به گزارش صبح رزن به نقل از خبرنامه ی دانشجویان ایران؛ سخنرانی، مناظره، جلسات پرسش و پاسخ هفتگی متناوب در دانشگاه های مختلف و دیدار و ارتباط مستمر با مجموعهها و گروه های دانشجویی از جمله نشانههای حضور گسترده آیتالله خامنهای در دانشگاهها بود. این حضور به قدری پر رنگ بود که گروه فرقان و منافقین بهعنوان ترتیب دهندگان طرح ترور آیتالله خامنهای، ابتدا دانشگاه تهران را به این دلیل که آیتالله زیاد به آنجا رفت و آمد میکردند بهعنوان مکان اصلی ترور ایشان در نظر گرفته بودند.
سؤالهایی را که عزیزان در آن جلسه داده بودند، در اینجا دوستان ما نگاه کردند. بعضی از نوشتهها اظهار محبّت به من است؛ در تعداد بسیار کمی هم پارهای درخواستهای شخصی و خصوصی مطرح شده است، که من اینها را جدا کردم. تعداد نزدیک به سیصد ورقه هم سؤال است. اگر ما بخواهیم سیصد دقیقه هم صرف این کار بکنیم، پنج ساعت طول میکشد و در واقع برای من عملی نیست که بخواهم همهی سؤالها را جواب بدهم. درعینحال گفتم بههیچوجه سؤالها را گزینش نکنند؛ لذا آنها را همینطور در اینجا گذاشتهاند و من یکییکی آنها را بر میدارم و پاسخ میدهم. امیدوارم در این فرصتی که تا اذان ظهر در خدمت شما هستم، بتوانم مقدار قابل توجّهی از این سؤالها را پاسخ بدهم. البته از نظر من همهی سؤالها، سؤالهای فرزندان از پدرشان است. این سؤالها بسیار هم گسترده است؛ مسائل کشور، مسائل دانشگاه، مسائل سیاسی، مسائل اقتصادی؛ همه چیز در این پرسشها دیده میشود.
قرار من با دانشجویان اصلاً ساعت ۹ نبود. من میخواستم ساعت ۹ به دانشگاه بیایم؛ در همین ساعت هم ما در دانشگاه بودیم؛ ولی قبل از دیدار با دانشجویان، با اساتید دیدار داشتیم. البته قبلش به هنگام ورود به دانشگاه، در محل یادبود شهیدان عزیز آن دانشگاه ایستادیم و نسبت به آنها عرض احترام و اخلاص کردیم. بعد به سالن طرحهای گزینش شدهی تحقیقاتی دانشگاه رفتیم و آن طرحها را از نزدیک دیدیم و با صاحبان آن طرحها آشنا شدیم، که اطّلاعات بسیار خوبی برای من داشت. سپس با اساتید محترم جلسه گذاشتیم. همهی این دیدارها تا همان وقتی بود که من پیش شما آمدم؛ بنابراین اوّلِ قرار خودمان، در جلسهی دانشجویان حاضر بودیم. من حتّی در اینطور جاها سعی میکنم یک دقیقه هم وقت را هدر ندهم.
بههرحال آن جمع، جمع دانشجویی بود. این هم طبیعی است؛ چون از پیش اعلام شده بود که من به این دانشگاه میآیم؛ لذا بعضی از دانشجویان از دانشگاههای دیگر بلند شدند و به آنجا آمدند. من که نگاه میکردم، به نظرم میرسید که جوّ کاملاً دانشجویی و با همان صفا و نورانیّت مجامع دانشجویی است که من از دیرباز با آنها آشنا بودهام و خدا را شاکرم. امیدواریم امروز هم جلسهی خوبی باشد.
چرا با توجه به فرمایشهای شما در زمینهی عدالت اجتماعی و رفع تبعیض و فساد طبقاتی، مسؤولان کشوری این نکته را کمتر مدّ نظر قرار میدهند و حتّی در زندگی شخصی خود هم به آن جامهی عمل نمیپوشانند، چه برسد در سطح کشور؟
برداشت من از مجموعهی مسؤولان عالیرتبهی کشور این نیست. برداشت من این است که آنها حقیقتاً مایلند عدالت اجتماعی در جامعه اجرا شود. همچنان که بارها هم گفتهام – البته این نگاهِ عام و یک قاعده است؛ هر قاعدهای ممکن است استثناهایی هم داشته باشد – آنها میخواهند کار کنند؛ اما در تشخیص راههای کار، ممکن است نظرات، مختلف باشد. ارزیابی کار مسؤولان هم چنان که باید برای همهی مردم تبیین شده نیست. در هر سه قوّه و در همهی بخشها، کارهای مثبتِ خوب، بسیار انجام گرفته است؛ کارهایی که حقیقتاً به عدالت اجتماعی کمک میکند. البته اگر از من بپرسند که به این حد راضی هستید، یقیناً جوابم منفی است و اصرارم بر این است که همهی وقت و تلاش و همّت و امکانات مسؤولان در راه اجرای عدالت اجتماعی باشد، که یکی از بزرگترین هدفهای انقلاب و از آرزوهای بزرگ ملت ماست. باید به این سمت برویم. انشاءاللَّه در این جهت، حرکت، تندتر و سریعتر هم خواهد شد. در این راه نباید توقّف کرد. ما به هر حدّی هم پیشرفت کرده باشیم، تا رسیدن به آرزوهای بزرگ انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی فاصله وجود دارد؛ لذا باید تلاش ادامه پیدا کند.
