تاریخ : 19. آذر 1395 - 17:41   |   کد مطلب: 21078
مرحوم شیخ نهاوندی اعلی الله مقامه، درعبقری الحسان، از عالم ربانی مرحوم حاج آقا سیدعلی اکبرموسوی خویی داستانی نقل کرده اند:

به گزارش صبح رزن،مرحوم شیخ نهاوندی اعلی الله مقامه، درعبقری الحسان، از عالم ربانی مرحوم حاج آقا سیدعلی اکبرموسوی خویی داستانی نقل کرده اند:
زمانی از نجف اشرف برای انجام کاری به حِلِّه سفر کردم. هنگام عبور از میان بازار آن شهر، چشمم به قبّة مسجد مانندی افتاد که بر سر در آن زیارت کوتاهی از حضرت صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف بود و بالای آن نوشته شده بود: هذا مقام صاحب الزمان. مردم آن مکان از دور و نزدیک به زیارت آن مکانِ جنت نشان می آمدند و با دعا و تضرّع و زاری به ساحت قدس باری تعالی توسّل و تقرّب می جستند. من از اهالی حلّه علت نامگذاری آن مکان را به مقام صاحب الزمان جویا شدم. همگی به اتفاق آرا گفتند:
این مکان، خانة مردی عالم، زاهد، عابد و با تقوا به نام شیخ علی بوده که همیشه در انتظار ظهور حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف به سر می برده است.

 

او پیوسته نسبت به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف عتاب و خطاب می کرد و می گفت این غیبت از انظار در این زمان، برای چیست؟

در حالی که مخلصین شما در شهرها و اقطار عالم همچون برگ درختان و قطره های باران فراوان هستند.

در همین شهر خودمان، شیفتگان و دوستان شما بیش از 1000  نفرند. پس چرا ظهور نمی فرمایید تا دنیا را پر از قسط و عدل نمایید؟

تا آن که روزی شیخ علی با همان حال سر به بیابان نهاد و همین سخنان را آغاز کرد که ناگهان دید شخصی در هیأت عربی نزد او حاضر است و به او فرمود: جناب شیخ، به که این همه عتاب  و خطاب  می نمایی؟

عرض کرد: خطابم به حجّت وقت و امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است که با وجود این همه مخلص و ارادتمندی که در این عصر دارد چرا ظهور نمی کند در حالی که فقط بیش از 1000 نفر از محبان و یاران حضرت در حلّه هستند

. آقا فرمودند: ای شیخ، صاحب الزمان من هستم. با من این همه عتاب و خطاب نکن! مطلب این گونه نیست که تو فکرکرده ای! اگر 313 نفر اصحاب من موجود بودند، ظاهر می شدم. در شهر حله که می گویی بیش از 1000 نفر مخلص واقعی دارم، جز تو و فلان شخص قصاب، کسی دوست با اخلاص من نیست.

حال اگر می خواهی صورت واقع برایت مکشوف و روشن شود، برو مخلصین مرا که می شناسی، در شب جمعه به منزلت دعوت کن و در صحن حیاط، مجلسی آماده ساز. فلان قصاب را هم دعوت کن و دو بزغاله روی بام خانه ات ببند. آن گاه منتظر ورود من باش تا حاضر شوم و واقع امر را به تو بفهمانم و آگاهت کنم که اشتباه نموده ای.

 چون فرمایشات حضرت به پایان رسید، امام از نظر شیخ غایب شدند.
شیخ علی حلّاوی، مسرور از این ماجرا با خوشحالی فراوان به حلّه برگشت. نزد قصّاب رفت و قضیه را با او در میان گذاشت.

آن دو با کمک یکدیگر 40 نفر را از بین 1000 نفری که ایشان از ابرار و منتظران حقیقی حجت غایب سلام الله علیه می پنداشتند انتخاب کردند و دعوت نمودند که در شب جمعه به منزل شیخ بیایند تا به لقای امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف  مشرف شوند.
شب جمعة موعود فرا رسید. مرد قصاب با آن 40 نفر برگزیده به خانه شیخ علی حلّاوی آمدند و در صحن حیاط نشستند. همه با وضو، رو به قبله، در حال ذکر و صلوات و دعا در انتظار قدوم امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف لحظه شماری می کردند.

 

به به! ای خوشا آندم که در انتظار یار بودن؛ شیخ علی نیز طبق فرمان حضرت، قبلاً دو بزغاله را روی پشت بام بسته بود و خود در صحن حیات، در حضور میهمانان، تشریف فرمایی مولا را انتظار می کشید.

چون پاسی از شب گذشت، به ناگاه همگی دیدند نور با عظمت و درخشانی که به مراتب از خورشید و ماه درخشنده تر بود، در آسمان ظاهر شد و تمام آفاق را روشن ساخت. سپس آن نور به طرف خانة شیخ علی آمد تا آن که بر پشت بام منزل قرار گرفت و فرود آمد. دقایقی بیش نگذشت که صدایی از پشت بام، آن مرد قصاب را فرا خواند. مرد قصاب امتثال امرکرده،برخاست وروی بام رفت وبه خدمت حضرت شرفیاب شد.
پس از چند لحظه  امام به او فرمودند: یکی از این دو بزغاله را نزدیک ناودان ذبح کن، به طوری که تمام خونش از ناودان سرازیر گردد و در صحن خانه جاری شود. مرد قصاب فرمان امام را اطاعت کرد.

