به هر شکلی نمود دارد، اما این باعث شده تا یاد بگیریم حرفمان را بزنیم. ما یاد گرفتیم فیلمی بسازیم که اگر یک خارجی این فیلم را می بیند، باورپذیر باشد. به عنوان مثال در فیلمهای من این قضیه که ممکن است یک خانم بیست و چهار ساعته باحجاب باشد، بسیار ملموس و باورپذیر است. صادقانه بگویم تا مدتها فکر می کردم در ایران به ما ظلم شده است تا به کن رسیدم. در آنجا از من پرسیدند چند فیلم ساخته ام؟! گفتم هشت تا. با تعجب نگاهی به من کردند. گفتند در ایران هزینه ساخت فیلم پایین است؟! گفتم نه، خیلی هم زیاد است. برایم سوال بود که چرا خارجیها با تعجب این سوالات را می پرسند. کمی بعدتر متوجه شدم که واقعا در ایران ساخت فیلم بسیار ساده است و هیچ ظلمی به ما نشده! در آنجا قوانین دست و پاگیری وجود دارد و هزینه های بسیار زیادی دارد. یک فیلمساز کوتاه خارجی نمی تواند وقتی با تهیه کننده اش دعوایش شد، خودش ادامه فیلم را بسازد چرا که همه چیز در قوانین و ضابطه مشخصی جلو می رود. در ایران کار برای ما بسیار ساده و راحت تر است. اتفاقا همین خانم بودن کمک کرده تا مسیر بهتری در زندگی ام انتخاب شود. به چشم دیده ام که بسیاری از دوستان مرد برای کار سختیهای بیشتری نسبت به من را تحمل کرده اند.
آخرین کاری که در ایران انجام دادید چه بود؟
در این اوخر یک سریال مستند برای مرکز رسانه قوه قضاییه انجام دادم؛ قرار داد ما با شبکه سه سیما بود؛ تهیه کننده این کار نیز مجید مولایی است؛ ابتدا قرار بود کار را با یک قسمت شروع کنیم؛ قرار بر این بود که یک قسمت مستند باشد؛ بعد از تهیه یک قسمت از آن جایی که مورد استقبال مدیران شبکه قرار گرفت، تصمیم گرفته شد؛ هشت قسمت در رابطه با طلاق کار کنیم؛ قرار شد یک قسمت درباره طلاق باشد و بقیه قسمت ها درباره چیزهای دیگر؛ اما نوع نگاه من به مسئله طلاق به قدری آن ها را درگیر کرد که به من گفتند هر هشت قسمت را با موضوع طلاق بساز؛ و حتی بعد از آن هم گفتند هشت قسمت دیگر هم در رابطه با موضوع طلاق کار کنید ولی متاسفانه کار های اداری آن ها به قدری دیر شد که من مجبور شدم به آمریکا بیایم و نتوانستم همکاری خود را ادامه دهم؛ نوع نگاه من به این قضیه یک نگاه حیرانی بود؛ حیرانی که این روزها در جامعه می بینیم؛ در حال حاضر این موضوع را در دادگاه خانواده خیلی می بینیم؛ درست است که عده ای مشکلاتی دارند و برای طلاق به دادگاه مراجعه می کنند؛ مثلا در شعبه شهرستان ها و یا شعبه جنوب تهران خیلی ها را می بینید که به دلیل فقر و مسایل اقتصادی آمده اند تا طلاق بگیرند؛ برخی از آن ها واقعا آمده اند تا طلاق بگیرند؛ بعضی از آن ها نیز سوری آمده اند طلاق بگیرند تا از حقوق مستمری پدر خانم استفاده کنند و بتوانند با آن زندگی خود را بگذرانند. برخی دیگر به دلیل اعتیاد همسرانشان خواستار طلاق شده اند؛ همه این ها وجود دارد؛ اما بیشتر پرونده های طلاق به خاطر نوعی حیرانی است؛ خیلی از آن ها اصلا نمی دانند چه می خواهند؛ اصلا نمی دانند برای چه ازدواج کرده اند و الآن چرا می خواهند طلاق بگیرند؛ حالا طلاق گرفته اند؛ دنبال چی هستند؟ نفر بعدی کیست؟ این فرد اگر برای او خوب نیست چه فردی می تواند برای او مناسب باشد؛ اصلا شناختی از خودش ندارد که بداند چه مردی یا چه زنی برای او مناسب است؛ این شد که بیشتر کار ما بازسازی پرونده های واقعی بود؛ خیلی از آن ها را خود من راضی کردم و دوباره با هم مسیر طلاقشان را دیدیم و برخی دیگر هم که راضی نمی شدند جلوی دوربین قرار بگیرند؛ پرونده شان با تغییر کامل نام ها بازسازی شد