از نظر من، هیچ کس مصونیت آهنین ندارد. همه در مقابل قانون و مسؤولیتهای خودشان پاسخگو هستند و باید جواب بدهند. اما اینکه چرا من افرادی را نمیگمارم؛ پاسخ این است که طبق قانون عمل میکنم. گماشتن افراد، به عهدهی رهبری نیست. مهمترین و بیشترین بخشهای کشور، بخشهایی هستند که مسؤولیت گماشتن افراد در رأس آنها با رهبری نیست. طبق قانون، روالی وجود دارد؛ باید آن روال عمل شود. اعتراض به آنها هم، باز روال قانونی دارد که اگر مسؤولی کمکاری داشت و این ثابت شد، چگونه باید با او برخورد کرد. مجلس یکطور برخورد میکند، دستگاه قضایی هم یکطور برخورد میکند. بنابراین، کارها باید بر اساس روال قانون پیش برود. مسائل کشور هم اینگونه ساده و یکدست و قابل اندازه گیری با یک نگاه نیست که ما بگوییم فلان مسؤول توانست، یا فلان مسؤول نتوانست. مسائل کشور – چه کارهای اقتصادی، چه کارهای سیاسی و چه کارهای فرهنگی – پیچیده است. آنجایی که شما میبینید بنده به کسی اعتراضی میکنم، هنگامی است که جمعبندی همهجانبهای نسبت به آن کار صورت گرفته؛ والّا اینطور نیست که انسان بتواند از دور نسبت به کار مسؤولی، ارزیابیای کند و او را محکوم یا تأیید نماید. البته نتایج کارها بایستی در عمل دیده شود. چیزی که من همیشه به مسؤولان – چه مسؤولان قوّهی مجریّه و چه مسؤولان قوّهی قضایّیه – توصیه میکنم، عمدتاً این است که در برخورد با تخلّف، هیچگونه رودربایستیای با کسی نکنند. به همین چند وزیر جدیدی هم که اخیراً انتخاب شدند، مجدّداً همین نکته را گوشزد کردم. مسؤولان قوّهی قضایّیه هم همینطور؛ در حوزهی کارِ خودشان نباید بههیچوجه دچار رودربایستی و ملاحظهکاری شوند. اگر این احساس مسؤولیتِ بدون رودربایستی در مسؤولان بالا باشد، این امید وجود خواهد داشت که بسیاری از آن چیزهایی که به نظر ناهنجار میآید، برطرف شود.
اگر شما مثل من یک فرد عادی جامعه بودید، چه کسی و با چه خصوصیاتی را برای رهبری و مقام واجبالاطاعهی خود انتخاب میکردید؟
من طبق قانون اساسی میگشتم و کسی را که به نظرم فقیه بود – یعنی به دین و معارف دینی آشنایی داشت – و عادل و پرهیزگار و شجاع بود و از ورود در میدانهای گوناگون واهمه نمیکرد و با مسائل کشور هم آشنا بود، به عنوان رهبر در نظر میگرفتم. البته او هم باید طبق قانون انتخاب میشد؛ چون رهبری هم طبق قانون انتخاب میشود. اینطور نیست که ما بتوانیم هرکسی را به عنوان رهبر بیاوریم و بگوییم رهبر ما این است؛ یک نفر دیگر هم بگوید نه، رهبر ما آن است. بالاخره قانونی وجود دارد و طبق اصول قانون اساسی و مقرّراتی که هست، رهبر انتخاب میشود.
این هم دنبالهی سؤال قبلی است. البته وظایف و مسؤولیتهای رهبری، همان چیزی است که در قانون اساسی آمده است. رهبری، سیاستگذار کلّیِ نظام محسوب میشود؛ یعنی همه قوای سهگانه باید در چارچوب سیاستهای رهبری برنامهریزی کنند و سیاستهای اجراییِ خودشان را تنظیم نمایند. حرکت و قوارهی کلّی نظام باید در چارچوب سیاستهایی باشد که رهبری معیّن میکند. این مهمترین مسؤولیت رهبری است. البته در قانون اساسی مسؤولیتهای دیگری هم وجود دارد که اگر مراجعه کنید – و من توصیه میکنم مراجعه کنید – آنها را مشاهده خواهید کرد.
چرا نسبت به معضلات متعدّدی که در جامعه وجود دارد و باعث آزار و رنجش و ناامیدی مردم و فرار نخبگان و شایستگان ادارهی امور مملکت شده – که از جملهی آنها، هرج و مرج در ادارات و پستهای موروثی است و بهوفور دیده میشود – سکوت کردهاید؟
اگر من به چیزهایی که این برادر یا خواهر عزیزمان روی این کاغذ نوشتهاند، برخورد کنم، قطعاً سکوت نخواهم کرد. من جایی را که پست موروثی وجود داشته باشد، سراغ ندارم. البته ممکن است کسانی با ارتباط و اتّصال به کسی یا شخصیتی، تلاشهایی بکنند و کارهای اقتصادیای انجام دهند – که البته با اینها باید طبق قانون برخورد شود – اما اینکه پست موروثی در جامعه وجود داشته باشد که پدر بمیرد، پسر از او ارث ببرد؛ یا برادر بمیرد، برادر از او ارث ببرد؛ من حقیقتاً چنین چیزی را سراغ ندارم؛ والّا اگر باشد، مطمئن باشید که بنده سکوت نخواهم کرد.
من باید بگویم که دوستان ما – رئیس محترم دانشگاه و اساتیدی که آنجا بودند – در جلسهی قبل از دیدار با دانشجویان، بیشترین حرفشان همین بود. آنها هم در چارچوب محدودیتهایی قرار گرفتهاند. در آن جلسه، در خصوص گسترش فضای دانشگاه و مسائل مربوط به سلفسرویس صحبت شد. آنها این مشکلات را با من مطرح کردند؛ در حالی که این مسائل بایستی با وزارت علوم یا با سازمان مدیریّت و برنامهریزی مطرح شود. البته من این مسائل را دنبال خواهم کرد و به دفتر هم گفتهام که دنبال کنند. به مسؤولان هم سفارش کردهام و باز هم سفارش خواهم کرد؛ لیکن منظورم این است که این مشکلات رفاهی و دانشجویی و تحصیلات و اینترنت و کامپیوتر و این چیزهایی که شما در دانشگاه دارید، اتّفاقاً مشکلات همین آقایان هم هست و همینها را با من مطرح کردند. میخواهم بگویم که آنها به فکر این مشکلات هستند و امیدواریم که انشاءاللَّه برطرف شود.
در حال حاضر با توجه به شبههافکنیها و ریاکاری بعضی از مسؤولان و در نتیجه آلوده کردن چهرهی نظام اسلامی، چه راهکارهایی را برای در امان ماندن از غفلت یا تندرویهای بیجا، و تصمیمگیریهای خداپسندانه و مبتنی بر اسلام پیشنهاد میکنید؟
من کلّاً به جوانها و بخصوص به دانشجویان و طلاّب توصیه میکنم که آگاهیهای خودشان را افزایش دهند. بسیاری از این کجرویهایی که شما ملاحظه میکنید، ناشی از کمبود آگاهی است. نسل امروز – بهویژه نسل جوان ما – باید از تاریخ کشورش اطّلاع داشته باشد؛ بخصوص از زمان مشروطیت به این طرف را بداند. شما در هر رشتهای که تحصیل میکنید، چون جزو نخبگان جامعه هستید – بعد از این هم انشاءاللَّه جزو نخبگانِ برتر خواهید بود – باید بدانید که کشور شما در چه موقعیتی قرار داشته و دارد. شما باید بخصوص تاریخ رژیم گذشته را بدانید. نسل امروز ما درست نمیداند که انقلاب اسلامی چگونه این کشور را از چنگال آن رژیم خلاص کرده است. این را ما که با همهی پوست و گوشت و همهی هستیِ خود آن رژیم را حس کردیم، خوب میدانیم. اینها باید منعکس و گفته شود. البته در این زمینه، چیزهایی هم نوشته شده است. رژیم گذشته، رژیمی فاسد و صددرصد وابسته و بهکلّی دور از عدالت بود. برای آن رژیم مسألهی مردم در کشور بههیچوجه مطرح نبود. برای آن رژیم ارزش یک مستشار امریکایی یا یک سیاحتگر صهیونیست، به مراتب بیشتر بود تا جمعیت عظیمی از مردم ایران! عناصر آن رژیم به مفتخوری، زیادیخوری، غارت منابع ملی و استفادهی نامشروع از همهی امکانات کشور عادت کرده بودند. آن رژیم بر پایهی نامشروعی بنا شده بود؛ یعنی کسی که در آن زمان در رأس قدرت بود – که تقریباً سیوپنج سال هم حکومت کرد – فقط با این اعتبار به حکومت رسیده بود که پدرش قبل از او حاکم بوده است! شما ببینید چه منطق غلطی برای حاکمیت یک نفر وجود داشت. همهی قدرتها و ثروتها در اختیار او بود و اگر گفته میشد که شما با چه استدلالی روی کار آمدهای، پاسخ این بود که چون پدرم قبل از من در اینجا حاکم بوده است! او با پشتوانه و خواستِ مستقیم انگلیسیها بر سرِ کار آمد و سیوپنج سال هم حکومت کرد؛ بدیهی است که مملکت متعلّق به آن کسانی باشد که او را بر سر کار آوردند یا از او حمایت کردند. ما چنین رژیمی را پشت سر گذاشتیم. پدر او چرا روی کار آمده بود؟ چون یک کودتای انگلیسی شده بود و آنها اینطور خواسته بودند. شما باید اینها را بدانید. شما باید تاریخ کودتای رضاخان در اسفند ۱۲۹۹، بعد رسیدنش به سلطنت در ۱۳۰۳، بعد جانشین شدن محمدرضا را بدانید. البته در تلویزیون هم برنامههای خوبی گذاشتند و اینها را تشریح کردند. در کتابهایی هم این مطالب نوشته شده است.
آگاهیهای شما از مسائل جهان باید بالا برود. من گمانم این است هر کسی، هر جوانی و هر دانشجویی که بداند این انقلاب و این نظام، کشور را از دست چه گرگهای خونآشامی گرفته و چه زحماتی را در این بیستودو سال تحمّل کرده تا به اینجا رسیده و چه دشمنیهایی با آن شده و الان هم در کمین آن است، کاملاً میفهمد که در این نظام چه باید بکند. یعنی وظیفهی خودش را حس میکند و تشخیص میدهد. جوان ایرانی، هم روشنبین و باهوش است، هم سیاسی است. لذا جای ابهام باقی نمیماند. بنابراین، علاجی که من پیشنهاد میکنم، کتابخوانی، افزایش مطالعه و کشاندن اجتماعات دانشجویی به بحثهای صحیح و حقیقی – نه بحثهای انحرافی – است. البته بحث خودسازی و درونسازی و نورانی کردن دل و امثال اینها هم بحثهای مفصّلی است که در جای خود باید مورد تأکید قرار گیرد.
