تاریخ : 2. دى 1391 - 15:43   |   کد مطلب: 1756
گفتاری منتشرنشده از سیدمرتضی آوینی درباره موسیقی؛
اینها حرف‌های منتشر نشده‌ای از سیدمرتضی آوینی است که گویا در نمازخانه روایت فتح در جمع عده‌ای از علاقه‌مندان و دوست‌داران هنر و تبلیغات مطرح شده است. موضوع اصلی این بحث‌ها هنر غربی و هنر اسلامی و وجوه تفاوت این دو است. آوینی در این جلسه‌های خودمانی درباره موسیقی و تبلیغات حرف می‌زده که هنوز کهنه نشده و انگار همین دیروز گفته شده است.

به گزارش صبح رزن به نقل از جهان، نگاه شهید آوینی به موسیقی به نوبه خود نگاه بدیعی است که سعی کرده هنر واقعی را مطرح کند و تمایز آن را با مقوله تبلیغات که امروز به طور گسترده ای در غرب جای هنر را گرفته است بپردازد؛

سید مرتضی آوینی: درباره موسیقی حداقل دو جور می‌شود بحث کرد؛ این دو جور، یکی بحث فقهی درباره موسیقی است که اصلا در حد بنده نیست و آدم‌هایی مثل ما اصلا نباید به خودشان اجازه بدهند که وارد بحث‌های فقهی شوند، مسایلی کاملا تخصصی است و به هیچ‌وجه در حیطه ما نیست. مسایل کاملا تخصصی به تحصیلاتی در همان زمینه احتیاج دارند. به این دلیل است که اصلا از نظر فقهی درباره موسیقی بحث نمی‌کنیم؛ یعنی این وجه مطلب را به‌طور کلی کنار می‌گذاریم. بنابراین اگر ضمن بحث، این سوال پیش بیاید که موسیقی مجاز است یا نیست؟ حرام است یا نه؟ به طبع نمی‌توانم به این سوال‌ها جواب بدهم. باید از حضرت امام‌(ره) سوال کرد. البته از ایشان هم سوال شده و جواب هم داده‌اند. اما می‌شود درباره این بحث کرد که چرا در تلویزیون، به نظر امام‌(ره) عمل نمی‌شود؟ اینها بحث‌های فقهی نیستند؛ به مسایل اجتماعی و سیاسی برمی‌گردند و از بحث فقهی خارج می‌شوند. اگر از وجه فقهی‌شان خارج شوند، می‌شود درباره آنها بحث کرد. ولی هر چیزی که وجه فقهی به خود بگیرد، اصلا در محدوده ما نیست و وارد آن نمی‌شویم. بنابراین از اول مشخص است بحثی که می‌کنیم، بحثی نسبتا اعتقادی، از غیر وجه فقهی است.

تبلیغات در غرب از بین رفته است

امروزه تبلیغات در غرب جای هنر را گرفته است؛ یعنی بدون هیچ شکی می‌شود گفت هنر در غرب مرده و به‌طور کلی اثری از هنر در غرب باقی نیست. از بعد رنسانس این اتفاق به‌تدریج افتاد و هنر در غرب از بین رفت. تا جایی که عقلم می‌رسد عرض می‌کنم که چرا از بین رفت.

تبلیغات امروز در دنیای غرب جای هنر را گرفته است. مثال‌های خیلی ساده می‌توانند این مطلب را اثبات کنند. نگاهی به سینمای خوب می‌تواند این مطلب را به‌طور کامل به ما نشان بدهد، یا مثلا نگاهی به آثار هنری‌ که در قرن‌های اخیر از به اصطلاح هنرمندان غربی صادر شده‌اند، خیلی راحت نشان می‌دهد که هنری در غرب باقی نمانده است.

آخرین پدیده‌های هنری در غرب آپارت و پاپارت هستند. خودشان این اسم‌ها را گذاشته‌اند. آپارت از آپتیک است، یعنی آپتیک آرت و فقط به بازی‌های بصری ختم می‌شود؛ بازی‌های چشم؛ آن هم فقط در حد فیزیک چشم؛ در حد قوه باصره ظاهری ما و مشخصاتی که دارد؛ یعنی با توجه به مشخصات فیزیکی چشم، بازی‌های بصری اختراع کرده‌اند که اسم اینها را آرت –هنر- گذاشته‌اند که اصلا هنر نیست؛ مثلا کارهای «وازرلی» را ببینید که خیلی هم مشهورند و از آنها زیاد صحبت می‌کنند و از او به‌عنوان بزرگ‌ترین هنرمندان غرب اسم می‌برند. در تلویزیون هم گاهی پشت گوینده‌ها از تابلوهای او استفاده می‌کنند که در موزه هنرهای معاصر و جاهای منور‌الفکری هم هست. این کارها فقط مقداری کارهای بصری‌اند، مثلا خواسته کره را با تعداد دایره دربیاورد و با حالت‌هایی که به آنها داده، کره را تجسم کرده است. چیزهایی که ممکن است برای چشم قشنگ باشد ولی به هر ترتیب خودشان هم اسمش را با توجه به چیزی که هست، گذاشته‌اند: «آپتیک آرت». یعنی هنر بصری. فقط هم مقداری بازی است. یعنی از محتوا به‌طور کامل خالی است و اصلا محتوایی باقی نمانده است. از بازی‌های چشمی چه چیزی دستگیر آدم می‌شود؟ تابلوهایی هست که از کنار نگاه‌شان می‌کنید، یک چیزند و از سوی دیگر که نگاه می‌کنید، چیز دیگر و به نسبت جهت‌هایی که می‌گیریم، صورت‌های جدیدی دارند. در این تابلوها چه محتوایی هست؟

