آخرین اخبار

تاریخ : 30. آذر 1392 - 16:15   |   کد مطلب: 5658
در ظهر روز عاشورای ۲۱ آذر سال ۵۷ که رژیم سفـّاک شاه بدستور آمریکا آماده سرکوب خونین تظاهرات گسترده مردم می شد بقیة الله و ذخیرهٔ الهی برای روزهای سخت مومنین توسط یک سرباز بنام ناصر الدین امیدی عابد اهل رزن همدان و یک درجه دار بنام اسماعیل سلامت بخش اهل ارومیه رخ نمود و هیمنه و سلطه دژخیمان زمان را در دل کفر ویران ساخت و گارد جاویدانی را که شاه به گمان خویش به تاسی از سپاه جاویدان کورش برای حفظ خود و تاج و تخت خویش و گوش به فرمان فرعون زمان ساخته بود آنچنان لرزاند که شاه و آمریکا را به کلی از ادامه سلطه جبارانه شان نا امید ساخت و زمینه ساز فرار بزرگ و همیشگی مفسدین در بهمن سال ۱۳۵۷ گردید روحشان شاد و راهشان مستدام باد.

به گزارش صبح رزن،آذر ماه ماه مهمی برای شهرستان رزن است.دلیل این اهمیت از آن جهت است که ناصر امیدی عابد سرباز اهل بابا نظر از توابع بخش سردرود رزن گارد شاهنشاهی پادگان لویزان با همکاری دو تن از همرزمانش در 21  آذر سال 57 و همزمان با روز عاشورای آن سال با اقدام انقلابی و شجاعانه ی خود ضربه ای بزرگ بر سد پوشالی رژیم شاه زدند و به گفته ی بسیاری از کارشناسان تاریخی نخستین بار شاه را به فکر رفتن از ایران انداختند، اما جای تاسف است که این روز در شهرستان رزن در سکوت کامل خبری می گذرد و اقدامی در جهت گرامی داشت و شناساندن این شهید بزرگوار به نسل جوان شهرستان صورت نمی گیرد.صبح رزن مصاحبه ای نیز با مادر این شهید صورت داده است که بزودی در همین پایگاه خبری تحلیلی منتشر خواهد شد.

 

حماسه سازان بزرگ عاشورا سال ۱۳۵۷ ه. ش

در ظهر روز عاشورای ۲۱ آذر سال ۵۷ که رژیم سفـّاک شاه بدستور آمریکا آماده سرکوب خونین تظاهرات گسترده مردم می شد بقیة الله و ذخیرهٔ الهی برای روزهای سخت مومنین توسط یک سرباز بنام ناصر الدین امیدی عابد اهل رزن همدان و یک درجه دار بنام اسماعیل سلامت بخش اهل ارومیه رخ نمود و هیمنه و سلطه دژخیمان زمان را در دل کفر ویران ساخت و گارد جاویدانی را که شاه به گمان خویش به تاسی از سپاه جاویدان کورش برای حفظ خود و تاج و تخت خویش و گوش به فرمان فرعون زمان ساخته بود آنچنان لرزاند که شاه و آمریکا را به کلی از ادامه سلطه جبارانه شان نا امید ساخت و زمینه ساز فرار بزرگ و همیشگی مفسدین در بهمن سال ۱۳۵۷ گردید روحشان شاد و راهشان مستدام باد.

خاطره ای از مسئول وقت موزه مرکزی شهدا « واقع در تهران تقاطع خیابان طالقانی و شهید سید عباس موسوی » مربوط به سال ۱۳۷۵

           

یک روز از پدر بزرگوار شهید ناصر الدین امیدی عابد که خود اهل شعر ، معلم قرآن و مداح اهل بیت بود ، خواستم که آثار شهیدش را برای موزه بیاورد ، قبول کرد و آورد . یک زنجیر که در روز عاشورا عزاداران حسینی بر شانه هایشان می زنند و یک دفترچه یادداشت که روضه های اهل بیت در آن نوشته شده بود آنهم به خط شهید ناصر الدین امیدی عابد ، اینها همهٔ آنچه بود که از این شهید والا مقام باقی مانده بود و پدر با نهایت عشق و اشتیاق به ادامه راه شهیدش آنها را برای ما آورده . آنچه را که هیچگاه فراموش نخواهم کرد این است که شهید حتی یک دفتر چه یادداشت معمولی هم نداشت بلکه از مقوای مخصوص بسته بندی کره پاک برای جلد استفاده کرده بود و در داخل این جلد چند تکه کاغذ گذاشته و با نخ و سوزن شیرازه ای برای دفترچه اش درست کرده بود . اما در داخل دفترچه روضه ابوالفضل العباس (ع) - علی اکبر (ع) - علی اصغر (ع) - حُـّر (ع) و... را نوشته بود . پدر میگفت بهترین درسهای من در مکتب خانه روستا همین روضه ها بود که به پسرم نیز یاد داده بودم ، و حتی پدر شهید که خدا رحمتش کند گفت نام شهید را نیز که ناصر الدین گذاشته ام برای آن بود که خواب نما شدم و امروز خوشحالم که ناصر دین در یکی از سخت ترین برهه های شکل گیری انقلاب اسلامی ایران شد ، من به او گفتم اینها ذخیره های الهی برای روزهای سخت امتحانند و هم اینانند که می توانند عاشورا بسازند ، نان حلال - پدر قرآنی و روضه است که می تواند عاشورا به پا کند و شهید بسازد چنانکه ناصرالدین در وصیت نامه اش نوشته است :

 

پدر جان من جان خود را در راه اسلام و قرآن داده و ... ما پیروز می شویم ولی ممکن است کشته شویم ... ناراحت نباشید بلکه باید خیلی هم خوشحال باشید که پسرتان در این راه کشته شده ...من در روز عاشورا بعدازظهر ساعت یک جنگ میکنم از ما راضی باشید و ما را حلال کنید ...

                                                                                                                       ساعت ۱

                                                                                           ۵۷/۹/۲۰

شعری از پدر شهید ناصر الدین امیدی عابد

 

 

              منم ناصر الـدین دشمن شکن    

                                        که حُــّر زمان شیرم و بت شکن

              چو تیرافکنـم از فشـنگ و تفنگ  

                                        به خاک افکنم شیر و ببر و پلنگ          

               بجــان نوکـــــــــــر دین پیغمبرم  

                                         غلام جناب علی اکبـــــــــــــــرم

دیدگاه شما