تاریخ : 9. اسفند 1395 - 12:43   |   کد مطلب: 22251
گرفتن دومین جایزه اسکار توسط اصغر فرهادی در مراسم اکادمی و حواشی آن از چند روز گذشته بار دیگر بحثهای داغ در مورد سینمای فرهادی و به طور کلی سینمای جنشواره ای را در رسانه ها و عموم مردم در پی داشته و خواهد داشت.

به گزارش صبح رزن،اصغر فرهادی با سینمای خاص خود امروز به کارگردانی صاحب سبک در دنیای سینما بدل شده و پس از درخشش فیلمهای قبلیش همچون در باره الی ،گذشته ،جدایی نادر از سیمین و حالا فروشنده در جشنواره های خارجی به نامی آشنا برای سینما گران جهان بدل گشته است.

 

فرهادی امروز به نمادی از اختلاف دو طیف فکری در عرصه فکری و فرهنگی و بیش از اینها سیاسی کشور بدل گشته است.

 

آثار او بدلیل وابستگی اش به یک جناح خاص سیاسی همواره توسط گروهی بدون در نظر گرفتن معنی و مفهوم فیلمهایش بشدت تقدیر و تا حد اثری بی کم و کاستی ستایش شده اند و برخی دیگر نیز آثار او را با همین نگاه های سیاسی بشدت مورد تخریب به جای نقد قرار داده اند.

 

اما بوده اند در این میان منتقدین،جامع شناسان و سینماگرانی که بدون حب و بغضهای سیاسی این آثار را بررسی و بخصوص در مورد حضور و دریافت پر رنگ جوایز در جشنواره های بین المملی اظهار نظر کرده اند.

هر چند هر جا اظهار نظر ها در نقد و انتقاد از فیلمهای فرهادی بوده است طرفداران سیاسی او و هم جناحی هایش به جای پاسخ یا تلاش در جهت عدم استفاده از عینک سیاسی همواره منتقدین یا جناح مومن فرهنگی که از سر دغدغه های انقلابی،ایمانی و هویتی ایرانی این فیلمها را نقد کرده اند با برچسب زنی پاسخ داده اند.

 

 

برچسب زنی روش معمولی بوده است که به این نقدها با آن پاسخ داده شده است.

 

 

پرویز امینی، جامعه‌شناس و پژوهشگر مسائل اجتماعی معتقد است برخورد «فروشنده» با آرتور میلر «صادقانه» نیست و فرهادی درست در نقطه مقابل او ایستاده است. او همچنین حمایت فرهادی از غلامحسین ساعدی و موضعش درباره خشونت را پارادوکس قلمداد می‌کند.

پرویز امینی در گفت‌وگوی مفصلی با یکی از خبرگزاری ها ، درباره آخرین ساخته اصغر فرهادی گفته است: فیلم «فروشنده» در مقایسه با سایر کارهای آقای فرهادی حتی «رقص در غبار» به‌عنوان اولین فیلم او یا دست‌کم در مقایسه با «درباره الی»، «جدایی نادر از سیمین» و حتی «گذشته»، فیلم کم‌بنیه‌تری از نظر درام، قصه‌پردازی وکشش‌های داستانی، شخصیت‌پردازی و گنگ از نظر مدعیات فکری است.

 

 نقطه تمرکز و مهم‌ترین مدعای فیلم فرهادی در «فروشنده»، موضع «نفی خشونت» است. فرهادی در فروشنده خشونت را محصول برخی هنجارگرایی‌ها و عدم تساهل اخلاقی بویژه در حوزه روابط جنسی در افرادی مثل عماد (شهاب حسینی) تحلیل می‌کند. موضع فرهادی در «فروشنده» در نفی خشونت «متظاهرانه» و «ریاکارانه» است.

 

 

این جامعه‌شناس درباره این قضاوت از فیلم اضافه می‌کند: برای این قضاوت چند مورد هست که باید مورد دقت قرار گیرد: اول «فرار از تحلیل خشونت اول و تمرکز یکجانبه کارگردان روی خشونت دوم» است. در درون فیلم چند لایه و مصداق برای خشونت یافت می‌شود اما 2 مورد آن از همه برجسته‌تر است. خشونتی که در قبال رعنا اتفاق افتاده و خشونتی که در انتهای فیلم توسط عماد با بازی شهاب حسینی نسبت به مهاجم رعنا اعمال می‌شود.

 

 

خشونت اول به مراتب نسبت به خشونت دوم شوک‌برانگیزتر و دهشتناک‌تر است. موضع نفی خشونت کارگردان اقتضا می‌کرد دست‌کم به هر دو خشونت بپردازد در حالی که خشونت اول رها می‌شود و خشونت دوم که اتفاقا در واکنش به خشونت اول اعمال می‌شود، به ثقل روایت کارگردان در تحلیل خشونت تبدیل می‌شود.

 

 

خشونت اول که عبارت است از هجوم غافلگیرانه و با انگیزه جنسی یک مرد به خصوصی‌ترین حریم‌های یک زن (برهنه در حمام) در بستری رخ می‌دهد که خلاف تحلیل کارگردان است.

 

 فرد مهاجم به گمان اینکه همچنان خانمی (آهو) که پیش‌تر با او روابط جنسی باز و نامتعارف داشته، در آپارتمان تازه اجاره شده عماد و رعنا ساکن است، اتفاقی و به دلیل گمان اشتباهِ رعنا وارد آپارتمان و بعد وارد حمام می‌شود و رعنا در اثر مواجهه با چنین اتفاق غیرمنتظره‌ای هم به لحاظ جسمی دچار آسیب و هم از لحاظ روحی و روانی مجبور به تحمل فشار سنگینی می‌شود که حتی حاضر نیست به تنهایی در خانه بماند یا از حمام و سرویس بهداشتی استفاده کند و صحنه تئاتر را نیز در نیمه اجرا به دلیل تداعی خشونت رخ داده، ترک می‌کند.

 

 

 

 

 

 امینی در توضیح چرایی «ریاکارانه» تلقی شدن مواجهه فرهادی با خشونت می‌گوید: ماجرا را باید در پاسخ به این سوال دنبال کنید که چرا اساساً چنین خشونتی اتفاق افتاد؟ آن چیزی که زمینه‌ساز و بستر ایجاد این خشونت علیه رعنا شد، چه بود؟ آنجاست که موضع فیلمساز دچار تناقض می‌شود.

 

 

 

 در واقع بستر خشونت نخست را «روابط باز» و «تعریف نشده» جنسی مهاجم رعنا و مستاجر قبلی ایجاد کرده است و اگر این روابط تعریف شده و بهنجار بود، اساساً زمینه‌ای برای شکل‌گیری چنین خشونتی شکل نمی‌گرفت.

 

 

به نظر می‌رسد کارگردان پیش‌تر اراده‌ای دیگر دارد و به دنبال القای تحلیلی برعکس به مخاطب است که هنجارگرایی جنسی و تعصب روی آن عامل ایجاد خشونت است، بنابراین طبیعی است که موضع خود در نفی خشونت را درباره خشونت اول و تحلیل آن اعمال نکند.

 

بدیهی است اگر تعهد هنجاری میان مستأجر قبلی و آن فرد رعایت می‌شد، به هیچ عنوان این خشونت ولو به صورت غیرعمد و ناخواسته رخ نمی‌داد. اگر حریم‌ها محترم شمرده می‌شد، این اتفاق نمی‌افتاد. به این ترتیب رها شدن خشونت اول می‌تواند این مساله را تداعی کند که فرهادی در نفی خشونت، صادق نیست، چرا که خشونت سنگین‌تر را رها کرده است. 

 

این جامعه‌شناس و تحلیلگر مسائل اجتماعی درباره دلیل دوم متظاهرانه بودن موضع نفی خشونت فرهادی اینطور توضیح می‌دهد: در «فروشنده» یک جور صحنه‌آرایی وجود دارد تا خشونت دوم برجسته‌تر دیده شود و خشونت اول که لایه‌های عمیق‌تری برای فهم دارد، فراموش شده و دیده نشود. در حالی که خشونت دوم در واکنش به خشونت اول صورت گرفته است ولی به نظر می‌رسد اتفاقاً کارگردان با یک صحنه‌آرایی قربانی خشونت دوم را که در حقیقت مهاجم خشونت اول است مظلوم نشان می‌دهد. او را فردی نشان می‌دهد که از نظر چهره، سن و سال و بیماری قلبی که دارد و نیز تصوری که همسرش از روابط عاشقانه 35 ساله با او دارد، مستحق خشونت عماد حتی تا زدن یک سیلی در برابر آن خشونتی که این مهاجم نسبت به رعنا اعمال کرده، نیست.

 

 

کارگردان با ایجاد فرجام مرگ در مهاجم و عامل خشونت نسبت به رعنا بر اثر سیلی عماد، می‌خواهد شدت قبیح بودن تعهد و حساسیت روی هنجارهای جنسی را به مخاطب تحمیل کند و از ایجاد چنین پیامدی (مرگ مهاجم) نقش هنجارگرایی در تولید خشونت را توجیه و تقویت کند.

برای درک این موضع بهتر است مصادیق را جابه‌جا کنیم تا موضع روشن‌تر شود. اگر اتفاقی که برای خشونت دوم افتاد، برای قربانی خشونت اول می‌افتاد، ماجرا چطور می‌شد؟ یعنی اگر «رعنا» فردی بود که بیماری قلبی داشت و به واسطه خشونتی که بر او اعمال شده، سکته می‌کرد و می‌مرد آیا با این فرض این امکان برای کارگردان وجود داشت که بتواند همچنان از موضع نفی خشونت در برابر مهاجم دفاع کند؟

 

واضح است موضع کارگردان در نقد خشونت جدی و عمیق نیست و با مخاطب خود در این موضع روراست نیست.  امینی درباره تجویز فرهادی برای مخاطب در مواجهه با خشونت هم می‌گوید: فروشنده مخاطب را به بی‌عملی و انفعال حتی در حد مراجعه و پیگیری مساله از طریق پلیس در برابر خشونت فرامی‌خواند که رعنا آن را نمایندگی می‌کند.

همانطور که گفتم البته این موضع رعنا مبهم است که از یک پایگاه نظری و معرفتی اتخاذ می‌شود یا از ملاحظات عملی درباره مهاجم ناشی می‌شود. اگر از موضع نظری باشد خب پیامدهای سنگینی دارد که بعید است مخاطبان و حتی سازنده فروشنده به آن تن بدهند. امینی در ادامه به یکی دیگر از پارادوکس‌های فرهادی در موضع نفی خشونت هم اشاره می‌کند و می‌گوید: در فیلم فروشنده به فیلم «گاو» مهرجویی که براساس نوشته غلامحسین ساعدی است نیز اشاره شده است.

من هم شنیدم آقای فرهادی در نشست خبری خود از غلامحسین ساعدی تمجید کرده و گفته اثر خود را به او تقدیم می‌کند. ساعدی، حامی سازمان تروریستی مجاهدین خلق بوده است که یکی از خشن‌ترین گروهک‌های تروریستی در دهه‌های اخیر بوده است. اینقدر خشن که هنوز هیچ اسم و عبارتی برای توصیف موضع ضدبشری و خشن آنان کافی نبوده است و نتوانسته حق مطلب را ادا کند. برای من هم سوال است اگر فرهادی در موضع نفی خشونت جدی است چگونه همزمان اثر ضدخشونت را به یکی از حامیان خشن‌ترین گروه‌های تروریستی تقدیم می‌کند؟ این جامعه‌شناس برخوردی که «فروشنده» با نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر کرده را نیز یکی دیگر از مصادیق ریاکاری فرهادی عنوان می‌کند و می‌گوید: نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر در نقد نظام سرمایه‌داری است.

او نشان می‌دهد در نظام سرمایه‌داری انسان‌ها هم یک جور کالا هستند. اوج نظام سرمایه‌داری کالایی شدن هنجارها، ارزش‎ها و انسان‎هاست و هویت انسانی جایگاهی ندارد بنابراین او به این موضع پی می‌برد که در این نظام مرده‌اش از زنده‌اش بیشتر می‌ارزد و کارآمدی بیشتری دارد و به همین دلیل تصمیم به از بین بردن خود به‌عنوان یک «انسان» می‌گیرد. چیزی که در این نظام به دلیل تغییر ملاک‌ها، معیارها و هنجارهای زندگی نابود شده است، «انسانیت» است بنابراین شخصیت اول داستان به این نتیجه می‌ر‌سد او به‌عنوان انسان دیگر مهم نیست و مرده‌اش بیشتر به نفع خانواده‌اش است تا از بیمه استفاده کنند. میلر اجازه پیدا نمی‌کند این نمایشنامه را در آمریکا بنویسد زیرا موج «مک‌کارتیسم» در اوایل دهه 50 و مواضع ضدکمونیستی رادیکال دولتمردان آن روز اجازه این کار را به او نمی‌دهد.

میلر تصمیم می‌گیرد نمایشنامه خود را در پاریس بنویسد. اما فرهادی در فروشنده نه‌تنها نقدی به نظام سرمایه‌داری ندارد بلکه از یکی از مقومات نظام سرمایه‌داری یعنی تساهل ارزشی و اخلاقی در زمینه مسائل جنسی دفاع می‌کند.

 

آرتور میلر در جایگاه نقد به نظام سرمایه‌داری ایستاده و نمایشنامه «مرگ فروشنده» را در نقد این نظام نوشته است اما اصغر فرهادی در دفاع از نظام سرمایه‌داری و ارزش‌های به کار برده شده در آن فعال شده است. بنابراین او با آرتور میلر هم صادق نیست و اینجا هم موضعی ریاکارانه اتخاذ شده است.

 

به غیر از محتوای فنی و نقد محتوایی فیلم باید گفته شود نکته مهم دیگری نیز وجود دارد و ان کیفیت و نوع دریافت جایزه در اسکار توسط فرهادی و نمایندگان فرهادی است.

 

 

در حالی که ترامپ در قانون و ابلاغ ضد بشری ورود شهروندان ایران و هفت کشور را به امریکا به بهانه ترریست بودن ممنوع کرده است فرهادی بعد از مطلع شدن از احتمال عدم اجازه برای حضور اعلام کرد در اعتراض به این حرکت به امریکا سفر نمی کند.

 

 

 

اما نماینده ای که از ایران این جایزه را دریافت کرد یک زن ایرانی مشهور در دنیا به سبب سفر فضایی خود بود.

 

انوشه انصاری که در مشهد به دنیا امده است و در میانه های جنگ تحمیلی ایران را به مقصد آمیکا ترک کرده ، امروز  دارای  شرکت بزرگ و ثروتمند ارتباطی است.

 

او اولین زن فضا نوردی است که بصورت مسافرتی به فضا سفر کرده و هزینه سنگین این سفر را نیز خود پرداخت کرده است.

انصاری پس از سفر به فضا تحصیلات خود را در زمینه فضایی ادامه داده است.

 

 

قطعا انصاری به عنوان یک زن موفق در امریکا شناخته می شود و نمایندگی  از طرف جامعه ایرانی تا اینجای کاری امری مثبت باید باشد.

 

 

اما نکته ای که اینجا وجود دارد نوع و کیفیت حضور خانم ایرانی الاصل ساکن امریکا برای دریافت این جایزه است.

 

 

ظاهر  خانم انصاری شاید در عرف مهمانی های سینمایی هنری در جهان و امریکا امری عادی باشد اما به عنوان نماد یک زن ایرانی هیچ تناسبی با فرهنگ و تمدن ایران زمین ندارد و در نقطه ی مقابل این فرهنگ و تمدن جای میگیرد.

 

 

حضور این زن و دریافت جایزه اسکار که میلیونها انسان اخبار و تصویر ان را بصورت زنده یا غیر زنده دنبال میکنند انتقال دهنده ی پیامی غیر از پیام واقعی و آرمانگرایانه  از چهره ی زن  ایرانی  در دنیای تمدنی بیش از 7 هزار ساله ایرانیان است.

 

 

تغییر نگاه و تغییر سبک زندگی یک شبه رخ نمی دهد . صاحبان پروژه ی تغییر سبک زندگی ایرانی نیز از تک تک موقعیتهای برای ایجاد تغییرات بنیادین در سبک زندگی ایرانیان بهره میبرند.

 

 

اسکار،فروشنده و حواشی آن هم یکی از این بهترین موقیتهاست.

در این که فرهادی کارگردان مهمی است هیچ شکی نیست ،در این که کسب جایزه جهانی برای یک فیلم ایرانی افتخار یک ایرانی است شکی نیست اما نکته مهم اینجا ان است که این جایزه های چرا فقط به یک نوع تصویرگری از جامعه ایرانی تعلق میگیرد؟

 

چرا ٍآثاری نظیر ملکه، یک حبه قند ،یتیم خانه ،چ، سیانور ،عروس و بسیاری دیگر  با همه فراز و نشیبهایشان هرگز صاحب چنین جوایز و تقدیرهایی نمی شوند؟

 

حبیب میرزایی

 

انتهای پیام/م

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن