به گزارش خبرگزاری فارس از همدان، شاید در 30 سالی که از پایان هشت سال جنگ تحمیلی میگذرد حداقل در استان همدان به شهیدانی چون چیتسازان، مجیدی و حاج ستار ابراهیمی بیشتر از سایر شهدا توجه شده باشد و از آنان بیشتر شنیده باشیم. قطعاً این اتفاق بدون دلیل نیست و ابعاد شخصیتی سه سردار عشق و دلدادگی باعث شده که بتوانیم درباره آنها بیشتر سخن بگوییم و به بررسی بیشتری بپردازیم.
این شخصیت استثنایی شهید حاج ستار ابراهیمی است که موجب میشود «بهناز ضرابی» اثر شگرف «دختر شینا» را خلق کند و به تقریظ مقام معظم رهبری برسد. بدون تردید شهید «مصیب مجیدی» جایگاهی دارد که راه شهادت را به دلاورمردی چون علی چیتسازیان نشان میدهد و چنین مردی که داستان شجاعتش هنوز هم بر جان و تن دشمنان این آبوخاک لرزه میاندازد، از این راه یعنی معاون خود، به دیار حق میشتابد.
البته سخن گفتن از هشت سال جنگ تحمیلی برای نسلی که در آن دوران یا به دنیا نیامده و یا کودک بوده است از فردی چون «حمید حسام» دشوارتر خواهد بود که در این مدت در بطن حادثه حضور داشته و آثارش چنان بر دل مینشیند که سرور و سالار عاشقی را دست به قلم میکند تا بر آن تقریظ بنگارد.
امروز درک چیتسازیان و ابراهیمی برای جوانان نسل حاضر دشوارتر است و باید ابزاری در اختیار آن قرار داد که با تمسک به آن با این فضا ارتباط برقرار کند. البته مکتب بزرگ محرم و صفر ارتباط انسان با خدا و دلدادگی حسینی را همواره حفظ میکند. با اینوجود نباید از تلاش و کوشش در این راه کوتاه آمد و همچنان ضرابیها و حسامها باید بنگارند تا این راه و رسم عاشقپیشگی ادامه یابد.
این روزها شنیدن روایتهای اهالی دفاع برای نسل جوان و نوجوان اندکی سخت است؛ چطور میشود از خود گذشت از جان و مال رها شد و برای رسیدن به خالق ثانیهشماری کرد. حتماً باید به این نسل حق داد که درک نکنند روزگاری را که انسانیت به پول و مقام ارجح بود و مردانی بودند که از خود گذشتند و به دفاع از ناموس پرداختند.
شاید برخی این موضوع را درک نکنند که چگونه روزگاری افرادی بودند که پست و صندلی شهرداری و مدیرکلی را رها کردند و سنگر و خاکریز را برگزیدند! نفهمند که برای برداشتن یک قدم در مسیر عاشقی به دودوتا چهارتای این روزها توجه نمیکردند که هیچ؛ فقط به ندای دلشان گوش میسپردند. حتما این سوالات در پس ذهن بخشی از نسل جوان جامعه هم نشسته است.
اینها را میگوییم تا جور دیگری این نسل را نگاه نکنید، نپرسید چطور پدران اینها در مقابله گلوله سینه سپر کردند؟! شاید آنها میپرسند چطور قبلاً از پست و مقام میگذشتند اما امروز حاضر نیستند ناتوانیهای خود را برای مدیریت برخی از شئون کشور درک کنند و عرصه را به دیگران بسپارند؟! راستش را بخواهید سؤالهای این نسل بیشتر است. پس نباید به مو و لباس آنان خرده بگیرید، چراکه آنان خردههای بزرگتری را میگیرند حتی اگر به زبان نیاورند، سؤالهای بیشتری دارند؛ حتی اگر نپرسند. اما شک نکنید این نسل وقتی نقطه اتصالی پیدا کند، دل میبازد و عاشق میشود! میشود حججی، مصطفوی، فانوسی! وقتی همراه علیآقا میشود یا داستان حاج ستار را میخواند، بدون آنکه مصیب را دیده باشد، زارزار گریه میکند، آرزویش میشود شهادت و دلدادگی به راه حسین(ع). میشود سربازی که در اهواز جانش را برای ناموس سپر میکند و صحنههایی را میآفریند و بدین سال اهداف بدخواهان را وارونه میکند. تصاویری از سربازان وطن مخابره میشود که دل آدم را قرص میکند. اگر امروز با این اقتصاد بیمار در مقابل بزرگترین اقتصاد دنیا ایستادیم به برکت همین راه است.
وقتی در دنیای حاج ستار و علیآقا و مصیب گام برمیداری، دلت هوایی میشود. راز این اشکها چیست که از روضه حسین(ع) آمده است؟
علی چیتسازیان، سیزدهم رجب سال 1343 در همدان به دنیا آمده است و به همین منظور نام «علی» را برای او انتخاب کردند. کارش را در کارخانه یخسازی شروع کرده است. زهرا پناهی، همسر شهید در کتاب خاطرات علیآقا و به نقل مادر شهید روایت میکند: با صاحب کارخانه یخ شرط کرده بود که شاگردی میکند، خیلی هم دنبال مزد نبود اما اول یخ تانکر نذری را میداد و بعد مال بقیه را. تازه خودش هم با خط نهچندان خوبش روی تانکر نوشته بود، سلام بر گلوی تشنه حسین(ع).