من در پیشگاه خداوند خودم را بندهی ضعیفی ارزیابی میکنم. این چیزی که میگویم، نه تعارف است، نه مجامله. حقیقت مطلب این است. من بندهی ضعیفی هستم که مسؤولیت سنگینی بر دوشم گذاشته شده است و تلاش میکنم انشاءاللَّه آنچه را که بر عهدهی من است، انجام دهم.
در آغاز انقلاب اسلامی، این انقلاب ادّعاهایی داشت. در حال حاضر بعد از گذشت حدود بیست سال، چقدر به آن ادّعاها رسیدهایم؟
این سؤال مهمی است. این انقلاب بیش از ادّعا، آرمانهایی داشت. انقلاب نیامده بود که برای مردم ایران پاسخگویی کند. انقلاب، انقلابِ خود مردم بود. مردم برای تحقّق آرمانهایی انقلاب کردند. این آرمانها عبارت بود از ساختن یک ایران آباد و آزاد، داشتن مردمِ آگاه و برخوردار از عدالت اجتماعی، نجات از وابستگی و عقبماندگیِ علمی و استبداد و قهری که آن روز بر این مملکت حکمفرما بود. میپرسید ما چقدر به این اهداف رسیدهایم؛ من عرض میکنم که تحقّق این اهداف، تدریجی است؛ چیزهایی است که باید برای آن تلاش و مجاهدت کرد و قدم به قدم پیش رفت. نظام اسلامی، یک نظام پیشساخته – مثل خانههای پیشساخته – نیست؛ نظامی است که باید آجر آجر و سنگ سنگ روی هم چید و آن را بالا برد. در اثنای این کار، طبیعی است که مشکلاتی پیش بیاید. این مفاهیمی هم که من گفتم – عدالت اجتماعی، آزادی، آگاهی، معنویت؛ که جزو مبانی این نظامند – مفاهیم ایستا و متحجّری نیستند. اینها چیزهایی هستند که بر حسب پیشرفت و اقتضائات زمان، ممکن است مصادیقشان تغییر پیدا کند. در اثنای این کار بسیار پُرتلاش و پُرزحمت، بسیار طبیعی است که مشکلاتی پیش آید؛ چون به طور پیوسته و دائم بایستی مهندسی و معماری کرد و مراقب بود که هیچ نقطهای از این بنا برخلاف جهتِ صحیح ساخته نشود. البته ممکن است گاهی اختلاف نظر و کمبود مصالح و کمبود نیروی کار پیش بیاید و دشمن این بنا را به منجنیق ببندد و گوشهای از آن را ویران کند. گاهی ممکن است فلان بنّا یا عمله، در گوشهی این بنا، کاری را نادرست انجام دهد، که باید رفت و آن را ترمیم کرد. گاهی ممکن است در کسانی که خودشان معمار و سازندهی بنا هستند، ضعفها و تنبلیهایی وجود داشته باشد. همهاش هم اینطور نیست که بگوییم ضعفها تحمیلی و از ناحیهی دیگران است. بنابراین در این راه، مشکلات فراوانی وجود دارد. کمبود مصالح، رفیق نیمهراه و آدمهای طمّاع و قدرتطلب، بخشی از این مشکلات است. ما باید این نظام را بسازیم و ذرّه ذرّه و قدم به قدم پیش برویم.
البته اگر از من بپرسید که چقدر پیش رفتهایم، خواهم گفت ما زیاد پیش رفتهایم. همانطور که گفتم، اگر کسی با گذشتهی این کشور آشنا باشد، خواهد دید که ما بسیار پیشرفت کردهایم. در این کشور مردم به حساب نمیآمدند، اما امروز مردم محور تصمیمگیریهایند. معنویت در این کشور بهشدّت مورد تهاجم بود؛ سعی میشد معنویت ازاله شود؛ اما امروز چراغ معنویت در بین مردم روشن و پُرفروغ است. آن روزها جوانها عمداً به فساد کشانده میشدند. شاید شما شنیدهاید که رؤسای کشور و خانوادههایشان، مهمترین شرکای باندهای مواد مخدّر در این کشور بودند! اوّل بار آنها هروئین را به این کشور آوردند و پخش کردند. فساد و اعتیاد و بدبختی را به دست خودشان ترویج میکردند. امروز شما میبینید که نظام، با همهی وجود و با تلاش فراوان، در مقابل این مشکلات ایستاده – که همهی دنیا هم کار او را تصدیق میکنند – اما آن روز برای مسؤولان کشور کارهای نمایشی در درجهی اوّل بود. به روستاها، به جادههای روستایی، به برقرسانی روستایی، به بقیهی چیزهایی که در شهرهای دور بود، مطلقاً اعتنایی نمیشد. اسم میآوردند که ما میخواهیم زبده پرورش بدهیم؛ اما در طول پنجاه سال، آنها توانسته بودند حدود صدوپنجاه هزار دانشجو در این کشور داشته باشند. من در استان سیستان و بلوچستان تبعید بودم – آن روز دقیقاً آمارش را میدانستم، اما الان درست یادم نیست – گمانم در همهی استان که آن روزها حدود ششصد، هفتصد هزار نفر جمعیت داشت، سه نفر لیسانسیه بودند! تعداد دیپلمههای آن استان بسیار کم بود؛ مثلاً بیست نفر بودند! امروز شما میبینید که تمام شهرهای کشور دانشگاه دارند. حتّی در بسیاری از شهرها دانشگاههای متعدّد و دانشجویان فراوان و رشتههای متنوّع و پیشرفتهای علمیِ فراوانی دارند.