آثار خیلی ضعیفی موجودند، اما نه به این مفهوم که هنر باشند. پاپارت‌ هم که می‌گویند چیزی در همین حد است. یعنی اصلا ریشه این هنر تبلیغات است؛ تبلیغات تلویزیونی. یک مجسمه همبرگر جزو آثار هنری‌شان است که با گچ ساخته‌اند. کاملا مثل همبرگر است. همان رنگ‌ها را هم به آن زده‌اند؛ گوشت، پنیر، کاهو و... خیلی بزرگ ساخته شده‌اند. به کتاب‌های هنری‌شان مراجعه کنید –من دیده‌ام، کارم این بوده- این را به‌عنوان اثر هنری نمایش می‌دهند. پاپ از پاپیولار می‌آید؛ یعنی مردمی. هنر مردمی آنها هم صرفا ریشه در تبلیغات دارد و از آن نتیجه شده است. کاری به این معنا نداریم و نمی‌خواهیم به‌طور خاص درباره هنر غرب بحث کنیم. اصلا کاری نداریم، چون هنری در غرب باقی نمانده است. دلیل این اتفاق کاملا روشن است. چون هنر مستقیما تجلی روح انسان است. آثار هنری که از انسان ساطع می‌شوند، همان برتری روح انسان را دارند؛ یعنی همان‌قدر نسبت به حقیقت عالم و ذات مقدس پروردگار قرب و بعد دارند. از انسان کاملی همچون حضرت علی(ع)، نهج‌البلاغه صادر می‌شود که البته گزیده‌ای از فرمایشات و خطبه‌های ایشان است، ولی به‌هر ترتیب مشخص است که کلیت آن چه بوده و در تعریف آن گفته‌اند: «دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق». از انسان بدبختی مثل وازارلی هم صرفا یک‌سری بازی بصری صادر می‌شود، چون تمدن غرب کلا از محتوای هنری خالی شده است. محتوای هنر هم همان حقیقت عالم وجود است. ولی در این‌که محتوای هنری مستقیما تجلی روح بشر است، هیچ شکی نیست.

بنابراین همان مرتبه‌ای که روح نسبت به حقیقت عالم دارد، در اثر هنری ظاهر می‌شود و به‌هیچ وجه نمی‌شود کلک زد.

همان‌طور که بیان انسان - حرف‌ها و کلام او- بیان‌کننده روح اوست، همان‌قدر اثر هنری هم مبین روح انسان است؛ بیان‌کننده روح هنرمندی که اثر هنری از آن ناشی و صادر شده است. اصلا هم نمی‌شود کلک زد. یعنی کسی که خمیرمایه درونی ندارد و روحش خالی از محتواست، نمی‌تواند کلک بزند و یک اثر هنری عظیم از خود خلق کند؛ محال است. یعنی اثر هنری درست با روح هنرمند متناسب است و اصلا نمی‌شود در این زمینه کلک زد و آدم را لو می‌دهد؛ مثل بیان.
می‌گویند:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد

عینا همین‌طور است. تا هنرمند محتوای درونی‌اش را بیان نکرده باشد، نهفته است ولی وقتی بیان کرد دیگر خود را لو می‌دهد. یعنی درونش را لو می‌دهد و نفسانیت خود را بیرون می‌ریزد.

موسیقی نتیجه روح کسی است که آن را ساخته است

این یک بحث مقدماتی درباره موسیقی است که لازم است بدانیم. چون اگر فعلا در مقدمه به‌عنوان هنر به موسیقی نگاه کنیم، موسیقی هم از محدوده‌ای که گفتیم خارج نیست. موسیقی مستقیما نتیجه روح کسی است که آن را ساخته است و از روح آن هنرمند موسیقی‌دان ناشی می‌شود. البته در غرب، آثار ضعیفی از هنر هست. اگر اینجا بگویم، زیاد درست نیست. ولی مثالی می‌زنم که همیشه زده‌ام و چیزی غیر از آن نمی‌گویم.

در رمان‌های غربی و نویسندگانی که آنجا کار داستان‌نویسی می‌کنند - داستان‌نویسی بلند- در دوره بعد از رنسانس اصلا به هنر برخورد نکرده‌ام. ما به آثار بعد از رنسانس یعنی قرن‌های اخیر کار داریم. در این آثار به هنر برخورد نکرده‌ام جز نوشته‌های کسی به اسم هرمان هسه که آلمانی است و کتاب‌هایی نوشته ازجمله «گرگ بیابان»، «دمیان»، «سفر به شرق» و... در آثار داستایوسکی هم تا حدودی می‌شود هنر پیدا کرد. البته مساله روسیه اصلا جداست. هنر روسیه را به‌طور کلی باید از مقوله‌ای که درباره‌اش بحث می‌کنیم، جدا کرد. روسیه در قرن‌های اخیر جایگاهی دارد که مخصوص خود اوست و به‌طور جدی باید درباره‌اش حرف زد. به‌همین دلیل اگر داستایوسکی را وارد این مقوله نکنیم، خیلی بهتر است. چون ما در قرن‌های قبل از انقلاب اکتبر روسیه، آدمی به اسم تولستوی هم داشته‌ایم که مذهبی و مسیحی معتقدی است و اعتقادهایش در کتاب‌هایش هم ظاهر است و می‌شود از نوشته‌های او به‌عنوان اثر هنری نام برد و شکی نیست که هنرمند است.

اصلا به روسیه کاری نداریم، درباره تمدن غرب بحث می‌کنیم و روسیه را در سال‌های اخیر است که می‌شود به تمدن غرب پیوند زد و قبلا جزو این تمدن نبوده است.

آثار داستایوسکی را هم که ببینید، کاملا مشخص است. حالتی داشته‌اند مثل 60 سال پیش ما که چه‌طور فرهنگ غرب به این مملکت می‌آمد، همان‌طور کشمکشی بین فرهنگ قدیم‌شان و فرهنگ جدیدی که از طریق غرب وارد می‌شده، در نوشته‌های داستایوسکی خیلی صریح مشخص است.