وقتی شهید چیتسازیان دوران نوجوانی و کودکی را طی میکرد او را «علی سرهنگ» میخواندند. علی شادمانی، همرزم شهید روایت میکند: باهوش، زبل، جسور، ماجراجو، نترس، ناآرام، همه این صفات از یک بچه دهساله، یک آدمی ساخته بود که فامیل به او «علی سرهنگ» میگفتند. در سالهای حکومت طاغوت، سرهنگ در باور عمومی مردم، یعنی آخر شجاعت.
«اکبر امیرپور»، یکی از همرزمان شهید میگوید: از عملیات والفجر 5 برمیگشتیم همه میدانستند که سنت علی و بچهها دیدار با خانواده شهدای متأهل بود. بنابراین رفتیم ملایر، منزل شهید احمدیپور. به محض اینکه رسیدیم، قنداقِ فرزند احمدیپور را گرفت، دم گوش دختر شهید نجوا کرد؛ آرام و بیصدا و یکباره بغضش ترکید. صورتش را از پارچه سفید قنداقِ جدا کرد و پارچه سفید خیس شده بود.
شجاعت شهید چیتسازیان و هوش سرشارش او را در جبهه به یک نیروی اطلاعات عملیاتی بیبدیل تبدیل کرده بود. شناساییهایی که او انجام میداد بینظیر بود و باعث پیشروی و پیروزی ایران میشد. شاید بنا به همین شجاعت و ایمانش بوده که خداوند به او پاداشی چون شهادت عطا کرده است.
همسر شهید چیتسازیان روایت میکند: همیشه وقت خداحافظی از من طلب حلالیت میکرد و من از او طلب شفاعت. نه من از وقت بازگشتن میپرسیدم و نه او از زمان آمدن. اما آخرین بار ـ برخلاف گذشته ـ پرسیدم کی برمیگردی؟ و او گفت انشاءالله یک هفته دیگر و خداحافظی کرد و رفت. دقیقاً یک هفته بعد او را آوردند. روزشمار تاریخ 5 آذر 1366 را نشان میداد. شهر از خبر شهادت او منفجر شد.
مردی از تبار شجاعت و حیا
مصیب مجیدی، معاون اطلاعات و عملیات لشکر انصارالحسین(ع) معاون سردار علیچیتسازیان بود، او در سال 1339 در روستای درهمرادبیگ همدان به دنیا آمد و در تاریخ 24 اسفند ماه سال 1365 در فاو به مقام رفیع شهادت دست یافت.
پدر شهید مجیدی در کتاب خاطرات او روایت میکند: قبل از اینکه به سن بلوغ برسد. روزه و نمازش ترک نمیشد. به برکت حضور روحانیون مبارزی چون مرحوم آیتالله مشکینی و شهید آیتالله مدنی که قبل از انقلاب گاهی به روستا میآمدند، با اندیشههای امام خمینی(ره) آشنا بود. جلوتر از خیلیها رساله و عکس امام(ره) را به همراه خود داشت.
سردار «مظاهر مجیدی»، بردار شهید از دوران قبل از پیروزی انقلاب روایت میکند: چون در کار تراشکاری مهارت داشت، با تعدادی از جوانان شروع کردند به ساختن سلاحهای دستساز؛ مثل سهراهی و اسلحه تکتیر. گاهی اوقات که در مبارزات خیابانی در اوایل انقلاب عرصه بر بچهها تنگ میشد، این سلاحهای ابتکاری آقامصیب بود که تا حدودی مشکل را حل میکرد و باعث فرار عوامل رژیم از منطقه میشد.
وی در ادامه از نحوه کاری شهید مجیدی میگوید: یکبار آمده بود به من سر بزند، میدانستم از تمام وضعیت منطقه خبر دارد، چون کارش ایجاب میکرد بنابراین گفتم یه خورده هم به ما اطلاعات بده بچهها میخواهند بدانند کی عملیاته؟ لبخندی زد و گفت: برادریمان سرجایش، نوکرتم هستم، ولی این چیزها را از من نخواه. اگر فرماندهی صلاح بدانه خودش شما را توجیه میکنه.
جلوهای از عشق خدا
حاج ستار ابراهیمیهژیر، فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین(ع) در 11 آبان ماه سال 1335 در روستای قایش شهرستان رزن به دنیا آمد و در 12 اسفندماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه به مقام رفیع شهادت نایل شد.
همسر شهید ابراهیمی در کتاب ارزشمند «دختر شینا» روایت میکند: حاج ستار را به اسم صمد میشناختیم، اما در شناسنامه ستار بود، برادرش هم ستار بود و ابتدا او شهید شد که به همین دلیل خود را شماتت میکرد.
قدمخیر محمدیکنعان تأکید میکند: حاج ستار همواره خود را سرباز امام خمینی(ره) میدانست و تمام تلاش خود را در این راه به کاربست به طوریکه بارها توسط منافقین پیش از آغاز جنگ تحمیلی مجروح شد و هر بار پیش از آنکه به طور کامل سلامتی خود را بازیابد به محل انجام مأموریت خود بازمیگشت و این اتفاق در زمان طول دوران جنگ نیز بارها روی داد و او هرگز تا زمان شهادتش دست از کار نکشید.
===========
علی پنبهای
===========
انتهای پیام