آخرین اخبار

تاریخ : 13. مرداد 1395 - 17:49   |   کد مطلب: 18832
امروز پيامک های تبريک روز دختر که برام می امد منو به ياد دخترايی انداخت که هفته گذشته کنارشون بودم. دخترايی ک اوقات فراغت خودشون رو فقط ميتونستند درکلاس هايی پر کنند ، که بصورت موقت توسط بچه های جهادی بسيج دانشجويی برگزار شده بود. ياد دختر 25 ساله ای افتادم که وقتی ازش پرسيدم تحصيلاتتون چيه؟

 

روبه من کرد و گفت:ابتدايي . باتعجب دوباره سربلند کردم و به چهره اش نگاهى انداختم، پرسيدم: چرا؟! درجوابم نبود مدرسه و مشکلات معیشتی خانواده ها  براى ادامه تحصيل دخترهاشون در خارج از روستا رو به زبان آورد.

در آن دو هفته که طرح هجرت بودم زياد ديدم از اين دخترانی که نه محلى براى گذراندن اوقات فراغت داشتند و نه محلي برای ادامه ی تحصيل و رشد استعدادها و توانايی ها شون. دختران با استعدادی که در آن روستاها خاموش و ساکت بودند.

ابزار و وسايلی برای شکوفايی توانمندی های آنها در هيچ زمينه اي نبود. قطعا اگر ابزارو امکانات بود پتانسيل هاى بالقوه ی علمی ورزشى فرهنگی... در بين دختران زياد بود که ميتوانستند بالفعل شوند.

من شهرنشين مگر خونم پرنگ تر از آن دختران يارمجه باغی و قلعه جوقی و چهاربلاغي ست که ميتوانم هر رشته ورزشی که ميخواهم بروم هر کلاس هنری که بخواهم ثبت نام کنم هرکارگاه آموزشی مشاوره ای شرکت کنم برای گرفتن ديپلم از سر کوچه آن طرف تر نروم اما آنها محروم باشند.

افسوس ک محروميت خيلی از دختران و مردم روستايی در اين موارد خلاصه نميشود روستاهايی بود که حتی خانه ی بهداشتی در آن وجود نداشت و اين دردسری بزرگ برای زنان آن روستا محسوب ميشد.

ما دختران شهرنشين تافته ی جدا بافته ای از آن دختر روستايی نيستيم. هر دو انسان همين قرن هستيم و هر دو دختر همين کشور اسلامی، چرا اين همه تفاوت در زندگی ما هست؟

دیدگاه شما