این بحث به‌عنوان مقدمه برای بحث موسیقی لازم بود و عرض کردم موسیقی هم نتیجه روح هنرمند است. یعنی تجلی روح هنرمند و عین ذات اوست و اصلا از ذات هنرمند قابل تفکیک نیست. همان رتبه‌ای که ذات هنرمند موسیقی‌دان دارد، موسیقی هم که از او صادر می‌شود، همان رتبه‌ را دارد.

هیچ عاملی در تبلیغات غربی به اندازه موسیقی مهم و موثر نیست

در تبلیغات غربی که عین هنر غرب است، موسیقی یک عامل اصلی است. عامل اصلی برای هنر و تبلیغات غرب و هیچ عاملی دیگر هنری یا تبلیغاتی این‌قدر در تبلیغات غربی مهم و موثر نیست که موسیقی هست. موسیقی در تبلیغات غرب یک عامل اصلی است و می‌شود گفت که اصلی‌ترین عامل به‌شمار می‌رود. این مقدمه‌ها را می‌گوییم چون قبل از این‌که وارد اصل بحث موسیقی بشویم، لازم است. به‌عنوان نمونه در یک فیلم غربی -هریک از فیلم‌ها که باشد، فرقی نمی‌کند - در هر جای دنیا که ساخته شده باشد، موسیقی در آن اصل است. راه راحتی هم دارد که می‌شود تشخیص داد چه‌طور اصل است. در فیلم‌ها و تبلیغات غربی، احساساتی را که می‌خواهند به تماشاچی منتقل کنند، از روش دیگری جز موسیقی انتقال نمی‌دهند. اگر احساس غم و اندوهی هست که می‌خواهند آن را به تماشاچی منتقل کنند، عامل اصلی آن هم موسیقی است. اگر می‌خواهند شادی را به تماشاچی منتقل کنند، عینا همین‌طور است و عامل اصلی آن موسیقی است. همین‌طور درباره هیجان و خیلی از مسایل دیگر.

ان‌شاء‌الله در اینجا به بحثی درباره قالب و محتوا می‌رسیم؛ درباره قالب و محتوا و نسبت آنها با هم که اصلا در هنر قالب و محتوا چه نقشی دارند و نسبت آنها با هم باید چه‌طور باشد. گاهی در سینمای غرب می‌بینید صرفا چهارچوب اس‌وقس‌داری که هنرمند یا فیلم‌ساز، انتخاب و فیلمش را بر آن مبتنی کرده، ریتم موسیقی است. یعنی اصلا ریتم موسیقی است که به فیلم حیات داده و آن را ساخته. چهارچوب اصلی، فیلم است و بقیه فیلم روی این چهارچوب بنا شده است: «ریتم موسیقی».

نمونه‌اش الان در ذهنم نمی‌آید. اگر ذهن‌تان یاری می‌کند، یک نمونه بگویید، ولی لااقل در قسمت‌های هیجانی فیلم این مطلب کاملا واضح است. این روح تبلیغات غرب است، منتها کم‌کم ظاهر می‌شود.

در کارهای اوایل اختراع سینما این مساله بروز چندانی نداشت. ولی رفته‌رفته ظاهر شده و می‌شود ‌پیش‌بینی کرد که در آینده سینمای غرب خیلی شدیدتر از این خواهد بود. به‌عنوان نمونه، فیلم‌های کارتون از این دست زیاد دیده‌اید. فیلم‌های والت‌دیسنی که حتی براساس موسیقی تصویرگذاری شده‌اند. یعنی متناسب با موسیقی برایش تصویر گذاشته‌اند. مثلا «باله ‌قو» را دیده‌ام که بر این اساس ساخته‌اند و برایش تصویر گذاشته‌اند.

عقل نیست که محتوای موسیقی را ادراک می‌کند، بلکه اعصاب است

موسیقی به هر ترتیب عامل اساسی تبلیغات غرب است. دلیل این‌که از موسیقی به این شکل استفاده می‌کنند، این است که موسیقی برای تاثیرگذاری بر بشر، مانع عقل را برابر خود ندارد. موسیقی فقط به‌وسیله اعصاب دریافت می‌شود. یعنی احساساتی که در موسیقی موجود است، فقط از راه اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک دریافت می‌شود- که توضیحش را بعد عرض می‌کنم. در بعضی کتاب‌های غربی درباره این بحث می‌کنند که چه‌طور گیاهان مقابل موسیقی رشد بیشتری دارند. حتی شنیده‌ام وقتی برای گاوها موسیقی گذاشته‌اند، دیده‌اند شیر گاوها بیشتر شده است. این چه چیزی را می‌‌رساند؟ نمی‌خواهم از این مطلب استفاده کنم که در دام‌داری‌ها باید موسیقی پخش کرد. البته روشی هم که الان در دام‌داری‌ها وجود دارد، غلط است و ریشه در تمدن غرب دارد. فعلا به روش‌های غلطی که اعمال می‌شود، کاری نداریم.
کاری هم نداریم که در اثر موسیقی، رشد گیاه بیشتر می‌شود یا کم‌تر؟ یا اصلا این افزایش رشد چه دلیلی دارد؟ یا اگر در دام‌داری‌ها شیر گاوها بیشتر می‌شود، دلیلش چیست؟ می‌دانیم که گیاهان عقل ندارند. حیوان‌ها به مفهومی که درباره انسان مطرح است، عقل ندارند. یعنی حتی از مراتب پایین عقل هم که فاهمه و واهمه است، برخوردار نیستند. درباره عقل ان‌شاء‌الله بحث می‌کنیم؛ یعنی حیوان‌ها و گیاهان حتی پایین‌ترین مرتبه عقل را هم ندارند که در زبان معمولی به آن فهم یا هوش می‌گوییم. پس چه‌طور است که موسیقی بر آنها موثر است؟ دلیلش این است که اصلا برای دریافت موسیقی هیچ احتیاجی به عقل نیست. یعنی عقل نیست که محتوای موسیقی را ادراک می‌کند، بلکه اعصاب است. در حالی‌که در یک کلام با محتوا - که هر دو صدا هستند- کسی که حرف می‌زند و کلمه‌ها را مبتنی بر محتوایی به‌کار می‌برد، طرف مقابل این محتوا را چه‌طور دریافت می‌کند؟ مسلما از طریق عقل. آن قضاوتی که انسان نسبت به آن بیان می‌کند، وجودش از آن محتوا تاثیرپذیری دارد. محتوا را می‌گیرد، درباره آن قضاوت می‌کند. حالا یا تصدیق می‌کند یا رد می‌کند، اگر تصدیق کرد، وجودش متناسب با آن محتوا متاثر می‌شود.
الان من که حرف می‌زنم، کلمه‌های ویژه‌ای را به‌کار می‌برم. معنای آن مورد نظرم است. شما معنا را از چه طریقی می‌گیرید؟ علامت‌ها، کلمه‌ها و اسم‌ها تمثیل و بیان حقیقت‌هایی هستند، چه قراردادی چه غیرقراردادی. آیا زبان صرفا قراردادی است یا ریشه‌های غیرقراردادی هم هست که قرارداد براساس آن ریشه‌ها برپا شده است؟ همین‌طور است. منتها فرض کنیم کلمه‌هایی که از آنها استفاده می‌کنیم، براساس قرارداد است. شما این قراردادها را در ذهن‌تان تنظیم می‌کنید؟ هریک از این قراردادها مقابل مفهوم دیگری وضع شده است. اصلا قرارداد به عربی می‌شود وضع. وقتی وضع را در علم نحو تعریف می‌کنند، می‌گویند وضع یعنی این‌که مقابل شیئ، شیئ دیگر را قرار دادن، آن‌چنان که وقتی شیء اول می‌آید، شی‌ء دوم در ذهن متبادر شود. چه‌طور؟ مثلا شما می‌گویید قرارداد مقابل وضع، معنی قرارداد، وضع است یا معنی وضع، قرارداد است. وقتی کسی می‌گوید وضع، در ذهن شما قرارداد هم می‌آید. مقابل این مایع شفافی که با باران نازل می‌شود، گفته‌اید آب که هر وقت این شی می‌آید، دیگری هم به خاطرتان می‌آید. وقتی آب می‌بینید، می‌خواهید آن را بیان کنید و می‌گویید آب.

وضع یعنی این قرارداد در زبان که می‌گویند، همین است. ولی کلمه‌هایی که می‌گویم، هریک مقابل معنایی هستند و برای معنایی وضع شده‌اند. وقتی من یک کلمه می‌گویم، معنایش در ذهن شما متبادر می‌شود. اما این معنا را از چه راهی می‌گیرید؟ به‌وسیله عقل. راه دیگری ندارد.

شما تاثیر گریه را به‌وسیله اعصاب نمی‌گیرید و گریه از راه اعصاب بر شما تاثیر نمی‌گذارد. از طریق اعصاب - یعنی اگر گریه را برای گیاه هم بگذارید- روی آن تاثیر بگذارد یا اگر گریه را برای گاو هم بگذارید، متالم شود، اصلا گریه بر اعصاب تاثیر نمی‌گذارد.

اگر نوای نی، تناسب‌هایی بین صوت‌ها برقرار کند که این تناسب‌ها درست مثل موسیقی به‌وسیله اعصاب دریافت شوند، هیچ فرقی ندارد. چون وقتی آدم می‌خواهد ضجه بزند، با موسیقی ضجه می‌زند. آدم در خیلی از موارد به درگاه حضرت پروردگار که دعا می‌کند، با موسیقی است. اصلا آدم با موسیقی دعا می‌کند. موسیقی آهنگی است که به دعایش می‌دهد که در دستگاه‌های موسیقی فارسی هم هست. اگر آن دعا را بیاورید، می‌شود گفت که در کدام دستگاه است.

یعنی موسیقی دارد. کاری به این معنا نداریم. منظورم این است که دلیل آن‌که اینها در تبلیغات چنین استفاده‌ای از موسیقی می‌کنند، این است که موسیقی اصلا از راه عقل دریافت نمی‌شود. بلکه به‌طور مستقیم روی اعصاب موثر است و از راه اعصاب، تاثرات به انسان منتقل می‌شود. تاثراتی که در موسیقی موجود است، یک دلیل خیلی ساده دارد. بچه‌ای که اصلا رقص ندیده، به‌هیچ ‌وجه ندیده کسی برقصد - نمونه‌اش را خودم دیده‌ام- بچه‌ای که از اول بچگی اصلا رقص ندیده و موسیقی هم نشنیده است؛ اگر عده‌ای دوروبرش شروع کنند به دست زدن، ببینید چه حالتی از خودش بروز می‌دهد؟

کسی که موسیقی گوش می‌دهد، خودش را دست موسیقی می‌سپرد و بنده آن می‌شود

دلیلش این است که تاثراتی که انسان از موسیقی می‌گیرد، فقط از راه اعصاب‌ است و بعد تصمیم می‌گیرد آیا از آن متاثر شود یا نه. خودش را دست این موسیقی بسپرد یا نه. چون اصلا مساله، خود را دست موسیقی سپردن است، موسیقی گوش دادن نیست. اشتباه نشود. اصلا موسیقی گوش دادنی نیست. کسی که موسیقی گوش می‌دهد، خودش را دست موسیقی می‌سپرد و بنده آن می‌شود. یعنی تصمیم گرفته که موسیقی، خوب چیزی است و من می‌توانم موسیقی گوش کنم و تاثرات عصبی آن را بگیرم. به این دلیل دیگر عقلش کنترل ندارد. کسی که این‌طور است، مانع عقل را از همان اول از سر راه برداشته و تصمیم گرفته که خودش را به دست موسیقی بسپرد.

دلیل خیلی ساده‌ای دارد؛ چه موسیقی را برای حضرت امام‌(ره) بگذارید، چه برای من، تفاوتی نمی‌کند. با این‌که مراتب عقلی‌مان متفاوت است ولی موسیقی را برای هریک بگذارید، تفاوتی نمی‌کند. ایشان هم اگر یک موسیقی شاد را بشنود، همه تاثیرهای موسیقی به ایشان منتقل می‌شود. منتها بعد تصمیم می‌گیرد و موسیقی را قطع می‌کند و خودش را دست موسیقی نمی‌سپرد. اگر کسی خودش را دست موسیقی بسپرد، خب لذت هم می‌برد. ولی اگر کسی خودش را دست موسیقی نسپرد، موسیقی برایش عذاب‌آور است. جدی می‌گویم.
این‌طور نیست که موسیقی برای همه مردم لذت‌بخش باشد. این یک اشتباه است. اما متاسفانه موسیقی گوش کردن آن‌قدر در روزگار ما اشاعه دارد که اصلا نمی‌شود این حرف را به کسی زد. چون برایش این تجربه پیش نمی‌آید که مدتی موسیقی گوش نکند، بعد برایش یک موسیقی شادی‌آور - به قول خودشان - بگذارید و ببینید اصلا احساس شادی به آدم دست می‌دهد یا نه. چیزی غیر از عذاب نیست، غیر از تکرار اصواتی که اعصاب آدم را خرد کرده و جدا او را ناراحت می‌کند.

کسی که خود را دست موسیقی نمی‌سپرد،یعنی معیارهایی را قبول نمی‌کند که در موسیقی هست و بنده موسیقی نمی‌شود - احساسی که در موسیقی موجود است به او منتقل نمی‌شود که هیچ، بلکه اصلا حالت اشمئزاز به انسان دست می‌دهد. ولی اگر خودش را بسپرد و مانع عقلش را از سر راه بردارد، به‌وسیله اعصاب به‌راحتی تاثرات آن منعکس می‌شود. بهترین دلیل آن‌که از طریق زیست‌شناسی -به قول خودشان - موجود است، این‌که وقتی برای گیاه موسیقی گذاشتند، رشد بیشتری پیدا کرد.

این دلیل خوبی نیست. یعنی دلیل به نفع موسیقی نیست، ضدموسیقی است. یعنی موسیقی به‌وسیله اعصاب گیاهی هم درک می‌شود، یعنی به‌وسیله اعصاب حیوانی هم درک می‌شود. وقتی از راه اعصاب حیوانی درک شد، یعنی اصلا واسطه عقل را نمی‌خواهد. وقتی واسطه عقل را نخواهد، بحث کاملا فرق می‌کند.

البته ما بحث فقهی نمی‌کنیم، اما چون خیلی از اصول فقه مبتنی بر مبحث‌های فلسفی است، شاید به بحث فقهی شبیه شود، ولی ما بحث فقهی نمی‌کنیم؛ به‌هیچ ‌وجه. بحث اعتقادی می‌کنیم، شبیه بحث‌های فقهی می‌شود، ولی ما از آن نتیجه فقهی نمی‌گیریم. یکی از دلیل‌ها این‌که در اسلام بیشتر مرجع‌ها، موسیقی را مطلقا حرام می‌دانند، همین است. البته بیان نمی‌کنند و این موضوع از سوی مراجع بیان نشده. ولی منظورم این است که دلیل این‌که چنین برخوردی با موسیقی هم موجود است، ریشه‌اش در حدیث‌هایی است که از حضرت رسول(ص) و ائمه اطهار(ع) رسیده است. یک دلیل همین است. دلیل‌های دیگر را هم عرض می‌کنم. ولی یکی از دلیل‌هایی که می‌شود برایش متصور شد، همین است که چرا اسلام چنین برخوردی با موسیقی دارد.

یکی این است که وقتی انسان نتواند از راه عقلش بر چیزی نظارت کند، آن چیز قابل اعتماد نیست؛ به‌هیچ ‌وجه. چون انسان اصلا موجودی عقلانی است. عقل مشخصه اصلی و فصل انسان است؛ یعنی اگر عقل را از انسان بگیرید، دیگر انسان نیست. عقل چیزی است که انسان را از موجودات دیگر جدا می‌کند. اگر بخواهید در تعریف انسان وارد شوید، عقل را باید به‌عنوان فصل ذکر کرد. فصل یعنی چیزی که اگر از آن موجود بگیرید، چیزی نمی‌ماند؛ یعنی مشخصه‌ای که آن موجود را از موجودات دیگر سوا می‌کند و فاصله می‌دهد.

بنابراین آنچه انسان نتواند به‌وسیله عقل بر آن نظارت داشته باشد، اصلا قابل اعتماد نیست و نباید سراغش رفت. فرض کنید جذابیت‌هایی که از غیر راه عقل بر انسان تحمیل می‌شود، آیا اینها قابل اعتمادند؟ خیر. نمی‌شود به آنها اعتماد کرد. معاذالله اگر کسی صور قبیحه ببیند، خب جذابیت دارد. فیلم‌های پورنوگرافیک جذابیت دارند. آیا این جذابیت، جذابیتی است که به‌وسیله عقل بر انسان تحمیل می‌شود؟ خیر. می‌دانید که عقل این وسط کاره‌ای نیست. فقط خصوصیت‌های حیوانی را در بشر تحریک می‌کند. چون این غریزه، کشش و جاذبه در بشر موجود است، وقتی این تصویرها را نشانش می‌دهند، تصور لذتی که از جمع شدن با جنس مخالف موجود است، باعث گرایش انسان و جذابیت در بشر می‌شود. آیا این جذابیت به‌وسیله عقل به او تحمیل شده است؟ خیر. حالا که از راه عقل تحمیل نشده، اصلا قابل اعتماد نیست، این را به‌عنوان جاذبه کاذب می‌شناسیم و آن را کنار می‌گذاریم. چون اصل بر این است که ما در محدوده انسانیت باقی بمانیم. اگر کسی سر این اصل شک دارد، اصلا کاری با او نداریم. وقتی کسی در تعریف انسان می‌گوید حیوان ناطق، ما کاری با او نداریم. بگذارید تعریف کند حیوان ناطق. فقط آن «ناطق» را فصل انسان با حیوان می‌داند و ما کاری به او نداریم و کسی که انسان را حیوان ابزارساز تعریف می‌کند، به او هم کاری نداریم. با اینها اصلا کاری نداریم و بحثی هم نمی‌کنیم. ولی آن چیزی که در اسلام مطرح است، باید همیشه سعی کنیم در محدوده انسانی خودمان بمانیم و تکامل ما هم در همین محدوده است. گذشتن از این حد، سقوط و هبوط است. تکامل ما در محدوده انسانیت است؛ بنابراین از حد طریق عقل – که فصل انسان با اشیا و موجودات دیگر است- نمی‌شود خارج شد.

یکی از بحث‌های اساسی درباره موسیقی، تناسب بین محتوا و قالب موسیقی است

در ضمن همین مطلب که به آن اشاره هم شد، درباره دعا بود که وقتی انسان با تمام وجودش به فقر ذاتی‌اش مقابل حضرت پروردگار پی می‌برد و با حالت احتیاج و نیاز رو به درگاه حق می‌آورد، خب دعای انسان با موسیقی همراه است؛ یعنی اصلا موسیقی را با خود دارد. یا همین‌طور درباره قرآن خواندن که صوت خوش قرآن سفارش هم شده است. در حدیث‌های زیادی دیده‌ام – به‌ویژه حدیثی که فکر می‌کنم از امام سجاد(ع) باشد- نقل شده حضرت رسول(ص) صدای‌شان را سر نماز به قدر طاقت مأموم بلند می‌کردند، صوت خوش را به‌قدر طاقت مأموم از خودشان بروز می‌دادند. این‌طور نبوده با آهنگی که برای خودشان نماز می‌خوانند، برای مردم هم بخوانند. چون می‌گفتند و نقل شده از امام سجاد(ع). می‌گفتند اگر می‌خواستند با آن بیان بخوانند، همه از شدت لذت، غش می‌کردند.

نقل شده ایشان صدای خوش حضرت داوود(ع) را داشتند. درباره اینها چه می‌شود گفت؟ این یکی از بحث‌های اساسی درباره موسیقی است. یعنی تناسبی که بین محتوا و قالب موسیقی موجود است و اگر این نسبت یا ارتباط قطع شود، آن ‌وقت است که ما موسیقی را به‌طور کلی طرد می‌کنیم و حرام می‌دانیم. ولی تا وقتی این محتوا را دارد و ارتباط ظاهر و قالب آن با محتوا حفظ شده است، سفارش هم شده در حدیث‌ها درباره این‌که مثلا انسان قرآن را با صوت خوش بخواند یا نمازش را با صوت خوش بخواند. دلیلش این است که وقتی در آن دعا انسان با تمام وجودش مشغول دعاست، محتوای دعا ریشه‌ای صوتی است که انسان به بیان و لحن خود می‌دهد. موسیقی‌ که در دعا از انسان صادر می‌شود، متناسب با محتوای دعاست که به نیاز و فقر ذاتی انسان برابر خداوند مربوط است.

 مثل دیگر؛ الان صحبت سر این بود که از نظر فنی دعای آدمی که با کمال نیاز دعا می‌کند، جزو یکی از دستگاه‌های موسیقی ایرانی است. ولی چه‌طور است که حرام نیست؟ در حالی‌که شجریان مثلا حرام است. هیچ شکی هم در آن نیست. بحث فقهی نمی‌کنیم، ولی شکی نداریم که شجریان را نمی‌شود گوش داد. چون این حضراتی که این‌قدر لیبرال هم هستند، شجریان را در تلویزیون پخش نمی‌کنند، رادیو را نمی‌دانم. ولی در تلویزیون پخش نمی‌کنند؛ یعنی قشنگ معلوم است که این‌قدر آش شور است که خود اینها هم فهمیده‌اند. منتها چه‌طور این‌قدر شور است؟ در حالی‌که همان دستگاه‌ها را ممکن است ایشان هم بخواند. وقتی انسان در قرآن صوت خوش دارد، حتما از نظر فنی در یکی از دستگاه‌های موسیقی فارسی است. چه‌طور این کار حرام نیست، اما وقتی این موسیقی ارتباطش را با محتوای معنوی قطع می‌کند، حرام می‌شود. چرا؟

 اگر دیدید موسیقی بر محتوا غلبه دارد، گوش نکنید، برای این‌که باعث گناه می‌شود

حتی در ظاهرش هم مشخص است. یعنی وقتی ظاهر، ارتباط خودش را با آن محتوای الهی، روحانی و معنوی قطع می‌کند، هرچند از نظر فنی در همان دستگاه‌های موسیقی است، منتها با این حال دیگر قابل گوش دادن نیست و حرام است، یعنی گناه دارد. اصلا مساله اساسی در موسیقی همین‌جاست. اگر این مساله ادراک نشود، نمی‌شود فهمید چرا برخورد اسلام با موسیقی این‌طور است. بله، از نظر فنی مثل این است که ما 32 حرف در فارسی داریم. کلامی که انسان می‌گوید، از این 32 حرف خارج نیست. حتی شعر از نظر عروضی در وزن‌های خاصی است.
فعولن، فعولن، فعولن فعول.
چنین گفت رستم به اسفندیار
فعولن فعولن فعول

بر این وزن است و هرکس بخواهد شعر بگوید به‌هر ترتیب از این وزن‌های عروضی خارج نیست. اما آیا هر شعری قابل گوش دادن است؟ نیست. هر شعری هم خوب نیست. نمی‌شود گفت شعرهایی را که در وزن «فعولن فعولن فعولن فعول» است، کسی گوش نکند، ولی اگر در وزن‌های عروضی دیگری آمد، گوش کند. این‌طور نیست. درباره موسیقی هم همین‌طور است. دستگاه‌های موسیقی ایرانی از نظر فنی شبیه همین وزن‌های عروضی شعرند. اصل محتواست که در این دستگاه ظاهر می‌شود؛ محتوایی که در این قالب ریخته می‌شود. وزن‌های عروضی یا دستگاه‌های موسیقی فارسی مثل ظرف‌هایی هستند که آن محتوا را در بر می‌گیرند. البته ارتباط خیلی غنی‌تر و حقیقی بین این ظرف و آن محتوا موجود است. ولی از نظر ظرف بودن آن، وزن‌های عروضی هم‌چنان که ظرف است برای شعر، دستگاه‌های موسیقی فارسی هم ظرف هستند، برای محتوای‌شان.

این‌طور هم نیست که هر موسیقی و آهنگی به‌دلیل این‌که محتوایش قرآن است، خالی از اشکال باشد. من خیلی از اقسام قرائت‌های قرآن را که الان هست، گوش نمی‌کنم، چون موسیقی بر محتوایش غالب است و صورت موسیقی دارد، نه صورت قرآن. خیلی از چیزهایی که الان وجود دارند، اصلا قابل گوش دادن نیستند و بهتر است -یعنی پیشنهاد می‌کنم- گوش ندهید. حکم شرعی نمی‌دهم، پیشنهاد می‌کنم گوش نکنید. چون در آنها موسیقی اصل است، نه قرآن. این یک حساب خیلی ساده است و حساب فقهی هم نمی‌خواهد. اگر دیدید موسیقی بر محتوا غلبه دارد، گوش نکنید، برای این‌که باعث گناه می‌شود.

این سلیقه شخصی نیست. وقتی در قرائت قرآن هم موسیقی بر محتوا غلبه کند، گوش کردنش گناه دارد. فرض کنید در همین «اذا الشمس کورت» شیخ عنتر بدوی، به نظر ما قرآن اصالت دارد یا موسیقی؟ موسیقی غلبه دارد. خیلی از سوره‌هایی که همین آقای عبدالباسط می‌خواند، کاملا مشخص است و شکی ندارم که تمرین کرده هریک از اینها را با چه لحن و موسیقی بخواند و ترکیب موسیقی‌اش نسبت به معنایش اصل است. در بیشتر چیزهایی که شنیده‌ام، دیده‌ام که اصلا معنای قرآن و محتوای آن مورد نظر نیست؛ فقط موسیقی قرآن است که مورد نظر است.

شخصا قرآن‌هایی را که بچه‌های شیعه با همین صوت معمولی می‌خوانند، ترجیح می‌دهم. آقایی هست به اسم قادری که قبل از انقلاب هم می‌خوانده، قرائت قرآنش را خیلی دوست دارم. چون لحن آن با معنایش متناسب است. وقتی می‌شنوید، معنایی که درباره قیامت می‌گوید، در دل‌تان ظاهر می‌شود. نه این‌که وقتی تمام شد، بتوانید آهنگ آن را با سوت بزنید.

این خیلی فرق دارد. آن دیگر قرائت قرآن نیست، موسیقی است و می‌شود با سوت هم زد. قرائت قرآن آن است که وقتی درباره قیامت می‌گوید، تن آدم بلرزد. منظورم از ارتباط محتوا با قالب اینجاست. البته این حد خیلی ظریف است و اصلا قابل تشخیص نیست. حدش آن‌قدر ظریف است که اگر می‌گفتند محدوده طول و حرام بودن موسیقی این است که موسیقی‌هایی که مثلا در دستگاه ابوعطا خوانده شده‌اند، به‌طور کلی حرام هستند و آنهایی که در دستگاه‌های دیگر خوانده شده‌اند، حلال. اگر محدوده‌اش این بود، خیلی راحت می‌شد، کاری نداشت و جمهوری اسلامی هم می‌توانست به‌راحتی در رادیو و تلویزیون به این مساله عمل کند. دلیل اصلی این‌که نمی‌تواند عمل کند، این است که حد آن مشخص نیست. حد این مساله به مطابقت محتوا و قالب باز می‌گردد. حالا که حد این است، اصل در درک موسیقی هم همین است.

موسیقی که الان موجود است، اصلا بوی دود تریاک می‌دهند و بوی گند مشروب و عرق کشمش از آن بلند است

این ‌که گفتم هنر، مستقیما تجلی روح انسان است، منظورم این بود و می‌خواستم این استفاده را کنم که نهج‌البلاغه حضرت علی(ع) هم در همین 28 حرف عربی است. از این 28 حرف خارج نیست. از کلمه‌های عربی هم خارج نیست. ایشان کلمه‌های جدیدی برای بیان مقاصدشان نیاورده، بلکه از همان کلمه‌ها استفاده‌های جدیدی کرده‌اند؛ در همان 28 حرف و همان قالب‌ها. حتی در همان وزن‌های عروضی هم شعرهایی به ایشان نسبت داده‌اند. همان وزن‌های عروضی که عرب‌ها به‌طور معمول شعر می‌گویند. اما این کجا و آن کجا؟