من این مطلب را بارها گفتهام که امریکاییها هواپیماهای جنگی و بقیهی ابزارهای خودشان را به ما میفروختند؛ ولی اجازهی تعمیر آنها را به ما نمیدادند! البته داستان آن فروشها هم داستان عجیبی است. آن روز صندوق مشترکی بین ایران و امریکا وجود داشت که بنده اوایل انقلاب که به وزارت دفاع رفتم و در آنجا مشغول کار شدم، این را کشف کردم؛ بعد به مجلس رفتم و آن را پیگیری کردم، که متأسفانه تا امروز هم امریکاییها جواب ندادهاند! صندوقی با نام اختصاری F.M.S داشتند که دولت ایران پول را در آن صندوق میریخت؛ اما قیمت جنس و نوع جنس و برداشت پول را امریکاییها به عهده داشتند! وقتی انقلاب پیروز شد، میلیاردها دلار در این صندوق پول بود که هنوز هم امریکاییها جوابی ندادهاند و آن پولها را به ملت ایران برنگرداندهاند. وقتی همین وسیلهی پرنده به ایران میآمد، بعد از مدتی محتاج تعمیر میشد. شما خیال میکنید اینجا تعمیرگاه و کارگاه و امثال اینها داشتند؟ ابداً. آن قطعهای که خراب شده بود و آن را از داخل هواپیما بیرون آورده بودند – چون قطعههای بزرگی وجود دارد که گاهی مرکّب از دهها قطعه است – اجازه نمیدادند که در اینجا باز شود و روی آن تعمیری صورت گیرد. با هواپیما به امریکا میبردند و آن را با قطعهای جدید عوض میکردند و مجدداً به ایران باز میگرداندند! با این ملت، اینگونه رفتار کرده بودند. امروز ملت ایران، مثل همان هواپیما را میسازد. هواپیمای «تندر»ی که پرسنل ما ساخته بودند، پرواز کرد. این وضعیت اصلاً با آن دوره قابل مقایسه نیست.
بنابراین ما پیشرفتِ زیادی کردهایم؛ منتها اگر از من بپرسید که آیا به این حد قانعم، پاسخ من این است: ابداً. ما هنوز راه زیادی داریم؛ هم به عدالت اجتماعییی که اسلام از ما خواسته است – و اسلام در این خصوص بسیار سختگیر است – هم به آن سطحی از آزادی که ملت ایران مستحق و شایسته آن است، هنوز نرسیدهایم. ما هنوز کار داریم؛ این راه، راهی طولانی است. اینکه من بارها به جوانها میگویم خودتان را آماده کنید، برای همین است. شما باید این راه را طی کنید. این راه هم راهی است که در هر کیلومترش تابلوی «توقّف ممنوع» نصب شده است؛ لذا در این راه نباید توقّف کرد. سربازانِ عدالت اجتماعی باید خستگیناپذیر باشند. کسانی که در این راههای طولانی و آرمانهای بزرگ حرکت میکنند، باید خستگی حس نکنند. یک ملت، اینگونه به سیادت و آقایی و آرمانهای خودش میرسد. هیچ ملتی با تنبلی به سیادت و سعادت نمیرسد. بزرگترین مصیبت برای یک ملت این است که بگوید چون ما نتوانستیم همهی هدفهای خود را تأمین کنیم، پس ولش! نخیر؛ بایستی هدفها را دنبال کرد.
من به شما بگویم، سرمایههایی که ملت ایران دارد – هم سرمایههای مادی، هم سرمایههای انسانی – بینظیر است. من در اوایل انقلاب از دوستان قابل اطمینانی که در کشورهای خارجی تحصیل کرده بودند، شنیدم که میگفتند در مجامع درجهی یک علمی دنیا و در بین دانشجویان، ایرانیها از لحاظ هوش همیشه امتیاز دارند؛ البته متأسفانه بسیاری از آنها بنا به دلایلی که آن روز وجود داشت، کار و راه را تا آخر ادامه نمیدادند. غیر از این سرمایههای عظیم انسانی و مادّی – که بسیار مهم است – سرمایهی بسیار بزرگِ «انقلاب اسلامی» را داریم که ما را بیدار کرده، به خود آورده، به ارزشهای انسانی آشنا نموده و با اهمیت جایگاه مهم سیاسی و جغرافیاییِ کشورمان در جهان، آشنا کرده است. میدانیم که کشور ما کشور بزرگی است و باید در سهم عظمت جهانی – از لحاظ علمی و توسعهی سیاسی و اقتصادی – به حقِّ خودش نایل شود. این سرمایهی ماست.
نظام ما امروز بدون مبالغه، مردمیترین نظام دنیاست؛ یعنی ارتباط بین مردم و مسؤولان در هیچ جای دنیا اینگونه نیست. همین جلسهای که الان من و شما داریم و مسؤولانِ دیگر هم دارند؛ در هیچجای دنیا چنین صمیمیت و ارتباطی وجود ندارد. دمکراسیهای معروف دنیا در واقع حکومت کارتلها و تراستها و کمپانیهای بزرگ است – که یک گوشهی آن در انتخابات اخیر امریکا خودش را نشان داد – آنها هستند که کار میکنند. در واقع مردم هیچکارهاند؛ ولو خیال کنند که در میدان هستند. ما چنین سرمایههای عظیمی داریم.
البته خیلیها سعی میکنند این سرمایهها را در نظر من و شما کماهمیت جلوه دهند. اینها کسانی هستند که میخواهند این سرمایهها را از دست ما بربایند. همیشه برای بیرون آوردن یک کالای پُرارزش از دست کسی، یکی از راههای رایج – که همهی دلّالصفتها و آدمهای ناباب عالم از آن استفاده کردهاند – این است که توی سر جنس بزنند و مرتّب بگویند این جنس ارزش و قیمتی ندارد؛ برو خودت را از دست آن راحت کن! این به خاطر آن گفته میشود که من و شما سرمایهی عظیمی را که در اختیار داریم، به آنها ندادهایم. بنابراین توصیهی من به شما جوانان این است: باید تلاش و کار کرد.
البته بنده در سنین شما که بودم – که دوران مبارزه و دوران انقلاب بود – شب و روز نداشتم. خدا را شکر میکنم که دورهی جوانی ما با تلاشِ دائم گذشت؛ اما الان هم که سن من از شصت سال گذشته و جزو پیرمردها به حساب میآیم، خدا را شکر میکنم که هنوز هم آسایش و آرامشی برای خودم قائل نیستم. من دائم مشغولم و تا زنده باشم و بتوانم، همینطور کار خواهم کرد. توصیهام به همه این است که مشغول باشند و کار کنند.
با این حرفهایی که گفتم، پاسخ این سؤال معلوم است. من آینده را بسیار روشن میبینم. حضور این خیل عظیم جوان در کشورمان را بسیار مبارک میدانم؛ این خیلی باارزش است. مسؤولانمان هم مسؤولان خوبی هستند. البته معنایش این نیست که بیعیب هستند؛ نه، بالاخره در گوشه و کنار عیبهایی وجود دارد؛ اما امروز خوشبختانه مجموعاً انسانهای خوبی بر سرِ کارند؛ لذا آینده خوب است.
به نظر شما با مسؤولان ردهبالای دنیازده، چگونه باید برخورد کنیم؟
شما باید یکطور برخورد کنید، بنده هم طوری دیگر. دستگاه قضایی هم طور دیگر باید برخورد کند. به نظر من شما تا آنجایی که میتوانید، نصیحت کنید؛ «النّصیحة لأئمّة المسلمین». هر کسی را که احساس میکنید دنیازده است، به هر طریقی میتوانید، نصیحت کنید و بدانید که نصیحت بههرحال مؤثّر است.
مسألهای که این روزها زیاد مطرح میشود، ولی عملاً مخاطبان واقعی کمتر به آن توجّه میکنند، فرار مغزهاست. من نمیدانم چطور میتوان از مهاجرت جوانان بااستعدادی که با این همه زحمت و تلاش تحصیل کردهاند، جلوگیری کرد. برای نمونه، من خودم در یکی از دانشگاههای پیشرو – یعنی دانشگاه امیرکبیر – و در سطح فوق لیسانسِ یکی از رشتههای سنگین تحصیل کردهام؛ اما با این همه تلاش علمی، هیچ کار مناسبی پیدا نمیکنم. مشکل فقط در نبودِ پارتی نیست؛ بلکه اصولاً کار مناسبی وجود ندارد. غالب شرکتها و کارخانهها به یک سری فنآوریهای قدیمی بسنده کردهاند و مسؤولان امر که باید مدیریّت کنند، مشغول باندبازی و قدرتطلبی هستند. رئیس جمهور منتخب مردم اینگونه در فشار است و مردم آن را میبینند و هیچ فردی هم جرأت صحبت ندارد؛چرا که روانهی زندان میشود. ما برای چه کسانی همّت و تلاش کنیم؟ برای کسانی که در لباس مقدّس روحانیت به دنبال مطامع دنیوی هستند؟ به نظر میرسد با استناد به آیات متعدّدی که در قرآن برای هجرت آمده، وظیفهی ما برای سالم ماندن، رفتن است!
اوّلاً فساد، روحانی و غیر روحانی ندارد. اگر روحانیون فاسد شوند، ضرر فسادشان بیشتر است و من حرف این دوست محترممان را تأیید میکنم که اگر روحانیون خدای نکرده به فساد گرایش پیدا کنند، ضررشان بیشتر از دیگران است.
اما اینکه گفته میشود شرکتها و کارخانهها به فنآوریهای قدیمی بسنده کردهاند؛ در واقع همینطور است و در خیلی از جاها هم اینگونه است. راه علاج نیز همان چیزی است که من آن روز، هم به شما گفتم، هم به مسؤولان دولتی همیشه گفتهام – و این کار باید بشود و خواهد شد – باید دستگاه علمی کشور به بدنهی صنعتی کشور وصل شود. در این صورت، هم دستگاه علمی به جریان خواهد افتاد – یعنی علمش با عمل توأم خواهد شد – و هم دستگاههای صنعتی کشور متطوّر و متحوّل خواهند شد؛ اما این کار نشده است. البته من، هم در دولت قبلی به رئیس جمهور محترم قبلی سفارش کردم، هم در دولت فعلی به رئیس جمهور محترم فعلی توصیهی مؤکّد کردهام و گفتهام این کار – یعنی وصلِ دستگاه علمی به بدنهی صنعتی کشور – کار وزارتخانه نیست که ما بگوییم یک وزارتخانه – مثل وزارت صنایع یا وزارت علوم – این کار را بکند. این فقط کارِ ریاست جمهوری است؛ یعنی باید در نهاد ریاست جمهوری دفتری ایجاد کرد و کار آن دفتر فقط این باشد که دانشگاهها را به صورت ستادی – نه به صورت میدانی و اجرایی – به دستگاههای صنعتی متّصل کند. البته مسؤولش هم معیّن شد، اما هنوز ظاهراً اجرا نشده است. این کار قطعاً خواهد شد و باید بشود. علاج، این است.
امروز امکانات صنعتی در کشور بسیاری زیاد است – دوستی که این مطلب را نوشتهاند، من مطمئنم از بسیاری از مراکز صنعتی کشور اطّلاع ندارند – امروز کارهای بسیار خوب و پیشرفته صورت میگیرد. اگر شما برای نمونه، سالی یک بار به نمایشگاههای صنعتیای که برگزار میشود، بروید، این واقعیت را خواهید دید. حقیقتاً خوشحالکننده و بعضاً خیرهکننده است. من نمیخواهم ایران را با فلان کشور اروپایی که دویست سال است در کار صنعت پیشرو است، مقایسه کنم. ما تازه بیست سال است که وارد میدان شدهایم؛ چون قبل از انقلاب این حرفها معنا نداشت. مهمترین کارخانهی کشور، قبل از انقلاب عبارت بود از کارخانهی ایران خودرو؛ یک کارخانهی مونتاژ صِرف! اصلاً این همه تولید و سازندگی و نوآوری نبود. ما تازه بیست سال است که شروع کردهایم؛ از این بیست سال هم هشت سالش دورهی جنگ بوده است. اگر واقعاً بخواهیم محاسبه کنیم، ده، دوازده سال است که ما وارد این میدان شدهایم؛ لذا خیلی نباید توقّع را بالا برد. نمیخواهم خودمان را با آن کشورها مقایسه کنم؛ اما در این جهت بهسرعت پیشرفت کردهایم و انشاءاللَّه پیشرفت خواهیم کرد. اگر همین مطلبی که من به رؤسای محترم جمهور – آن دولت و این دولت – گفتم، زودتر عمل میشد، یقیناً آثار بهتری میداشت؛ اما حالا خود من هم وارد این قضیه شدهام. همین دیروز که با جماعتی کار مشترکِ لازمی داشتیم، باز من روی این مسأله تکیه و تأکید کردم.
اینکه گفته شود برای سالم ماندن، ناچاریم برویم؛ نخیر، بنده این را قبول ندارم. سالم ماندن یعنی چه؟ شما خیال کردهاید که در خارج از کشور به مهاجران کشورهای دیگر چندان بهایی داده میشود؟ شما فکر میکنید در هر کشوری از این کشورها، ارزش و شخصیت و شرف شما را به عنوان یک جوان ایرانی رعایت خواهند کرد؟ شما پای صحبتها و درد دلهای کسانی که رفتهاند، بنشینید تا ببینید چه میگویند. انسان در خانهی خودش بماند، برای خانوادهی خودش مفید باشد، سخت تلاش کند، همهی همّت خودش را به کار گیرد، یک مقدار هم زندگیش پایینتر باشد، این برای یک انسانِ باوجدان به مراتب خرسند کنندهتر و شادمان کنندهتر است تا اینکه به یک کشور دیگر برود و به میهن و خانهی خودش و به خاکی که او را پرورش داده و این استعداد و معلومات را به او داده و به همین دانشگاه امیرکبیری که شما شانهتان زیر بار منّت آن است، پشت کند و در خانهی بیگانه، با منت و با اخم و تَخم کار کند، برای اینکه یک مقدار بیشتر به او پول میدهند. این شد هجرت؟! هجرت اسلامی این است؟! نخیر؛ بههیچوجه. هجرت اسلامی این نیست؛ این «تعرّب بعد الهجرة» است؛ این فرار کردن از میدان کار و مسؤولیت و وظیفه و رفتن به جایی است که انسان میخواهد زندگی شخصی خودش را یک مقدار بهتر کند. من بههیچوجه به این کار معتقد نیستم. البته من آن روز هم این نکته را گفتم؛ من حق را به جوانهای بااستعداد خودمان میدهم. اینها حق دارند انتظار داشته باشند و مسؤولان باید برای اینها کار کنند. در این تردیدی نیست؛ اما اگر آنها کوتاهی کردهاند، معنایش این نیست که جوان ما هم برای خودش توجیهی درست کند. البته اگر انسان برای افزایش معلومات به خارج از کشور برود و برگردد، یا تحقیقی بکند و برگردد، این فرار نیست و اشکالی ندارد؛ اما اینکه انسان کولهبارش را ببندد و پشت کند و بگوید خداحافظ، ما رفتیم؛ نه، این را من قبول ندارم.
البته بنده مدّعی آن نظم و ترتیب ساعتیای که شما در اینجا نوشتهاید، نیستم؛ اما من به وعدههایی که بخصوص به اجتماعات میدهم، بسیار اهمیت میدهم؛ یعنی دقیقه را حساب میکنم. آن روز من سر ساعت آمدم، بلکه شاید دو، سه دقیقهای هم زودتر وارد جلسه شدم و قرار ما همان ساعت ۳۰/۱۰ بود. اگر شما یک ساعت انتظار کشیدید، بالاخره من در این زمینه مسؤول نیستم.
امسال که سال امام علی علیهالسّلام است، شایسته است سیرهی آن حضرت در همهی شؤون پیاده شود. در این خصوص میخواستم بگویم، وقتی امام علی علیهالسّلام در دورهی حکومت خود با یک یهودی در یک دادگاه حضور پیدا میکنند و هیچ امتیازی برای خود قائل نمیشوند، جایگاه دادگاه ویژهی روحانیت در کشوری که ادّعای پیروی از آن حضرت را دارد، چیست؟
وجود دادگاه ویژهی روحانیت اصلاً امتیازی برای روحانیون نیست. شما باید بدانید که یکی از منتقدان سرسخت دادگاه ویژهی روحانیت، عدّهای از روحانیونند؛ بنابراین امتیازی نیست. این دادگاه، اوّل از طرف امام به عنوان سختگیری بر کار روحانیون تأسیس شد. علّت تشکیل این دادگاه این بوده که همیشه تصوّر میشده است روحانیون وقتی وارد یک دادگاه معمولی میشوند، ممکن است بهطور طبیعی امتیازی برایشان وجود داشته باشد. بالاخره روحانیِ محترمی است و اتّهامی هم دارد؛ ممکن است بین او و یک آدم معمولی تفاوت قائل شوند. وقتی دادگاه ویژهی روحانیت باشد، دیگر این تفاوت وجود ندارد. دادگاه ویژهی روحانیت هم دادگاهی مثل بقیهی دادگاههاست و با یک شعبهی دادگاه دادگستری تهران تفاوتی ندارد. اینکه شما خیال کنید برای آنها امتیازی وجود دارد، بههیچوجه اینطور نیست. این یک نوع سختگیری برای آنهاست. من به عنوان یک روحانی – که خودم هم نسبت به مسألهی فساد در روحانیت بسیار حسّاسم – به شما عرض کنم، این دادگاه به نفع است؛ مُضر نیست. البته بعضی افراد جنجال سیاسی به راه میاندازند و چون فلان روحانیِ متعلّق به فلان خطّ و ربط سیاسی به آنجا برده شده است، علیه دادگاه ویژهی روحانیت جنجال درست میکنند؛ والّا این دادگاه بههیچوجه امتیازی برای روحانیون نیست و چیز خوب و مفیدی است. امام این دادگاه را تأسیس کردند و از جمله کسانی که به این کار نظر موافق داد، من بودم. ایشان با بعضی از اشخاص – از جمله با من – مشورت کردند. من گفتم این کار بسیار خوبی است. الان هم اعتقادم همین است که چیز خوبی است و امتیازی محسوب نمیشود.
چرا با اینکه در جریان کوی دانشگاه، قلبتان جریحهدار شده بود، در قبال تبرئهی عوامل حمله به کوی دانشگاه سکوت کردید؟ آیا سکوت شما ناشی از رضایت شما نبود؟
واقعهی کوی دانشگاه، حقیقتاً قلب بنده را جریحهدار کرد. این نه شوخی بود، نه تعارف؛ منتها میدانید واقعهی کوی دانشگاه، یک واقعهی کاملاً پیچیده و مرکب بود. فقط این نبود که چهار نفر به کوی دانشگاه رفتند و کاری را انجام دادند. دستگاه قضایی به پرونده رسیدگی کرد. در مقابل قضاوت دستگاه قضایی، همه باید تسلیم باشند. من چه از آن حکم راضی باشم، چه راضی نباشم، غلطترین کار این است که بگویم بنده حکم را قبول ندارم. این، قابل قبول و درست نیست. بالاخره کدام دادگاه در دنیا تشکیل میشود که همهی اطراف قضیه از آن راضی باشند؟ شما هر دادگاهی را نگاه کنید، بالاخره یک طرف راضی است، یک طرف راضی نیست. این دادگاه و سایر دادگاهها به وسیلهی قضاتی که البته من اغلب آنها را از نزدیک نمیشناسم و فقط در تلویزیون آنها را دیدهام و اسمشان را شنیدهام، اداره میشوند؛ لیکن دستگاه قضایی به اینها اعتماد دارد. اینها قضاتی هستند که گزینش و انتخاب شدهاند، عادلند و با موازین و مقرّرات دستگاه قضایی منطبقند. بعد هم قوانین و دستگاهی در آنجا وجود دارد که اگر هر قاضیای برخلاف قانون عمل کند، آن دستگاه یقهی او را میگیرد. بنابراین دادگاهی تشکیل شده و حکمی داده است. ما باید در مقابل حکم دادگاه تسلیم باشیم. وقتی که دادگاه میگوید فلان آدم در این واقعه مجرم نیست، پس مجرم نیست. من و شما که آنجا نبودهایم تا بدانیم این شخص مجرم است یا نه. نتیجه را باید دادگاه بگوید.
من به طور کلّی نه تنها نسبت به این قضیهی بخصوص، بلکه نسبت به همهی قضایا، معتقدم زیر سؤال بردن قوّهی قضاییه در یک کشور، نقطهی شروع فساد در آن کشور است. بنابراین نباید قوّهی قضایّیه را زیر سؤال برد. نه اینکه قوّهی قضاییّه همیشه درست عمل میکند، یا همهی آدمهایش درستند، یا همهی کارهایش درست است؛ نه. یقیناً در قوّهی قضایّیه تخلّفاتی وجود دارد. اخیراً قوّهی قضایّیه رئیس دادگاهی را به محاکمه کشید و الان هم در زندان است. بنابراین آنها برخورد میکنند. یقیناً اگر آن شخص به یک باند سیاسی وابسته بود، امروز جنجالش دنیا را گرفته بود؛ اما وقتی وابسته نیست، سروصدایش بلند نمیشود! قوّهی قضایّیه با فساد در درون خودش قاطع برخورد میکند. با اینکه نمیخواهم بگویم کلاًّ قوّهی قضایّیه بیعیب یا بیاشکال است یا همهی آدمهایش خوبند؛ اما همه موظفند پیکرهی قوهی قضاییه را به رسمیت بشناسند؛ ملاحظه کنند و آن را زیر سؤال نبرند. اگر قوّهی قضایّیه زیر سؤال برود، هر مجرمی میتواند با دستاویزی، از بار مؤاخذه و محاکمه فرار کند و دیگر نمیشود کسی را تعقیب کرد. بنابراین در مقابل حکم دادگاه همه باید تسلیم باشند.
البته نمیشود گفت کارکرد دستگاهها