تاریخ : 16. مهر 1404 - 15:48   |   کد مطلب: 30007
داستانک:
آغاز یک مکالمه
یک خانم جوان با لباس نامناسب در مسیر قدم زدن به یک خانم با حجاب برخورد کرد و با ناراحتی گفت: «اُمّل.»واین شروع یک مکالمه بود.

یک خانم جوان با لباس نامناسب در مسیر قدم زدن به یک خانم با حجاب برخورد کرد و با ناراحتی گفت: «اُمّل.»

خانم باحجاب لبخندی زد و با محبت و مهربانی پرسید: «عزیزم، ببخشید می‌تونی بگی "اُمل" یعنی چه؟»
دختر جوان پاسخ داد: «یعنی عقب‌افتاده.» خانم با حجاب گفت: «ببخشید، می‌تونید بفرمایید از چی عقب افتادم؟» خانم جوان گفت: «از به‌روز بودن و امروزی نبودن.»

خانم باحجاب با احترام پرسید: «ببخشید عزیزم، مدرک تحصیلی شما چیه؟» دختر جوان پاسخ داد: «دیپلم گرافیک.»
خانم محجبه گفت: «اگر به‌حال خودستایی نباشه، بنده مادر و متاهل و ارشد فیزیک دانشگاه شریف هستم و دارای مقالات علمی در چند دانشگاه برتر اروپا. همسرم متخصص مغز و اعصاب است و پسر کوچولوی ده ساله‌ام تسلط به زبان انگلیسی دارد، حافظ کل قرآن و خوش‌نویس است. خودم هم دانشجوی دکترا و نخبه علمی هستم. اگر ممکن هست، می‌تونید بفرمایید از چی عقب افتادم؟»

خانم جوان عذرخواهی کرد: «عذرخواهی می‌کنم، قصد جسارت نداشتم. منظورم این بود که چرا اینقدر پوشیدگی کامل دارید؟ چرا راحت و آزاد نیستید؟»

خانم باحجاب توضیح داد: «مهم اینه که راحتی رو توی چی ببینی. من اگر کفشم رو اینجا در بیارم، پای من از فشار کفش آزاد و راحت می‌شه، اما روی آسفالت آسیب می‌بینه. عزیزم، هر جایی اقتضای خودش رو داره. خیابون خونه نیست، خونه هم خیابون نیست. نکته آخر اینکه من طبق فرموده خدای عزیز در قرآن حجاب می‌کنم. اگر اطاعت از خدا "اُمل بودن" و عقب‌افتادگی هست، پس کسی نباید با خدای مهربون حرف بزنه و کاری با او داشته باشه، چون کاملاً اُمل و عقب‌افتاده است.»

سپس خانم باحجاب سوالی پرسید: «اگر توی شرکتی بخوای کارمند بشی و یکی از شرایط استخدام شرکت پوشیدن لباس کامل و خاص باشه با حقوق بسیار بالا، آیا قبول نمی‌کنی؟» دختر جوان پاسخ داد: «بخاطر درآمد خوب، هر شرطی باشه کاملاً قبول می‌کنم.»

خانم محجبه گفت: «من و تو یک عمر ادعای دوستی با خدا می‌کنیم، حرف رئیس شرکت صد در صد قبول هست، در حالی که خدای مهربان یک عمر وعده بهشت ابد و نعمت‌های دائمی داده و هرچی توی این دنیا داریم از او هست و تو به اندازه‌ی رئیس یک شرکت هم روی حرف خالق خودت حساب باز نمی‌کنی و باز ادعای دوستی با خدا داریم.»

دختر جوان خجالت کشید و گفت: «خانم دکتر، ببخشید قصد جسارت نداشتم.» دکتر او را در آغوش گرفت و دختر جوان گفت: «خیلی ممنون از مطالب و درس بسیار زیبا و منطقی شما.»

نکته مهم: مخالفت با فرامین خدا با کلاس بودن و مد نیست..