به گزارش صبح رزن؛به نقل از همدان ورزش؛ کمیل کمیل حمید.........حمید جان به گوشم......... اینجا هوا صافه......... اونجا چی؟......... هی حاجی کجایی که ببینی اینجا چه خبره؟......... هوا صاف صافه......... به صافی تمامی موهای بیرون ریخته......... به صافی نگاه های دوخته......... به صافی مانتوهای چسبیده......... به صافی مارک های ازپشت دیده......... آه ه ه......... حاجی نمیشه جاتو عوض کنی؟
مکالمه ای آشنا......... گویی که صدای بسیم گردان کمیل همچنان به گوش می رسد......... گویی بازهم از درون اروند صدایی می آید که بچه ها یک به یک شهید شده اند.........
اما نه......... گوش کن......... ......... .........
صدای هل من ناصر ینصرنی می آید......... اما این بار از سوریه......... از حرم بی بی سه ساله حسین(ع) ......... از آنجایی که عمه اش زینب نیز به نظاره نشسته است تا ببیند مدافعان حرمش چه می کنند؟!؟
مدافعان حرم؟؟؟؟؟
نامی آشناست برایم؛ گویی نامش را از حاج حسین همدانی همان قافله سالارشان گرفته اند؛ آری مجتبی کرمی؛ گویی نامش را از حاج حسین همدانی همان قافله سالارشان گرفته اند؛ آری مجتبی کرمی؛ مجید صانعی؛ سید میلاد مصطفوی؛ محسن فانوسی و....
نامی به گوشم خرد که گویی دختری هم سن و سال بی بی رقیه دارد...
آری مجید صانعی را می گویم؛ همان که ریحانه اش را گذاشت تا در دفاع از حرم بی بی رقیه پا به میدان گذارد.....
مجید صانعی که اقتدار قدم هایش نه تنها در باشگاه های و میادین ورزشی، بلکه در خیابان های همدان نیز مثال زدنی بود.
همو که شهرزاد صفری به عنوان همسری یگانه و فداکار از او یاد می کند؛ همو که همسرش به هنگام صحبت در باره او، گویی غم تمام عالم را به دوش می کشد و بغضی غم بار گلویش را می فشارد؛ اما صلابتی مثال زدنی را از همسرش به ارث برده است.
با این مقدمه، بخش اول گفتگوی خبرنگار همدان ورزش؛ را با وی می خوانیم.
خانم شهرزاد صفری متولد سال 1355 در یکی از محله های قدیمی همدان می باشد.
نحوه آشنایی شهید صانعی و خانم صفری همانند خیلی از ایرانی ها با واسطه انجام شد. اما واسطه ای که شاید خودش هم نمی دانست روزی قرار است، داماد خانواده بزرگترین افتخار یک کشور شود.
آری، برادر خانم صفری باعث آشنایی آنها با یکدیگر شده بود، و باتوجه به اینکه شهید صانعی از همان ابتدای جوانی حیای خاصی را در وجود خود نهادینه کرده بود نا خودآگاه دل از لیلی خود می برد.
دلیل این انتخاب از سوی خانم صفری، معصومیت، حیا و جوان مردیی بود که در وجود شهید صانعی به وفور یافت می شد.
به هر حال زندگی در سال 1386آغاز می شود و شهید صانعی از همان ابتدا با مشکلاتی دست و پنجه نرم می کند تا بتواند زندگی پر از عشق و محبت خود را اداره کند.
کسب روزی حلال را سرلوحه امور خویش قرار می دهد و به شغل پیمانکاری در جاده مشغول می شود.
شهید صانعی گویی به هیچ عنوان از کار خسته نمی شد؛ چرا که به هنگام اوقات فراغت خود نیز در باشگاه های ورزشی به عنوان نماینده سبک نینجتسو نینجا فعالیت می کرد.
خانم صفری نیز پابپای همسرش کار می کرد و او نیز به عنوان مربی کاراته مشغول به فعالیت در عرصه های ورزشی بود.
اما در سال 1391 نور امیدی در زندگی آنها متولد می شود و خداوند امانتی گرانبها به نام طاها را به زندگی شهید صانعی هدیه می کند.
با آمدن طاها شیوه زندگی آنها تغییر می کند و گویی دوباره از نو زندگی را آغاز کرده اند؛ چرا که عشق و علاقه ی آنها به یک دیگر روز به روز در حال افزایش است...
اما عشق و علاقه ی این شهید بزرگوار به خانه و خانواده اجازه نمی دهد تا وی لحظه ای دست از کار بردارد و همچنان سخت کوشانه به کار و تلاش ادامه می دهد.
اوج دلداگی خانم صفری به شهید صانعی زمانی فرا می رسد که وی علی رقم اقتدار شوهرش تنها چیزی که از او می بیند، مظلومیت است و مطلومیت است و مظلومیت...
ادامه دارد....
انتهای پیام/ پ
دیدگاه شما