و در خارج از ایران چه کاری انجام دادید؟
یک فیلم کوتاه در آلمان کار کردم به کارگردانی علیرضا قراخانی؛ تهیه کننده و مشاور پروژه من هستم؛ این کار در آلمان فیلم برداری شد و در آمریکا سایر کارهایش را انجام می دهیم؛ خیلی از خبرگزاری ها در ایران خبرش را کار کردند؛ اسم فیلم وطن اجباری است؛ تحقیقاتمان خیلی طول کشید چون موضوع فیلم در رابطه با یک پرونده حقیقی است؛ پرونده موضوعی که برای پناهنده های ایرانی در آلمان، اتفاق افتاده است.
چرا باید به آمریکا سفر می کردید؟
خب، من سفر که زیاد می روم به هر بهانه ای؛ این کار را می کنم چون آدمی هستم که یک جا ماندن برایم سخت است؛ هرگز در زندگی ام در یک موقعیت نمانده ام؛ یک بخش دیگر آن هم به خاطر فیلمسازی است می گویند؛ هر چه دلت بخواهد؛ خدا بهت می دهد؛ چون من خیلی سفر دوست داشتم از قضا پروژه هایی که به من خورده است یا داخل کشور در سفر بودم یا خارج از کشور؛ یک بخشی از سفرهایم به خاطر جشنواره هایی است؛ که برای فیلم هایم می روم؛ از طرف دیگر اگر بدانم با رفتن به سفری می توان تحقیقاتی برای پروژه هایم انجام دهم حتما این کار را می کنم و می روم؛ خیلی ساده؛ مثلا عروسی یکی از آشنایان پدرم در کشور نزدیک به ایران دعوت شده بودیم؛ همه قرار بود سه روز به این مسافرت بروند اما برنامه را طوری چیدم که بیست روز آن جا بمانم و به سختی پدر و مادرم را هم راضی کردم؛ می دانستم که ماندن من در آن جا حتما جرقه برایم خواهد زد و در پنج روز آخر با گروهی آشنا شدم که بتوان به همراه آن ها کارهای مثبتی برای فیلمم انجام دهم.
در مورد سفر به آمریکا حرفی نزدید...
خب من گرین کارت داشتم؛ انقدر به این جا نیامده بودم که دیگر به خطر افتاده بود؛ علیرغم این که خیلی دلم می خواست بمانم و ادامه سریال شبکه سه را کار کنم؛ در حال حاضر هم این جا مشغول تحصیل هستم و هم رشته سینما می خوانم؛ دارم یک فیلمنامه بلند می نویسم؛ داستان فیلم هم در رابطه با مهاجرت است البته نه آن چیزهایی که همه می دانیم؛ من چیز بسیار عجیبی را این جا به چشم دیدم که به تصویر کشیده خواهد شد؛همچنین سفارش فیلم کوتاه دارم؛ به دلیل این که ایرانی های سینماگر این جا، کم نیستند که در رفت و آمد به کشورند؛ پیشنهادات زیاد است؛ البته چون تاکید کردند که هیچ جا صحبتی در رابطه با فیلم نداشته باشم؛ نمی توانم از جزییات بگویم؛ فقط در این حد می توانم بگویم که قصه مربوط به یک خانم باردار است که مسئله ای بین به دنیا آوردن و نیاوردن فرزند خود خواهد داشت؛ من قبلا هم فیلمی با عنوان با من برقص که صدای ذهنی جنینی است که به مادر خود می گوید همه عمر را با من برقص و مرا به دنیا بیاور؛ ساخته بودم؛ دوستان بعد از دیدن این فیلم، پیشنهاد ساخت فیلم جدید را به من دادند.
هنرمندی که از کشور خارج می شود باید به چه چیزهایی پایبند باشد و تا چه میزان ملزم به رعایت قوانین کشور است؟
من وقتی از ایران بیرون می آیم؛ به قدری برای کارم ارزش قائلم؛ خواهش می کنم تاکید کنید؛ اما آن قدر برخی ها بد هستند و دیگران را اذیت می کنند که هر چقدر سعی کنید حاشیه ای نداشته باشید؛ بالآخره تلاش می کنند تا موضوعی را برایت رقم زنند؛ من خیلی کم وارد اخبار می شوم و دیگر زیادی مواظب هستم؛ چون این کار را دوست دارم؛ من به دوستانی که ممنوع الکار می شوند می گویم: مرگ آدمی که نیست؛ بهتر است آدم طوری رفتار کند که این اتفاق برایش نیافتد؛ اما اگر افتاد؛ دیگر چاره ای نیست؛ شانس ات را جای دیگری امتحان کنید؛ خود من الآن امکان کار کردن مثل ایران را در آمریکا دارم؛ اما من عشق کار کردن در کشورم را دارم؛ من هوای کشورم را دوست دارم؛ آدم های کشورم را دوست دارم؛ من در ایران وقتی با همسایه ام گپ می زنم؛ شخصیت های فیلم های بعدیم را پیدا می کنم؛ من این جا در خانه را باز می کنم؛ همسایه ام اصلا به من نگاه نمی کند؛ حالا چیزهایی که باید این جا رعایت کنید خیلی پیچیده نیست؛ یکی مسئله حجاب است؛ یکی هم فعالیت های سیاسی است. من که اصلا آدم سیاسی نیستم؛ هیچ وقت هم سواد سیاسی نداشتم؛ هر چند این جا می گویند ایرانی ها همه یا پزشک اند یا سیاست مدار و یا اقتصاد دان؛ من هیچ کدام از این ها نیستم؛ البته چون لیسانسم اقتصاد بوده؛ از این رشته یک کم سر در می آورم؛ در رابطه با حجاب هم من همیشه رعایت کرده ام؛ یک مسئله جالبی را برایتان بگویم؛ در یکی از جشنواره ها به همراه یکی از بازیگران؛ خانم شاکری به فرانسه رفته بودیم؛ در خیابان ما با مانتو بلند و روسری بودیم؛ هوا هم خیلی گرم بود؛ یکی از سینماگران مسن اتفاقی ما را در خیابان دید و خندید؛ گفت: شما دو تا چرا این طور هستید؟ لااقل یک بلوز آستین بلند و شلوار به تن می کردید؛ دارید خفه می شوید با این مانتوهای بلند؛ حالا می گویند که رعایت کنید؛ اما دیگر نه این طور؛ جلوتر که رفتیم سایر دوستان را دیدیم که خیلی عادی و با لباس های ساده تر در مراسم حضور داشتند؛ آن خنده خیلی به دل من چسبید؛ برای این که برعکسش را فکر کردم؛ خیلی از آدم ها فکر می کردند در خیابان یک ایرانی را نمی بینند اما ما با ظاهر یک ایرانی در آن جا حضور پیدا کردیم.
در حال حاضر یکی از بحث های روز سینمای ایران؛ مسئله فساد است؛ خود شما با این موضوع رویارویی داشتید یا اصولا این بحث را قبول دارید؟
بله؛ فساد هست؛ ولی فقط یک چیزی می خواهم بگویم؛ این موضوع در تمام جامعه ما وجود دارد؛ من تمام پر و بالم زخمی است؛ روح و روانم زخمی است؛ در شغل دیگرم مرا آزار کرده اند؛ من نماینده زن های کارمند جمهوری اسلامی هستم؛ در سال 82 در شرکت هواپیمایی با معدل خوب پذیرفته شدم؛ رئیس مستقیم من در چند سال اول، یک زن بود وقتی او بازنشست شد؛ یک خانم جوان را جایگزین او کردند اما از روزی که یک آقایی به نام "گ" آمدند و رئیس ارشد بخشی شدند که ما داشتیم کار می کردیم روزگار آن چنان به ما مجردها سیاه شد که در نهایت خیلی از ما ها بیرون آمدیم؛ یک بخشی از استعفای من کار کردن در سینما بود اما آن اتفاقات هم تاثیر گذار بود؛ این آقا و برخی دیگر از آقایانی که در اداره ما کار می کردند بسیار بی رحمانه و وقیحانه با ما رفتار می کردند؛ خیلی آسان من را از رئیس خانمم گرفتند و گذاشتند کنار اتاق خودشان که بتوانند با من مستقیم در ارتباط باشند؛ یک بار به قدری به من نزدیک شد که مجبور شدم با پوشه های دستم بزنم توی صورتش و کار به دعوا کشیده شد؛ شما فکر کنید در یک اداره دولتی؛ من به مسئول مربوطه اعتراض کردم و جالب این جاست این آدم وقتی مسئله را شنید؛ به من گفت البته شما خانم بسیار زیبا، خوش اندام و خوش صحبتی هستید؛ صدای خیلی زیبایی هم دارید و من مانده بودم که خدایا؛ شکایتم را پیش چه کسی آورده ام؟ سرانجام مجبور شدم یک نامه بلند بالا بنویسم به حراست که یا رسیدگی کرده و قسمت من را عوض کنید یا این که من این موضوع را مطبوعاتی می کنم و در وب سایتم قرار می هم؛ دلیل، منطق و مدرک هم دارم؛ بدانید که به جز من، زن های زیادی بودند که نیاز به حقوق خیلی کم سیصد، چهارصد هزار تومانی داشتند؛ من تازه رسمی بودم؛ خیلی از آن ها قراردادی بودند و حقوق پایین تری داشتند؛ و آن قدر پیشنهادهای ناجور داشتند که گاها، تن در می دادند تا کار خود را حفظ کنند؛ ما خیلی وقت ها این چیزها را می دیدم، می شندیدیم و گریه می کردیم؛ همه این ها را گفتم که متوجه شوید این درد زنان جامعه ماست و فقط مربوط به سینما نمی شود.
شما در جریان خروج صدف طاهریان و حواشی حرف های او قرار گرفتید؛ نظرتان در این باره چیست؟
ببینید؛ در یک بخش قضیه، ممکن است که یک آقایی از یک خانمی خوشش بیاید و پیشنهاد محترمانه ای نیز به او بدهد؛ فارغ از پاسخ خانم، داستان تمام می شود؛ اما بخش دیگر قضیه پیشنهادهای وقیحانه است؛ بله من می گویم این به خود فرد بستگی دارد؛ همین مسئله صدف طاهریان را عده ای گفتند حتما خودش مسئله داشته است؛ در شرایطی که اگر شما خودت را خیلی سفت بگیرید؛ بینشان رقابت شکل می گیرد که کدام می توانند زودتر به تو نزدیک شوند؛ خود من با کار بازیگری وارد این عرصه شدم و بعدها که فیلمساز شدم دوستان برایم تعریف کردند که با فلانی کل کل داشتند که کدام می توانیم به تو نزدیک شویم؛ حالا درست است این ها بحث های انحرافی قضیه است. اما خب جدای از این ها پیشنهاد های نامربوطی هم وجود دارد.
خود شما پیشنهاد وقیحانه ای در سینما داشته اید؟
من هرگز پیشنهاد خیلی وحشتناکی نداشتم؛ اما داشتم موقعیت هایی که متوجه شدم فرد روبرو می خواسته پیشنهادی را مطرح کند و وقتی ناموفق بوده است؛ تبدیل به یک دشمن شده است؛ این بخش دردناک قضیه است؛ مردی را که اسم مرد روی خود گذاشته است و نامرد است؛ فردی که راه را بسته می بیند؛ نه تنها تهیه کننده فیلم من نمی شود که اتفاقا در مواردی پشت سر من می گوید که این خیلی فیلمساز بدی است؛ این اصلا این کاره نیست؛ اما کسی به حرف این آدم ها گوش نکرد و نمی کند؛ من پیشرفت خودم را کردم در این هشت، نه سالی که در این حرفه هستم از زیر صفر شروع کردم و خودم را به این جا رساندم؛ هنوز با نقطه ای که آرزویش را دارم به آن برسم خیلی فاصله دارم؛ اما در همین حد هم راضی هستم؛ یک نکته دیگری هم وجود دارد؛ درست است که برخی از آقایان ما نسبت به خانم ها نقطه ضعف دارند؛ اما من زن خوش شانسی بوده ام که با آدم های خوب زیادی در این حرفه آشنا شدم؛ بخشی دیگر آقایان این نقطه ضعف را ندارند و یا آن را کنترل می کنند؛ این افراد هم خیلی به من در قدم گذاشتن در مسیر درست کمک کرده اند؛ اگر آن تفکرات افسار گسیخته در درون این افراد هم هست و می توانند کنترلش کنند و به عنوان یک انسان، به خانمی در سینما کمک کنند تا پیشرفت کنند؛ باید دستشان را بوسید؛ جامعه ما هم ترکیبی از همه گروهها است مثل تمام جوامع دیگر؛ این هنر ماست که چطور بین این آدم ها زندگی کنیم؛ ما می توانیم از فضایی که به نظرمان بد است؛ بیرون بیاییم و جای دیگری کار کنیم؛ اما دلیلی ندارد که برای این تصمیم، بهانه دیگری بتراشیم؛ اگر تصمیم گرفتید که بدون پوشش کار کنید می توانید بروید و راه خودتان را ادامه دهید اما این که بهانه ات پیشنهادات بی شرمانه باشد کار بچه گانه ای است؛ چون این پیشنهادات همه جای دنیا است؛ من نمی دانم الآن خانم طاهریان کجا هستند اما با توجه به سفر های زیادی که داشتم این موضوع همه جا هست که کسی می خواهد خودش را به تو نزدیک کند؛ زن ایرانی باید خودش بداند که چطور رفتار کند؛ بخش عمده ای از افرادی که در حرفه ما کار می کنند آقایان هستند؛ نمی شود با همه عناد داشت اما باید طوری رفتار کرد و کنترل داشت تا مشکلی پیش نیاید؛ من از همه آدم هایی که به اخلاق تیشه زده اند در این سال ها، ممنونم چون باعث شدند ذهن من شکل درستی به خود بگیرد و جرقه کارهایی خوبی برای من شدند و یاد گرفتم که چطور در نبود این آدم ها می توانم گلیم خود را از آب بیرون بکشیم و این که وقتی پشت سر تو حرف می زنند؛ متوجه نیستند که ناخودآگاه دارند تو را مطرح می کنند؛ شاید باورتان نشود؛ هنوز مهر پاسپورت من خشک نشده بود که یکی از رسانه های داخلی پیام داد که خانم پیربند ما شنیده ایم شما هم برای همیشه از ایران خارج شده اید و می خواهید اهدافتان را تغییر دهید؛ و به نظر می رسید می خواهند خروج مرا از کشور به مسائل دیگر ارتباط دهند.
دیدگاه شما