به گزارش صبح رزن به نقل از خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه همدان، باز هم برگی از تقویم زمان ورق خورد و روز بزرگداشت «پدر» از راه رسید... روزی که بیش از همیشه پدر را در قلبم احساس کرده و ناخودآگاه در ذهنم دوران کودکی تا جوانی را با او مرور میکنم.
مرور میکنم پدری را که در نخستین واژههای تکلمم او را «بابا» خطاب کردم، آن روزها که هنوز 30 بهار از زندگیاش نگذشته بود اما مجاهدانه برای تهیه رزق و روزی حلال تلاش میکرد.
او قامتی بلند و شانههایی عریض داشت، کنارم که میایستاد سایه قامت ایستادهاش بر سرم سایه بانی امن بود... دستهای کوچکم را که میگرفت زبری انگشتان او پوست لطیف و نازک مرا کمی آزرده میکرد و از آن پس همیشه برایم سوال بود که چرا بندهای انگشت پدرم این چنین زبر و خشن است؟ آیا دستان پدر دوستم دلارام هم چنین پینه بسته است؟
همیشه پیش از رسیدن او به خانه در خواب بودم چرا که بابا صبحها پیش از بیدار شدن خورشید و شبها پس از خوابیدن خورشید به خانه میآمد...
منی که آن روزها کودکی بیش نبودم، اکنون مادر شدهام و پدرم که در آن ایام چون سروی استوار سایه قامت بلندش وجودم را فرا میگرفت، اینک ناملایمات روزگار آن را خمیده و فرسوده کرده است...
پدری که روزی جوهر گرانمایه وجود خود را نثار جسم و جان فرزند کرد اینک لرزش دستهایش امکان نوازش فرزندش را از او گرفته است.
صدای پدر تپش قلب خانه بود و حضورش امنیت. و آرامش را تنها میتوانستی در میان بازوان او جستجو کنی، ما که در آغوش پر مهر پدر کودکی را سرکردیم ما که همیشه تشنه محبتهای بیکران او بودیم اینک بزرگ شدیم.
اما ورق سرنوشت برگشت و اینک پدر با چشمهای کمسو و دستهایی لرزان چشم بهراه حضور فرزند خود در پیله تنهایی نشسته است...
پدری که جوانیرا به پای بزرگ شدن میوههای زندگیاش گذاشت و می بایستی در روزهای پیری و ناتوانی نتیجهاش را ببیند، اکنون سختتر از همیشه دلتنگ و تشنه محبت فرزندان است و انتظار دارد فرزندانش هرچنددرگیر دغدغههای زندگی خود، اما دلجویی از پدرشان را فراموش نکنند!
جایی خواندم که نوشته بود پیرمردی موبایل خود را نزد تعمیرکار تلفن همراه میبرد و میگوید گوشی من خراب شده، پس از مدتی تعمیرکار میآید و میگوید پدرجان موبایل شما سالم است و مشکلی ندارد!
پیرمرد با صدایی غمگین و گرفته میگوید: پس چرا بچههایم زنگ نمیزنند؟؟!
این داستان خیلی از ماست که خواه یا ناخواه بازیهای زندگی و دلمشغولیهای آن ما را از صلهرحم و دلجویی از پدر و مادرمان دور کرده است.
روز پدر بهانه بزرگیست تا به خود بیاییم و پاس بداریم مهربانیهای پدری را که قامت رعنایش به پای بزرگ شدن ما خمیده شد...
پدر نعمت بینظیری است و تازمانیکه آن گوهر را داریم از آن غافل می شویم اما روزی که از این هدیه الهی بینصیب شویم، آن روز هیچ چیز ارزشمند دنیا دیگر نمی تواند جایگزین این نعمتی که بود و ندیدیمش شود.دیگر فرصت بوسه بر پیشانی و دست او از کف رفته است .
«پدرم» مرا ببخش اگر ناخنهای مجروحت را ندیدم که لای دربهای بسته روزگار مانده بود...
مرا ببخش که همیشه پیش از رسیدن تو به خانه، خواب بودم ...
اما اینک بیدارم، بیدارتر از همیشه ...مراقب تو خواهم بود و نخواهم گذاشت تا ناملایمات روزگار و دلتنگی ، تو را از من بگیرد...
بهترین بابای دنیا! روزت مبارک...
گزارش
دیدگاه شما