دلیلش چیست؟ دلیلش آن روحی است که پشت این معانی است. آن روحی که ریشه تجلی این کلمه‌هاست. در موسیقی هم همین‌طور است. در موسیقی این چیزی که الان موجود است، جلسه‌های شب‌نشینی است که همه در فعل حرام صرف می‌شوند. اینها اصلا بوی دود تریاک می‌دهند و بوی گند مشروب و عرق کشمش از آن بلند است. این نی‌هایی را که کسایی به‌صورت تک‌نوازی زده گوش کنید و ببینید چه اندوهی در آن موجود است؛ چه اندوه یأس‌آمیزی! اندوهی داریم که اندوه خوشی است؛ اندوهی که آدم دلش می‌خواهد تمام دلش از آن پر باشد. آن اندوه و غمی که حافظ در شعرهایش به آن اشاره می‌کند، یا آن غمی که در روضه دنبالش می‌رویم، یکی است. ولی یک اندوه هم داریم که ریشه‌اش در یأس و قنوط است. آن اندوه اصلا قابل تحمل نیست، تخدیر نفس بشر است. موسیقی کسایی را گوش کنید، چنین حالتی به انسان دست می‌دهد؛ چون ریشه‌اش در دود تریاک است. آن تخدیر در موسیقی ظاهر می‌شود و جلو آن را هم نمی‌شود گرفت. همان‌طور که روح هنرمند در اثر هنری‌اش ظاهر می‌شود. اصلا هم نمی‌شود مانعی در برابر قرار داد و کلک هم نمی‌شود زد؛ در موسیقی که به‌هیچ ‌وجه. در موسیقی این ارتباط نسبت به زمینه‌های هنری دیگر مستقیم‌تر و خیلی نزدیک‌تر است. برای این‌که تاثیرهای موسیقی هم از راه اعصاب دریافت می‌شود. از آن‌طرف هم عواملی که موسیقی برای بیان از آنها استفاده می‌کند، عوامل مجردند؛ مجرد از معناهای کلامی و ادبی؛ معناهایی که عقل انسان بر آنها نظارت دارد. فرض کنید این کاری را که می‌گویم شما به‌وسیله عقل‌تان ناظر بر آن هستید؛ وقتی تصدیق کردید، می‌پذیرید. بعد هم تاثراتش را می‌‌گیرید. اما عواملی که موسیقی از آنها استفاده می‌کند، فقط تناسب‌های مجرد بین صوت‌هاست.

این تناسب‌های مجرد، اصلا از راه عقل ادراک نمی‌شوند. نت‌های مختلف را بزنید. اصلا انسان اینها را به‌وسیله عقل نمی‌فهمد. ولی وقتی من می‌گویم «آب» شما می‌فهمید، ولی اگر بگویم «دام‌دام‌دام» نمی‌فهمید. تکرار این نت‌ها با عقل، ادراک نمی‌شود و عقل، نظارتی بر آنها ندارد. بیان این، از راه تناسب‌های مجرد ریاضی است که در عالم بین صوت‌ها هست.

تا کسی بنده‌وار با موسیقی برخورد نکند، تاثیری روی انسان نمی‌گذارد

این تناسب‌هایی که برای بشر خوش‌آیند بوده یا بدآیند، در طول سال‌ها از همان اول انتخاب شده است که بشر به کره ارض هبوط کرده. از همان اول، این تناسب‌های مختلف را از طبیعت انتخاب کرده و برگزیده و تا امروز حفظ کرده. تناسب‌های ریاضی هم بین اینها موجود است که فقط تجرد ریاضی‌ دارند. چون بیان‌شان به‌وسیله تناسب‌های مجرد است و عقل، نظارتی بر آنها ندارد و از راه عقل هم ادراک نمی‌شوند و تاثرات‌شان هم فقط از راه اعصاب است که دریافت می‌شود، نه از راه عقل. به این دلیل است که تمدن غرب از آنها به‌عنوان عامل اصلی در تبلیغات استفاده می‌کند. مساله مهم دیگری هم که به‌عنوان جمع‌بندی عرض می‌کنم، این‌که تا کسی بنده‌وار با موسیقی برخورد نکند، تاثیری روی انسان نمی‌گذارد. برای این‌که آدم راحت می‌تواند قطع کند و گوش ندهد. وقتی بنده‌وار نشستید و تاثیر آن را پذیرفتید، آن‌وقت موثر است؛ از غیر طریق عقل و از طریق تاثیرها روی انسان موثر است. منظورم این بود کسانی که موسیقی گوش می‌کنند، اولا موسیقی اعتیادآور است، خیلی شدید و اعتیادش از هر چیز دیگر هم شدیدتر است و حالت تخدیری آن خیلی عمیق‌تر از هر چیزی است؛ مثل تریاک، مشروب و... حالت تخدیری آن همچنان زیاد است که اصلا قابل ترک نیست. مصاحبه‌ای از حضرت امام‌(ره) هست اوایلی که تشریف آورده بودند، یا وقتی اروپا و فرانسه بودند، فرموده بودند اصلا مغزی که به گوش دادن موسیقی عادت کرد، دیگر قابل استفاده نیست.

وقتی بشر به موسیقی عادت می‌کند، دیگر قابل اعتماد نیست. اعتیادش خیلی شدیدتر است و فقط باید خودش را به موسیقی بسپرد؛ موسیقی چنین طلبی از انسان دارد. طلب بندگی و معبودیت می‌کند چون باید خودش را بسپرد، اعصابش را در اختیار آن بگذارد تا آن تاثر در او ایجاد شود. بنابراین از اول انتخاب کرده و بنده‌وار تاثیر موسیقی را پذیرفته است.
 
* این متن توسط مجله داستان در فضای مکتوب منتشر شده بوده، و اکنون برای اولین بار در فضای مجازی توسط «خبرگزاری دانشجو» منتشر می شود.

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن