تاریخ : 1. دى 1391 - 15:58   |   کد مطلب: 1743
یادداشتی بر «این فیلم نیست» آخرین ساخته‌ی «جعفر پناهی»
در روزهایی که دو گروه موافق و مخالف در سینمای ایران این بار بر سر نمایش فیلم «من مادر هستم» رودرروی هم صف‌آرایی کرده‌اند، خبر ورود «این یک فیلم نیست» در فهرست اولیه نامزدهای جایزه اسکار ۲۰۱۳ تنها و تنها یک اتفاق تعجب‌برانگیز است و بس. تعجب‌برانگیز، نخست از این جهت که این اثر آخرین ساخته‌ی «جعفر پناهی» است که به جرم «اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی» به شش سال حبس و 20 سال محرومیت از فیلمسازی و فیلمنامه‌نویسی محکوم شده و در عین حال هنوز سلحشورانه و در عین احترام به قوانین کیفری فیلم می‌سازد!

به گزارش صبح زن به نقل از رجا،در روزهایی که دو گروه موافق و مخالف در سینمای ایران این بار بر سر نمایش فیلم «من مادر هستم» رودرروی هم صف‌آرایی کرده‌اند، خبر ورود «این یک فیلم نیست» در فهرست اولیه نامزدهای جایزه اسکار ۲۰۱۳ تنها و تنها یک اتفاق تعجب‌برانگیز است و بس. تعجب‌برانگیز، نخست از این جهت که این اثر آخرین ساخته‌ی «جعفر پناهی» است که به جرم «اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی» به شش سال حبس و 20 سال محرومیت از فیلمسازی و فیلمنامه‌نویسی محکوم شده و در عین حال هنوز سلحشورانه و در عین احترام به قوانین کیفری فیلم می‌سازد!

و باز تعجب‌برانگیز، این بار از این جهت که به لطف آقای «پناهی» و دوست مستندسازش «مجتبی میرتهماسب»، جامعه‌ی هنری ایران امسال نیز از حضور در اسکار محروم نیست. یعنی اگر «یه حبه قند» را در اسکار نداریم، نماینده‌ای دیگر از ایران هست که امسال هم دلمان به یک افتخارآفرینی دیگر خوش باشد. هرچند این حضور در لیست اولیه‌ی بخش مستند باشد و کم‌تر به چشم بیاید. شاید آکادمی امسال هم می‌خواهد ما را غافلگیر کند و راهی را که با «جدایی» برای ایران هموار شده است، ادامه بدهد؛ تا یار که را خواهد و میلش به که باشد!
 
کاردستی آقای کارگردان!
 
«پناهی» با انتخاب عنوان «این یک فیلم نیست» برای آخرین ساخته‌اش از تماشاگران خواسته این اثر را یک فیلم ندانند و در طول تصاویر هم به صورت مستقیم و غیر مسقیم و به دفعات به این مسأله اشاره می‌کند تا ظاهراً بیننده یک مستند 75 دقیقه‌ای را کاردستی آقای کارگردان تصور کند و نه یک فیلم! البته عنوان کاردستی خیلی هم بی‌مناسبت با کلیت فیلم نیست؛ چرا که اکثر لحظات کار، به تک نماهای «جعفر پناهی» رو به دوربین –از نوع دوربین روی دست- اختصاص یافته است!
 
 
«پناهی» در نقش «پناهی»
 
داستان آخرین اثر آقای کارگردان از این قرار است که او -یعنی «جعفر پناهی»- تصمیم می‌گیرد آخرین فیلمنامه‌اش که مورد تصویب وزارت ارشاد قرار نگرفته را در خانه‌ی خود برای بینندگان تعریف کند. سراسر این مستند، داستان یک صبح تا شب «پناهی» در آخرین چهارشنبه‌ی سال را روایت می‌کند. شخصیت‌های اصلی و در واقع بازیگران این کار «جعفر پناهی» در نقش «جعفر پناهی» و «مجتبی میرتهماسب» هستند. «میرتهماسب» زحمت دوربین روی دست را هم می‌کشد. شخصیت‌های فرعی دیگری هم از پشت تلفن و یا جلوی دوربین به صورت کوتاه و گذرا نقشی می‌آفرینند که تنها آدم سرشناس آن‌ها «رخشان بنی‌اعتماد» است. 
 
 
 
در یک اقدام انتحاری!
 
البته «این یک فیلم نیست» از یک ایده‌ی خوب برخوردار است. فیلمسازی در انتظار حکم نهایی زندانش، می‌خواهد در یک اقدام انتحاری، آخرین فیلمنامه‌‌ای را که روی دستش باد کرده را جلوی دوربین لو بدهد و حتی بخشی از آن را بازسازی و تعریف کند. او برای این کار به یک تصویربردار احتیاج دارد که در تماسی با «میرتهماسب»، از او می‌خواهد دوربینش را روی دست بگیرد و او را یاری دهد.
 
فیلمسازی با کم‌ترین امکانات موجود
 
دومین امتیاز «این فیلم نیست»، بی‌بهره بودن آن از کم‌ترین امکانات است. لوکیشن که ظاهراً خانه‌ی «پناهی» است و دوربین هم یا برای او و یا برای «میرتهماسب». بازیگر هم که خود «پناهی» است و فیلمنامه‌ی مکتوب هم ظاهراً وجود ندارد و فیلمنامه در ذهن پناهی‌ست و او قدم‌به‌قدم دارد ذهنش را پیاده می‌کند. ایده‌ی تصویربرداری با موبایل جذاب است و آب‌ورنگی و تنوعی به کار داده است.
 
به یاد «چهارشنبه‌سوری» فرهادی
 
«این یک فیلم نیست» هرچه جلوتر می‌رود، بیش‌تر «چهارشنبه‌سوری» «اصغر فرهادی» را تداعی می‌کند. به‌خصوص لوکیشن فیلم آگاهانه یا ناخودآگاه با خانه‌ای که در فیلم «چهارشنبه‌سوری» می‌بینیم، مشابهت دارد. اشتراکاتی در کلیت این دو فیلم وجود دارد که بیشتر به حرف اصلی این دو فیلم معطوف‌اند.
 
 
حکایت سر خاراندن‌های آقای بازیگر!
 
«پناهی» شاید کارگردان خوبی بوده یا شاید بعد از 20 سال دیگر کارگردان خوبی باشد، اما واقعاٌ بازیگر خوبی نیست و نخواهد بود. بازی ضعیف و غیر قابل باور او با آن سر خاراندن‌های مشمئزکننده و فرارهای او از دوربین به‌خصوص در لحظات احساسی، برای یک کارگردان باسابقه در بازی گرفتن از نابازیگرها خجالت‌آور است.
 
ظرافت هنری در اغما!
 
مظلوم‌نمایی‌های «پناهی» به‌قدری توی ذوق می‌زند که عنصر باورپذیری‌ در این اثر به اغما رفته است. مشخص نیست که چطور «پناهی» انتظار دارد حس همراهی و هم‌ذات‌پنداری مخاطبانش برانگیخته شود، وقتی بی هیچ ظرافت هنری مدام پالس‌های منفی می‌دهد؟
 
ترفند «این فیلم نیست»
 
«این یک فیلم نیست» نام تحقیرآمیزی برای همه‌ی مدیران سینمایی، فرهنگی، سیاسی و امنیتی است که مثلاً خیال نکنند «پناهی» از احکام صادره شده علیه او، تخطی کرده است. این نگاه تحقیرآمیز یک «هنرمند» وقتی عیان‌تر می‌شود که خبر یک خبرگزاری را مبنی بر تقدیر جشنواره‌ی برلین از خودش می‌خواند و قاه‌قاه می‌خندد.
 
اما واقعیت این است که عنوان «این یک فیلم نیست» ترفندی است که چند کاربرد دارد. ترفندی که یک سمت آن مخاطبان ایرانی و یک سمت آن مدیران را هدف گرفته است. اما از زاویه‌ای دیگر باید عنوان این اثر را در مواجهه‌ی مخاطب خارجی با آن - با توجه به اسکاری شدنش- در نظر گرفت؛ چرا که قرار است ایران را قفس هنرمندان و فیلمسازان نمایش بدهد. «این یک فیلم نیست» را باید به سیاق دیگر کارهای «جعفر پناهی» باب طبع جشنواره‌های خارجی دانست که به شدت نگران اوضاع مردم ایران و به ویژه هنرمندان وطنی هستند.
 
در آرزوی مردمی شدن!
 
«پناهی» هرچقدر هم اسکاری شود و برلینی و چه و چه و چه، باید بداند که فیلم‌هایش هنوز هم که هنوز است اصلاً در میان مردم شناخته‌شده نیستند. چرا که او هیچ وقت برای مردم خود فیلم نساخته و همیشه به دنبال رعایت فاکتورهای مد نظر جشنواره‌های خارجی بوده است. ظاهراً آقای کارگردان دیروز باید این را بپذیرد که همان‌طور که خود در «این یک فیلم نیست» نمایش می‌دهد، مهم‌ترین تماشاگر فیلم‌هایش، خود اوست و بس! پس او این فیلم را هم باید به کلکسیون پر و پیمان «جعفر پناهی» اضافه کند و خودش جای میلیون‌ها ایرانی، میلیون‌ها بار تماشایش کند. حالاحالاها مانده تا «پناهی» و «پناهی»‌ها بتوانند ادعای مردمی بودن کنند. 
 
 
 
یک اعتراف صادقانه!
 
«پناهی» در صحنه‌ای صادقانه اعتراف می‌کند که اولین سکانس فیلم او دروغ بوده است و او داشته دروغ می‌گفته؛ حال آن که خودش هم می‌داند که سراسر فیلم او دروغین است. «پناهی» در ایران فیلم می‌سازد و فیلمش هم به اسکار راه می‌یابد. دروغ از این واضح‌تر که «پناهی» نمی‌تواند در ایران فیلم بسازد!؟ لحظه‌لحظه‌ی این فیلم شاهدی است بر این مدعا!
 
القای امنیتی بودن فضا، آن هم از این قرار که «پشت تلفن نمی‌توانم بگویم» و «ماجرای آن شب که ریختند» و «دوربین عکاسی‌ام را گرفتند» و امثال این دیالوگ‌های سطحی، بدون پرداخت کافی روی موضوع، آن هم برای اثری که ادعا می‌کند مستند است، این اثر را کم‌عمق کرده است. «این یک فیلم نیست» آقای «پناهی» بین مستند و داستانی سرگردان است و دروغ‌های عجیب و غریب آن هم بر این سرگردانی افزوده است. شخصیت‌های ناشناس مدام می‌آیند و می‌روند و حضورشان گمراه‌کننده است و اطلاعات غلط‌ و انحرافی به مخاطب می‌دهد.
 
به هر حال، باید تأسف خورد به حال فیلمسازی که برای نمایش سطح روشنفکری‌اش به المان‌هایی دست‌خورده مثل چای، سیگار، کتابخانه و حیوان خانگی متوسل می‌شود. فیلتر بودن همه‌ی سایت‌ها در ایران، نمایش بی‌بی‌سی‌فارسی و گلایه از فیلم‌هایی که با عدم صدور مجوز به رحمت خدا رفته‌اند، سطحی‌ترین نوع مظلوم‌نمایی آن هم در مدیوم تصویر است که ثابت می‌کند «پناهی» بهتر است حالاحالاها فیلم نسازد. شاید تا بیست سال دیگر.

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن