به گزارش صبح رزن به نقل از ایسنا، منطقه همدان، هرچند با اصرارهای ما حاضر است تنها برگی از دفتر آزادگیاش را ورق بزند با این هدف قرابت نسل سوم با مفهوم اسارت، آزادگی، ایثار و ازخودگذشتگی و نه به منظور بیان رشادتهایش یا مطرح کردن خود.
این آزاده سرافراز کشورمان، سیدرضا موسوی، با تواضع تنها از آزادگی همرزمان شهیدش سخن میگوید نه نفس خودش و این است معنا و مفهوم واقعی آزادگی …
اینک پای صحبتهایش مینشینیم و او با سعهصدر و صبر خاصی که در چهرهاش موج میزند، از زمان اعزامش به جبهه تا اسارت و خاطرات تلخ و شیرین آن دوران میگوید.
* آقا سید از نحوه اعزام خود به جبهه بگویید آیا با اجازه والدینتان به جبهه رفتید؟
در 12سالگی پس از گذراندن دوره آموزش نظامی مقدماتی عزم کردم به جبهه بروم بنابراین موضوع را با والدینم درمیان گذاشتم اما به علت اینکه برادرم در سال 59 به شهادت رسیده بود، شرایط خانوادگیمان کمی سخت بود اما شبی که پدرم رضایت داد، مرا نزد خود فراخواند و گفت: من با رفتنت به جبهه هیچ مشکلی ندارم، اگر شهید شدی به تو افتخار میکنم، اگر جانباز شدی تا زمانیکه زنده باشم از تو پرستاری میکنم اما زمانیکه اسیر شدی اگر بخواهی برای رسیدن آسایش و راحتی خود از امام(ره) یا انقلاب شکایت کنی از تو در منظر همه مردم در صدا و سیما شکایت میکنم.
بالاخره پس از کسب اجازه از پدر و مادرم میخواستم راهی جبهه شوم اما در این بین مشکلی وجود داشت و آن به حدنصاب نرسیدن سنم برای رفتن به جبهه چرا که باید 15 سالم پر میشد بنابراین پس از دستکاری در تاریخ تولد شناسنامهام به خیابان بوعلی رفتم و خواستم کپی شناسنامه تهیه کنم که صاحب مغازه متوجه شد و رضایت نداد و گفت من اصلا دستگاه کپی ندارم. بنابراین به مغازهای دیگر رفتم و برای محکمکاری چندین سری کپی تهیه کردم و پس از پر کردن مدارک یکی از کپیها را در انتهای مدارکم منگنه کردم و برای نخستینبار به جبهه اعزام شدم.
* در چه تاریخی، چگونه و در چه عملیاتی اسیر شدید؟
در 4 دیماه سال 65 در عملیات کربلای 4 که غواصان شرکت داشتند، در منطقه امالرصاص، بعد از ساعت 12 ظهر که اکثر رزمندهها شهید شده بودند و هیچ نیروی کمکی نرسید، به اسارت درآمدیم.
* آیا خانواده شما از اسارت شما مطلع شدند؟
خیر، هیچیک از خانوادههای اسرای کربلای 4، در مدت 4 سال اسارتمان از وضعیت ما اطلاع نداشتند، حتی بعضی از خانوادهها درخواست قبر برای فرزندان مفقودالاثرشان کرده بودند اما مادر من اعتقادش این بوده که من زنده هستم و برمیگردم.
*در مدت زمان 4 سال اسارت چگونه از وقایع ایران مطلع میشدید؟
ما از دو طریق از وقایع مطلع میشدیم؛ یکی از طریق سربازان عراقی که بخاطر برخوردهای خوب اسرا بعضی از اخبار را منتقل میکردند و دیگر از طریق تلویزیونهایی که در هر آسایشگاه برای تضعیف روحیه قرار داده شده بود، هرچند کاملا برعکس اخبار را منتقل میکرد اما هرگاه شدت اهانت آنها اوج میگرفت متوجه میشدیم موفقیتی برای کشورمان پیش آمده است.
یکی از این اخباری که در آسایشگاه به ما رسید و جریاناتی را به همراه داشت، موضوع رحلت امام خمینی(ره) بود اما با وجود اهانتهای همیشگیشان، پخش خبر رحلت رهبر کبیر انقلاب عاری از هر گونه اهانت بود چرا که آنها جرأت اهانت به ایشان را نداشتند، همانطور که در حال حاضر رسانههای خارجی جرأت اهانت به مقام معظم رهبری را ندارند و ایشان را با لفظ آیتالله خطاب میکنند.
* از سختترین خاطرات دوران اسارت خود بگویید.
ما دو نوع سختی داریم؛ یک سختی به خود فرد مربوط است به طوریکه در دورانی شرایط سختی را داشته و درحال حاضر از آن سختی خبری نیست و حتی تبدیل به شیرینی شده و سختیهایی که مربوط به دوستان است که تکرار آنها باعث رنجشخاطر میشود.
*یکی از خاطرات شیرین دوران اسارت
در بغداد در پادگان اردشیر، آسایشگاهی بود که متعلق به زندانیهای عراقی بود، اسرا را به آنجا انتقال داده بودند، اتاقهای 4*3 متری که حدود 40 نفر در هر کدام زندگی میکردند(وی از گفتن شرایط این اتاقها خودداری میکند.)
اکثر اسرا مجروح بودند اما بعضی از آنها مجروحیتهای حاد و عفونی داشتند. دو سه ماهی بود که بچهها به خود آب ندیده و استحمام نکرده بودند، حتی نماز را با تیمم میخواندند، تمام تلاش بعثیها این بود که اسرا را با نبود حداقل امکانات به زانو درآورند و آنها را به زعم خودشان به ذلت بکشانند اما با وجود اینها هیچگاه رزمندگان درخواستی از آنها نمیکردند و با سختترین شرایط کنار میآمدند.
در این میان اسیری بود که از ناحیه نخاع دچار آسیب شده و 4 دست و پایش بیحرکت بود و تنها سرش تکان میخورد، نامش حیدر گلبازی از روستای بردسکن سبزوار بود، عفونت تمام بدنش را فراگرفته بود و شرایط بسیار سختی را میگذراند، یک شب با وجود اصرارهای مکرر هماتاقیهایش برای انتقال به بیمارستان، ماموران عراقی قبول نکردند.
برای نماز صبح که بیدار شدیم اتفاق عجیبی افتاده بود، هیچکس از جایش تکان نمیخورد و با دیگری کلامی صحبت نمیکرد. بوی عطر عجیبی در سالن آسایشگاه پیچیده بود، عطری ناآشنا. این وضعیت سکوت و رایحه عجیب حدود 20 دقیقهای در آسایشگاه حاکم بود.
مامورانی که همیشه برای سرکشی میآمدند با اینکه وضعیت خودشان خیلی هم مناسب نبود اما به علت نبود بهداشت و آب و فراگیری عفونت جراحتها در آسایشگاه بینی خود را میگرفتند اما آن روز که برای سرکشی آمدند، بسیار متعجب شده بودند و دنبال منشأ عطر میگشتند و به زبان عربی میپرسیدند چه کسی نزد خود عطر دارد؟ که در این حال خبر شهادت حیدر را دادند.
افسری بود که همیشه با اهانت بسیار زیادی به اسرا سرکشی میکرد، وقتی برای بردن پیکر حیدر آمد، زانو زد و بدن حیدر را که بوئید به عربی گفت: به خدا قسم این شهید، واقعی است.
با وجود اینکه بدن حیدر کامل از کار افتاده بود اما لحظه شهادت دستش را روی سینهاش گذاشته بود و به امام حسین(ع) سلام داده بود.
تابه حال به هر عطر فروشی رفتهام نتوانستم نظیر آن عطر را پیدا کنم.
* خاطره تلخ از دوران اسارت
اسیری در آسایشگاه بود که همیشه دوبار کتک میخورد، یکبار به خاطر بسیجی بودنش و بار دیگر به خاطر چهرهاش که شبیه افغانیها بود. رضایی جوانی 17 یا 18ساله بود. یکی از زندانیها به اسم ناصر که عرب زبان بود، برای اینکه کمی آسایش از عراقیها داشته باشد، این جوان را به ماموران فروخت.
ماموران، شهید رضایی را برای گرفتن اطلاعاتی که دیگر به کارشان نمیآمد چون 7 یا 8 ماهی از تاریخ اسارتش میگذشت، عریان کردند و بدنش را روی سیم خاردارهای اردوگاه غلتاندند اما مقاومت او بینظیر بود، روی بدنش شیشه ریختند و جراحتهایش بیشتر شد و بازهم نتیجهای برای ماموران نداشت. روی زخمهایش نمک ریختند، جواب نداد سپس آب جوش بر بدنش ریختند، این شکنجهها را در نیم روز بر سر شهید رضایی آوردند و در آخر که نتوانستند کلامی از او به دست آورند و او تنها ذکر حضرت زهرا(س) را با خود زمزمه میکرد به اتاق برق بردند و با اتصال برق به بدنش او را به شهادت رساندند.
این خاطراتی که بیان شد نباید منجر به این دیدگاه شود که رزمندهها انسانهای بینقص و کاملی بودند بلکه اینان خودشان را در دانشگاهی قرار دادند که موجب آسمانی شدنشان شد.
*با توجه به اینکه آزادگان میتوانند مصداق این آیه از قرآن "فاستقم کما امرت" باشند، این استقامت برای نسل جوان ما چگونه میتواند تحقق پیدا کند؟
ما جوانان و مردم بسیار خوبی داریم، اگر درحال حاضر مشکلاتی هست شاید بخاطر کوتاهی من و امثال من است که نتوانستیم با آنها به خوبی ارتباط بگیریم .
امروزه با طراحیهایی که دشمنان برای ما انجام دادهاند، در زمینه امکانات و پوشش، بیتفاوتی و سردی را برایمان به ارمغان آوردهاند.
99 درصد از شهیدان در وصیتنامههای خود به دو امر تاکید دارند؛ پیروی از ولایتفقیه و رعایت حجاب، دو اصلی که در فتنه 88 شاهد نشانه گرفتن آنها بودیم .
در اینجا بحث تکلیف مطرح است که طبق گفته امام خمینی(ره) ما مامور به انجام وظیفهایم نه نتیجه. اگر ما به سویی برویم که کار تنها برای رضای خدا و به صورت هدفمند باشد، همه کارها درست خواهد شد و شکستی در این راه نخواهیم داشت.
تاکید مقام معظم رهبری در کارها بر جوانگرایی است اما متاسفانه در ادارات دولتی شاهد این موضوع نیستیم، وزیران دولت اکثرا دچار کهولت سن هستند، اگر عرصه را به جوانان ندهیم ضرر خواهیم کرد.
و در پایان سید پس از دعا برای عاقبتبخیری جوانان، از ما میخواهد در حقش دعا کنیم که به مرگ طبیعی از این دنیا نرود و شهادت روزیاش شود.
به گزارش ایسنا؛ در میان صحبتهای سید، برای لحظهای عظمت دریایی آزادگان را لمس کردم، در واقع وجود امثال آقاسید است که باعث میشود بتوانیم حتی برای زمانی کوتاه، در این دریای آبی و آرام آزادی و آزاگی غرق شویم و چه غرق شدنی بهتر از این!
تهیه از: اکرم یوسفیپارسا، خبرنگار ایسنا، منطقه همدان
گزارش
انتهاي پیام
دیدگاه شما