رفته بودیم بعد سی سال خبری که منتظرش بود را به او بدهیم. از در که وارد شدیم نمیدانم، یادم نیست چه شد یکباره با آن زبان شیرین و دلنشین ترکی گفت :اتوز ایلدی گوزوم یولدادو(سی سال است چشم به راهم)هرکس در می زند می گویم اینبار از سیروس خبری شده حتما .نشستیم مسئولان همه به هم نگاه می کردند، استرس داشتند. چگونه باید خبر به او داده می شد. سی سال چشم انتظاری کم نبود،لحظات می گذشت و او بدون کوچکترین خستگی از خاطرات سیروسش می گفت دلهایمان در تپش بود.هرکدام از مسئولان به نحوی به آمدن کاروان ستارگان خاکی به شهرستان اشاره می کردند اما حاجی ما از خدا می گفت .وقتی از بچه هایش پرسیدند گفت خدا را دارم با خدا هستم. از پشت پشتی کتابی درآورد گفت این روزها این کتاب همدم من است. به امام جمعه شهر که از قضا با هم همسایه نزدیک هستند نشان داد کتاب در مورد فاطمه زهرا (س)بود. در طول مدت صحبت حاج خانم کنار ما نیامد. نشسته بود در آشپزخانه گوش می کرد .همرزم شهید احمد غفرانی ریس سابق اداره آموزش و پرورش قروه درجزین وارد منزل شد خاطره ای تعریف کرد چشمها خیس شد همه دلشان در تپش بود باید می گفتند، آمده بودیم بگوییم. لحظات به تندی می گذشت .امام جمعه نگاهی به بخشدار کرد. سکوت حاکم شد تقسیم وظیفه شده بود روحانیت باید نقشش را ایفا می کرد. امام جمعه محبوب قروه گفت که یکی از شش شهید، فرزند شما آقا سیروس است.دستهایش را برد بالا باورم نمیشد گفت هرچه خدا بخواهد.همرزمش گریه امانش را برید از ترس حاجی زیر لب گریه میکرد.نمیدانم چطور از آنجا بلند شدیم موقع رفتن اما مادرش آمد گفت: ممنون خبر خوشی دادید.آمدیم بیرون در فکر این بودم شب چطور گذشت برآن پدر و مادر پیر. اولین شب بدون گمشده ...
متن بالا مشاهدات خبرنگار صبح رزن از لحظه اعلام آمدن جنازه شهید سیروس دست پس از سی سال به والدین اوست به همراه گزارش تصویری اختصاصی،لازم به ذکر است فایل ویدیو این صحنه بزودی در صبح رزن منتشر می شود.
دیدگاه شما