در سالهاي گذشته براي اصلاح چهره مخدوش و تخرب شده ايران نزد اذهان عمومي دنيا، هزينههاي زيادي صرف شده است؛ در عزم و همت ملي براي اصلاح اين چهره نيز تنها شخص رئيسجمهور يا سياستمداران و مديران نقش نداشتهاند؛ همه مردم ايران اعم از ورزشكاري كه براي كشور مقام ميآورد و روي سكو در مقابل پرچمش اشك شوق ميريزد تا رهگذري كه براي توجيه گردشگر خارجي و وا داشتن او به تمييز تصوير حقيقي كشورش از تصاوير سياه احساس مسئوليت ميكند و نيز نخبهاي كه در عرصه علمي افتخارآفرين ميشود همه در اصلاح تصوير جهاني ايران دخيل هستند. مردم ايران هميشه خواستار بهتر شدن برداشت عمومي دنيا از خود و كشورشان بودهاند، آن هم به دليل تأثيرات روحي، رواني، اجتماعي، اقتصادي و معنوي كه نوع ارتباطات جهاني يك كشور ميتواند بر سطح و كيفيت زندگي هر فرد بگذارد. مردم ايران آبرودار هستند و حتي در وصف اين آبروداري مصطلح است كه آنها در بدترين شرايط نيز صورت خود را با سيلي سرخ نگه ميدارند، اما اجازه خدشه وارد شدن بر ساحت خانه و خانواده خود را نميدهند.
اين روندي سنتي است كه در اجتماع ايران جريان دارد، اما شماري از فيلمسازان ايراني داخل يا خارج از كشور نشان دادهاند كه دوست دارند خلاف اين جريان شنا كنند. كار آنها خلق صحنههايي سياه از جامعه ايران و سپس بردن اثرشان به كشورهايي است كه در قالب رويدادهايي سينمايي براي نمايش اين فيلمها و انتقال تصوير دلبخواه خود از ايران به دنيا جشن ميگيرند؛ رويدادهايي چون جشنواره فيلم ابوظبي!
دوستي ابوظبي و قصهها
جشنواره بينالمللي فيلم ابوظبي در طول سه دوره گذشته خود از فيلمهاي ضدايراني بسياري حمايت كرده است. در واقع سنت ايراني ستيزي اماراتيها از طريق جشنواره بينالمللي ابوظبي نيز جايي براي ظهور و بروز پيدا كرده است و چون چيزي تحت عنوان سينماي مستقل امارات وجود ندارد اين جشنواره از فيلمهاي ايراني ضد ايراني عليه خودشان استفاده ميكند. اين جشنواره در سال گذشته از فيلم مستند «انقلاب دزديده شده من» ساخته «ناهيد سروستاني» كه روايتي انحرافي از انقلاب اسلامي دارد، تقدير كرد. در سال 2012 نيز جايزه مرواريد سياه به فيلم ضد ايراني «يك خانواده محترم» اهدا كرد و در سال 2011 در كنار اهداي بهترين جايزه خود به فيلم «جدايي نادر از سيمين» به فيلم بلند «گلهاي شرارت» ساخته «ديويد دوسا» كه در آن داستان عشق نامانوس يك جوان فرانسوي الجزايري تبار و دختري ايراني را به تصوير ميكشد و اشاراتي به فتنه 88 دارد توجه نشان داد.
امسال نيز ويترين ضد ايراني اين جشنواره به لطف فيلم «قصهها»رخشان بنياعتماد خالي نماند. «قصهها»ي بنياعتماد يك بيانيه سياسي است تا يك اثر هنري؛ در واقع اين فيلم به جاي خوردن نان هنري خود از طريق شعار سياسي و سياهنمايي سعي دارد اعلام وجود كند. «قصهها»شيپور در دست ميگيرد و تنها روايتگر تيره روزيهاي قشر كارگر جامعه ايران است و نه چيزي بيشتر؛ در يكي از روايتهاي فيلم هم اگرچه به عشق پرداخته ميشود اما اين عشق نيز كدر شده از سياه روزيهاي جامعه است. شايد به همين خاطر حضور اين فيلم در جشنواره ابوظبي با استقبال مواجه شده است.
سياهنمايي «قصهها» خوراك باب ميل
رسانههاي عرب
به نظر ميرسد كه بنياعتماد و فيلمش دستاويز يك بازي موذيانه باشند؛ دستاويزي كه خيلي خوب هم در راستاي اهداف بازي قرار گرفته است. رسانههاي جهان عرب در روزهاي گذشته به انعكاس و بازتاب حضور اين فيلم در جشنواره ابوظبي پرداختند و آن را تحليل كردند. اين رسانهها در تحليلهاي خود از اين فيلم آن را «برملاكننده زشتيهاي جامعه ايراني» خواندهاند كه از جمله اينها روزنامه لبناني النهار است كه با اشاره به دورزدن قانون توسط بنياعتماد مينويسد: اين فيلم مجموعهاي از فيلمهاي كوتاه است كه بازتابي واقعي از جامعه ايران است كه در آن سرخوردگي، اعتياد، عشق و سوءاستفاده جنسي ديده ميشود!»
بنياعتماد نيز خود در گفتوگو با سايت جشنواره ابوظبي گفته است: «زيبايي سينما به اين نيست كه مشكلات مردم را حل كند بلكه سينما بايد اين مشكلات را برجسته كند و اين همان چيزي است كه سينما بايد به آن بپردازد. مثل دكتري كه بيماري را تشخيص ميدهد اما لزوما شما را جراحي نميكند.» به نظر ميرسد كه اين درست همان كاري باشد كه بنياعتماد يا امثال او در سينماي ايران انجام ميدهند؛ سينماي ايران در سالهاي گذشته براي عدهاي از كارگردانان به عرصهاي براي نمايش نيمه خالي ليوان جامعه ايران تبديل شده است؛ دريغ از اينكه به نيمه پر نيز اشاره شده يا سينما نقشي در حل كردن معضلات جامعه داشته باشد؛ سينمايي كه برخي براي توصيف آن از اصطلاح «سينماي نق زن» استفاده ميكنند.
اين سينماي نق زن، به زعم رسانههاي عرب حقيقت جامعه ايران و زشتيهاي آن را برملا ميكنند؛ روزنامه «نشنال» امارات درباره اين فيلم مينويسد: ««قصهها» پنجرهاي رو به ايران و شرحدهنده واقعيات ريگداري چون سوءاستفاده، اعتياد، بروكراسي و عشق است. فيلمنامه حول محور طبقه اقشار منكوب شده و محروم ميچرخد: يك راننده تاكسي را بهخاطر فعاليت سياسي با لگد از دانشگاه بيرون انداختهاند؛ يك كارمند دولتي بازنشسته از طرف سيستم فريب مالي خورده است؛ زني با رفتارهاي خشونتآميز همسرش دست و پنجه نرم ميكند و دختري كه سابق معتاد بوده است سعي دارد به ساير معتادان و مبتلايان به بيماري ايدز در محل كار خود كمك كند.»
در عين حال پايگاه مصري «الموجز» نيز با اشاره به داستان فيلمهاي كوتاه هفتگانه «قصهها» نوشته است: «فيلم سقوط واضح زندگي در داخل جامعه ايراني را نشان داده است! بنياعتماد در اين فيلم در قالبي پانورامايي داستان شخصيتهايي از طبقه متوسط و ضعيف را نشان داده و در ارائه تصويري منتقدانه و سياه از جامعه ايراني موفق شده و خطوط قرمز سينماي را رد كرده است.»
قصه ناتمام «قصهها»
اين اخبار و خبرهاي نظير آن با سرعت زياد در ميان رسانههاي دنيا بازنشر ميشود تا بتوان گفت آن دريچهاي كه رسانههاي ضد ايراني خواهانش بودند باز هم به دست يك كارگردان ايراني به رونمايي تيره از جامعه ايران باز شده است؛ هيچ يك از اين كارگرداناني كه در گشودن اين دريچه نقش دارند نيز از خود نميپرسند كه چرا اين جشنوارهها هيچگاه خوان به ظاهر دست و دلباز خود را پاي فيلمهايي از كشورمان پهن نميكنند كه نسبتشان با جامعه و سيستم و نظام ايران مثبت يا حداقل خنثي است. آنها اين سؤال را از خود نميپرسند يا خيلي راحت از كنارش رد ميشوند، فيلم خود را ميسازند و تصوير نسبتاً اصلاح شده كنوني جامعه ايران را در دنيا مخدوش ميكنند؛ تصويري كه به راحتي به دست نيامده است و قصه «قصهها» و فيلمهايي نظير آن كه چوب حراج بر اين تصوير ميزنند، نيز قصد تمام شدن ندارد.
دیدگاه شما