آخرین اخبار

تاریخ : 21. شهريور 1392 - 10:27   |   کد مطلب: 4196
باخبر شدیم که رئیس جمهور وقت نیز مدتی میهمان مردم باصفای روستای بیجن‌آباد ملایر شده است. به سراغ یکی از اهالی روستا به نام حجت الله بیک جانی رفتیم.

به گزارش صبح رزن به نقل از  نافع، روستای بیجن‌آباد شهرستان ملایر یکی از روستاهای سرسبز با مردمانی مهمان‌نواز و سخت کوش است. این مردم آنچنان مهمان نوازند که علما و بزرگان زیادی را در روستای خود پذیرا بوده‌اند.

باخبر شدیم که رئیس جمهور وقت نیز مدتی میهمان مردم باصفای روستای بیجن‌آباد ملایر شده است. به سراغ یکی از اهالی روستا به نام حجت الله بیک جانی رفتیم.

حجت الله بیک جانی مؤذن و مداح مسجد حضرت اباالفضل (علیه السلام) روستای بیجن‌آباد است.

با حاج حجت بیک جانی در یک تماس تلفنی هماهنگ کردیم و قرار مصاحبه را گذاشتیم. روستا را دقیق بلد نبودیم در جاده از اهالی روستاهای دیگر آدرس روستای بیجن آباد راگرفتیم ، نزدیک ظهر است و گرمای تابستان و حرارت جاده بی تابمان کرده است ، بالاخره وارد روستا شدیم، از اهالی روستا سراغ منزل حاج حجت را گرفتیم ، اهالی آدرسی دقیق دادند و گفتند منزل حاج حجت کنار مسجد حضرت اباالفضل (علیه السلام) است.

حاج حجت و خانواده با همان صفای وصف شده از اهالی روستای بیجن آباد از ما استقبال کردند.

با این روستانشین که سالها پیش میزبان علمای بزرگی در بیجن آباد بوده است گفتگویی داشتیم و آنچه پیش روی شماست، حاصل گفتگوی صمیمی با حجت‌الله بیگ‌جانی است.

آقای بیک‌جانی شنیدیم افراد شاخصی میهمان روستای شما شده‌اند، در این مورد بیشتر توضیح دهید.

در ایام ماه مبارک رمضان و محرم، روحانیون دیگری برای تبلیغ به روستای ما آمدند، که در بین آنها یک روحانی بود که بعدها باخبر شدیم توسط ساواک به روستا آمده و دست نشانده‌ی رژیم شاهنشانی است.

سال ۴۳ و ۴۴ بود که آقای روحانی برای تبلیغ به روستای بیجن‌آباد آمد.

حاج حجت با لبخندی که بر لب دارد ادامه می دهد : وقتی آقای روحانی برای تبلیغ به روستای ما آمد کمتر از ۲۰ سال داشت. ومن چون مؤذن و مکبر و دعاخوان مسجد بودم، با من خیلی زود صمیمی شد.

یادم می آید یک روز در ایام ماه مبارک رمضان از طرف دولت به ما گفتند مردم را جمع کنید و به شهر بیاورید برای شرکت در راهپیمایی حمایت از شاه ، آن زمان ما متوجه نبودیم که شاه چه خیانتهایی به کشور می‌کند، مردم را جمع کرده و باخود به راهپیمایی بردیم و شعار جاوید شاه سردادیم.

ظهر که برگشتیم ، رفتم مسجد تا اذان بگویم ، درحین اذان دادن ، کسی محکم ضربه ای به شانه ام زد و گفت : خبر مرگت با آن اذان دادنت.

اذان که تمام شد با تعجب به سراغش رفتم و پرسیدم:چرا این حرف را زدی ؟

روحانی گفت : مردم را جمع کردی و به شهر بردی و شعار جاوید شاه سر دادی و حالا آمده ای اذان می‌گویی؟

گفتم : مگر چه اشکال دارد؟

وی باعصبانیت پاسخ داد : مگر نمی‌بینی آقای روح‌الله ازدست شاه چه خوندلی می‌خورد؟ مگر نمی‌بینی این شاه خائن چه بلایی بر سر کشور آورده است.

یعنی شما از مسائلی که در کشور رخ داده بود باخبر نبودید؟

حاج حجت در حالی که احساس شرمندگی و ناراحتی از چهره‌اش نمایان بود گفت : نه متأسفانه ، آن زمان ما روستانشینان امام را نمی شناختیم و حتی نمی‌دانستیم شاه دارد چه بر سر مملکت می‌آورد.

بعد از آن قضیه آقای روحانی چطور برخورد کردند ؟

همان روز بالای منبر رفت و از سخنان حضرت امام (ره) علیه رژیم شاه برای مردم گفت و آنها را بدلیل شرکت در راهپیمایی حمایت از شاه و حکومتش بسیار سرزنش کرد.

یادم هست همان شب، موقع اقامه نماز مغرب و عشاء من مکبر بودم ، آقای روحانی در نماز شک کرد ، بعد از اتمام نماز ، پرسیدم چه شده حسن آقا؟ چرا شک کردی؟

با عصبانیت جواب داد : ازدست جاویدشاه گفتن شما ... فکرم به کارهای شما مشغول شد ، حواسم پرت شد و نفهمیدم رکعت چندم نماز هستم.

همیشه بعد از نماز و قبل از منبر رفتن ، مرا صدا می کرد و می گفت : عبدالباسط بیا چند آیه قرآن بخوان.چون صدای خوبی داشتم، مرا به نام عبدالباسط صدا می‌کرد.

امکان نداشت منبری را بدون قرآن خواندن من شروع کند.

یک روز از طرف دولت نامه‌ای برایش ارسال شد، نامه را به او رساندم. تانامه را خواند دوباره به هم ریخت و به فکر فرو رفت.

پرسیدم حسن آقاچه شده؟ چراناراحت شدی؟ اتفاقی افتاده؟

گفت: از من خواسته‌اند تا به سربازی بروم و برای شاه خدمت کنم.

گفتم :خوب شما باید به سربازی بروید.

با لحن تندی گفت: اما من برای شاه خدمت نمی‌کنم، من سرباز امام زمان (عج) هستم.‌

چه مدت آقای روحانی میهمان روستای شما بود؟

در حدود دو سال بصورت مقطعی در ایام ماه مبارک رمضان و ماه محرم برای تبلیغ به روستای ما می‌آمد.‌

وقتی رفت نامه‌ای برای ما فرستاد و از میهمان نوازی ما تشکر کرد. البته نامه در حال حاضر دست یکی دیگر از اهالی روستاست.

آیا خلق و خوی خاصی داشت؟

بله، با وجود سن و سال کمی که داشت، بسیار شجاع و نترس بود، براحتی در منبر خود از شاه و رژیم شاهنشاهی انتقاد می‌کرد، درحالی که ما جرأت نمی‌کردیم حتی اسمی از شاه ببریم.‌

در آن ایام جوانی، اخلاق تندی هم داشتند، بطوری که وقتی مردم دچار خطایی می‌شدند با تندی با آنها برخورد می‌کرد ، اما گویا حالا که سن و سالش بالا رفته خوش اخلاق‌تر شده.

به نظر شما آقای روحانی هنوز هم همان روحیه شجاعت و دفاع از ولایت را تا پای جان دارد؟

کسی که در جوانی چنین روحیه‌ای داشته، انشاءالله در ادامه زندگی خود نیز همین گونه خواهد بود، ما هم برای ایشان دعا می‌کنیم که در کار و خدمت خود به مردم ایران موفق شود.

دوست دارید دوباره آقای روحانی را از نزدیک ملاقات کنید؟

زمانی که مسئولیت‌های دیگری داشت، بارها دوستان در تهران می‌خواستند برایم وقت ملاقاتی بگیرند، اما اجازه ندادم، گفتم شاید تصور کند چون او به جایی رسیده است و من همچنان همان روستایی دیار خود باقی مانده‌ام برای طلب خواسته ای پیش او رفته ام، اما حالا که رئیس جمهور شده است، فقط برای عرض تبریک و مرور خاطرات گذشته دوست دارم یکبار دیگر ملاقاتش کنم.

لازم به ذکر است؛از جمله کسانی که میهمان مردم روستای بیجن آباد بوده است، حجت الاسلام علی اوسط مشکینی، برادر آیت‌الله مشکینی است. علی اوسط مشکینی در ابتدا در مسجد عاشورای ملایر مستقر بود ، اما مردم روستای بیجن‌آباد از فرصت استفاده کرده و ایشان را که روحانی توانمندی بود به روستای خود دعوت می‌کنند.

حجت الاسلام علی اوسط مشکینی که گویا توسط رژیم شاهنشاهی به ملایر تبعید شده بود در مسجد عاشورا منبر می‌رفت ، بعد از مدتی مردم روستای می‌آباد و پس از آن اهالی روستای داویجان ایشان را به روستای خود دعوت کردند.

روستاییان بیجن آبادی وقتی از حضور آقای مشکینی مطلع شدند برای استفاده از محضرشان ، ایشان را به روستای خود آوردند.

آقای مشکینی در کنار سخنرانی و اقامه نماز، یک کلاس قرآن در مسجد برگزار کردند و تجوید قرآن را آموزش می دادند. بدلیل صدای خوبم بیشتر به من توجه داشتند. با آموزشهای او تجوید قرآن رابطور کامل یاد گرفتم.

وی بدلیل اینکه توسط رژیم شاهنشاهی تبعید شده بود ، مراقبش بودند و بعد از مدتی به شهر دیگری منتقل می‌شد و پس از مدتی هم خبر شهادتش را زیر شکنجه‌های ساواک شنیدیم.

دیدگاه شما