وقتی خون ها در حیاط جاری شد، آن 40 نفر گمان کردند که حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف مرد قصاب را گردن زده و این خون اوست که از ناودان فرو می ریزد. پس از اندکی صدایی از پشت بام به گوش رسید و شیخ علی حلّاوی را احضار فرمود. شیخ برخاست و خود را به روی بام رساند، دید مرد قصاب سالم و سلامت روی بام در محضر امام ایستاده، امّا یکی از دو بزغاله را سر بریده و خون بزغاله بوده که در صحن حیاط جاری شده است. در این هنگام، قصاب به امر حضرت بزغالة دوّم را نیز نزدیک ناودان سر برید و بار دوم خون از ناودان به میان حیاط سرازیر شد

.
وقتی آن 40 نفر دوباره خون تازه را در صحن منزل جاری دیدند، گمانشان تبدیل به یقین شد و همگی قطع پیدا کردند که حجت  بن  الحسن ارواحنا فداه مرد قصاب و شیخ علی حلاوی را به قتل رسانده و زود است که نوبت یک یک آنها فرا رسد و ملاقات با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف به قیمت جانشان تمام شود.

از این رو بی درنگ از جا برخاستند و از منزل شیخ علی حلّاوی گریختند. سپس حضرت رو به شیخ علی کرده، فرمودند: اینک به میان حیاط برو و به آنان بگو که به روی پشت بام بیایند تا با من دیدار کنند.

شیخ علی از بام به زیر آمد و هنگامی که به صحن حیاط رسید، حتی یک نفر از آن 40 برگزیده را ندید و دانست که همه فرار کرده اند به سرعت به پشت بام برگشت و گریختن آن 40 نفر را به عرض مبارک آن حضرت رسانید.

حضرت فرمودند: ای شیخ، دیگر آن همه با من عتاب و خطاب نکن! این شهر حله بود که می گفتی بیش از 1000 نفر از یاران و مخلصان ما فقط در این شهر هستند. پس چه شد که بین آن دوستان انتخاب شده، کسی جز تو و این مرد قصاب باقی نمانده است؟! اینک سایر جاها را نیز به همین گونه قیاس کن! این جمله را فرمود و از نظر آن دو ناپدید گشت.

 

پس از این ماجرا شیخ علی حلّاوی آن بقعه را مرمت کرد و به مقام صاحب الزمان موسوم نمود. از آن زمان تاکنون آن مقام شریف، محل طواف مردم و زیارتگاه عام و خاص است.[1]

امام صادق (علیه السلام) میفرماید:

 افْتَرَقَ النَّاسُ فِينَا عَلَى ثَلَاثِ فِرَقٍ فِرْقَةٌ أَحَبُّونَا انْتِظَارَ قَائِمِنَا لِيُصِيبُوا مِنْ‏ دُنْيَانَا فَقَالُوا وَ حَفِظُوا كَلَامَنَا وَ قَصَّرُوا عَنْ فِعْلِنَا فَسَيَحْشُرُهُمُ اللَّهُ إِلَى النَّارِ وَ فِرْقَةٌ أَحَبُّونَا وَ سَمِعُوا كَلَامَنَا وَ لَمْ يُقَصِّرُوا عَنْ فِعْلِنَا لِيَسْتَأْكِلُوا النَّاسَ بِنَا فَيَمْلَأُ اللَّهُ بُطُونَهُمْ نَاراً يُسَلِّطُ عَلَيْهِمُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ وَ فِرْقَةٌ أَحَبُّونَا وَ حَفِظُوا قَوْلَنَا وَ أَطَاعُوا أَمْرَنَا وَ لَمْ يُخَالِفُوا فِعْلَنَا فَأُولَئِكَ مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ [2]

امام صادق (علیه السلام)  فرمودند : مردم در باره ما ، به سه گروه تقسيم مى شوند : گروهى ، دوستدار مايند و در انتظار قائم ما به سر مى برند تا از دنياى ما بهره اى ببرند . اينان ، سخنان ما را مى گويند و گفته هاى ما را حفظ مى كنند ؛ امّا در عمل كردن به كردار ما ، كوتاهى مى كنند .خداوند ، آنها را به زودى ، به سوى آتش ، گسيل مى دارد .

 

گروهى ديگر ، دوستدار مايند ، سخنان ما را گوش مى دهند و در عمل كردن به كردار ما ، كوتاهى نمى كنند تا به وسيله ما ، مردم را بچاپند . خداوند ، شكمشان را از آتش سوزان ، پُر مى كند و گرسنگى و تشنگى بر آنان چيره مى شود.

 

گروهى نيز ما را دوست دارند ، گفته ما را حفظ مى كنند ، دستورهاى ما را اطاعت مى نمايند و با عمل ما ، مخالفت نمى كنند . آنان ، از مايند و ما ، از آنهاييم .مردم کوفه حداقل یک پله از خیلی از ماها جلوتر بودند، آنها از امام زمان خودشان دعوت کردند، خیلی از آنها هم مثل ما ها ادعای محبت و عشق به خاندان نبوت نشان میدادند.

محبت لازم هست اما کافی نیست، آنچه که مهم است ولایت پذیری است

 

[1]  نهاوندی، شیخ علی اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام،  ج 2، ص 77-78

[2]  تحف العقول : ٥١٤ .

 

حجت الاسلام آقا میرزایی دانش آموخته حوزه علمیه قم

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن