علت خلقت در نزد خداوند، خلقت وجودی نور پیامبر بوده است، این به چه معناست؟ تفسیر دکتر اعوانی از حدیث «لولاک لما خلقت الافلاک» ، معنی ولایت پیامبر و گفتمانمعرفت نبوی و وحدت در دین مباحثی هستند که در گفت وگو با این استاد فلسفه اسلامی بیان شده است.
گفت وگوی ما را با این استاد فلسفه می خوانید:
حدیثی داریم که علت خلق افلاک، خلق وجود پیامبر است. این بیان قدسی را چگونه تفسیر می کنید؟
معرفت به حق در کاملترین وجه در انسان محقق شده است و غایت کاملترین انسان کامل به نحو اخص، حضرت رسول(ص) است که غایت خلق عالم بوده است. حضرت محمد(ص) وجودی است که غایت معرفت بشری است که به کاملترین وجهی محقق شده است.
تفسیر عرفانی حدیث قدسی «لولاک لما خلقت الافلاک» یعنی فعل بدون غایت، فعل عبث است و انجام فعل عبث از خداوند تبارک و تعالی سزوار نیست، اما غایت خلق عالم چیست؟ چه غرضی در خلقت عالم بوده است؟ غایت نه اینکه برای خودش بوده باشد بلکه یک غایت ذاتی است. اینکه خداوند شناخته شود.
خداوند خودش را می شناخت اما به وسیله غیر خودش شناخته نبود؛ اصلا غیری وجود نداشت. چنانکه ابن عربی می گوید: انسان خودش را می بیند اما دیدن خود در آینه با دیدن او توسط دیگر فرق دارد. خداوند خود را می دید و می شناخت اما دیدن او و شناخته شدن خودش در مظهر غیر ذات است. هدف خلقت این بوده که شناخته شود.
یعنی رابطه مستقیمی بید معرف خدا و معرفت پیامبر وجود دارد. چنانکه اگر پیامبر را به خوبی نشناسیم ، امکان شناخت وسیع خداوند نیز ناقص یا ناممکن خواهد بود. این درست است؟
در حدیث قدسی آمده «كنت كنزاً مخفياً فاحببت أن أعرف، فخلقت الخلق لكي أعرف» من گنج پنهانی بودم دوست داشتم كه شناخته شوم. بنابراین خلق را آفريدم تا شناخته شوم. بنابراین معرفت حق خارج از ذات خودش مراد بوده است. معرفت حق در واقع همان خداشناسی است که غایت دین هم هست.
معرفت به حق در کاملترین وجه در انسان محقق شده است، حتی در فرشتگان محقق نشده است. قرآن هم این مطلب را تأیید می کند «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ: و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند.»(آیه 56 سوره ذاریات).
طرز عبادت به معرفت بستگی دارد و کمال عبادت معرفت است. عبادت بدون معرفت ارزشی ندارد و در واقع معرفت و عبادت یک چیز است. بنابراین خداوند عالم را خلق کرد برای عبودیت، و کمال عبودیت در حضرت محمد رسول الله(ص) وجود دارد که می گوئیم «عبده و رسوله».
غایت انسان به طور کلی و انسان کامل به نحو خاص و کاملترین انسان کامل به نحو اخص، حضرت محمد رسول الله(ص) که در واقع غرض و غایت خلق عالم بوده است. بنابراین شاید مراد از «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ: و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.»(آیه 107 سوره انبیاء) همین باشد. حضرت محمد(ص) رحمتی است که اصل و غایت وجود است و وجود نازنین و مبارکی است که غایت معرفت بشری است که به کاملترین وجهی محقق شده است.
تعریف گفتمانی که با رسول الله و ولایت پیامبرانه او شکل گرفته است، یک مختصات معرفتی ویژه ای دارد که با گفتمان های دیگر متفاوت است. از منظر همه پیامبران، البته دین یکی است. این منظر را در چه شاخصه هایی باید تعریف کرد؟ به تعبیری حقیقت این دین دارای چه ویژگی مهمی خواهد بود؟
دين بايد وجه الهي داشته باشد و داراي جنبه يي باشد كه از آن به جنبه «يد الحقي» تعبير مي كنند، يعني آن طرفي كه طرف خ داست، اصلابدون خداوند معنايي نخواهد داشت. جنبه يدالحقي را «ولايت» مي گويند و ديني كه جنبه يدالحقي نداشته باشد، دين نيست. ولايت يعني وجهي از دين كه انسان را به خدا مي رساند، ولايت در لغت به معناي قرب است، دو عدد متوالي و نزديك به هم كه فاصله يي نداشته باشند. ولايت مايه تقرب بنده به خداوند است، دين جنبه يدالحقي دارد كه خطاب به انسان است. بنابراين هيچ دين الهي نمي تواند از وجه ولايت جدا باشد.
اين امر اختصاص به اسلام ندارد، چنانچه كه عرفا و حكما در اين باره بحث هاي بسياري مطرح كرده اند. حقيقت دين ولايت است: يعني هر رسولي اولاو بالذات ولي است، ولي علاوه بر ولايت، نبوت و رسالت را هم داراست، اگر ولايت نداشت، اصلانمي توانست نبي و رسول باشد. با مطالعه در اديان مختلف به اين نتيجه مي رسيم كه ولايت نه تنها در اسلام باطن دين است، بلكه در هر دين الهي، ولايت درك و حقيقت دين است. دين بدون ولايت، دين نيست. حضرت رسول(ص) ختم نبوت هستند، اما اين پايان راه دين اسلام نيست، چون ولايت باقي است، بعد از حضرت رسول(ص) دوره آغاز ولايت است و باطن نبوت كه ولايت است، بر ظهور دور ولايت است. عرفان و تشيع، هر دو بر مساله ولايت تاكيد مي كنند. عرفان هم مبتني بر ولايت است، هيچ عارفي نيست كه مساله ولايت را در راس عرفان خود قرار ندهد. تشيع نيز همين گونه است و از اين لحاظ عرفان و تشيع به واسطه اصل مشترك ولايت به هم نزديك هستند، اما اختلافات جزيي هم دارند.
جانشين پيامبر(ص) بايد ولي باشد و ولايت داشته باشد، چون وراثتي كه از پيامبر(ص) مي ماند، ولايت است، چون با ختم نبوت ديگر نبوت به ارث برده نمي شود، طبق حديث مشهور «العلماء ورثه الانبياء» علما هم بايد ولايت داشته باشند تا وارث انبياء باشند. عالمي كه وارث پيامبر(ص) است، بايد جنبه ولايت الهيه در او قوي باشد. بنابراين اعتقاد شيعيان بر اين است كه بعد از رسول خدا(ص) و پايان يافتن ختم نبوت، آن كسي كه وصي ايشان بود و شايستگي اين را داشت كه جانشين ايشان باشد، بايد ولي باشد و صفت ولايت او محفوظ باشد و ولايت هم باطن نبوت است. ولايت است كه مي تواند وارث حقيقي پيامبر(ص) باشد، چون روح او نزديك ترين روح به پيامبر(ص) است: زيرا ولايت الهي ايشان را دارد و اين شخص، تنها شخص اميرالمومنين(ع) است كه به نظر عرفا و تشيع ايشان ولي كامل است و مظهر اسماي حسني و روح همه انبيا و اولياست.
اینکه ائمه هدی استمرار پیامبران هستند و همچنین اینکه در میلاد پیامبر وائمه نقل می شود شادی آنها، شادی همه مسلمانان است و مساله « کلهم نورالواحد» را از نگاه علمی و فلسفه اسلامی چگونه می توان تبیین کرد؟
از حضرت رسول(ص) منقول است كه فرمودند: «من اَراد اَن ينظر الي نوح في عزمه و موسي في علمه و عيسي في ورعه فلينظر الي علي بن ابيطالب (ع): اگر كسي بخواهد به نوح (ع) در تصميمي كه داشت و به موسي(ع) در علمش و به عيسي(ع) در ورعش بنگرد، علي بن ابيطالب(ع) را ببيند». يعني ايشان جامع نبوت و ولايت همه اوليا و انبياست، يا به تعبيري كه ابن عربي دارد، «فبعد رسول الله(ص) علي ابن ابيطالب(ع) امام العالمين و سر الانبياء اجمعين» است و اين مقام همه ائمه(ع) و بعضي از اولياست. بعد از ائمه(ع) علما هستند كه اگرچه به حد آنها نيستند، ولي ولايت دارند.
همچنين ابن عربي در آثارش در مورد حضرت مهدي(عج) هم مطالبي دارد و از ايشان به خاتم الاوصيا تعبير مي كند. ايشان در واقع وارث بحق رسول الله(ص) و وارث بحق ايشان و عالم حقيقي دين است. نه تنها ارث جسماني از حضرت رسول(ص)، بلكه ارث روحاني و معنوي هم از ايشان بردند و وارث ولايت و وارث حقيقي ايشان بودند و البته همه ائمه(ع) ما اين گونه بودند و عرفا اينها را قبول دارند: چنانچه مولانا در اشعارش آورده است. اگر باطن شيعه ولايت باشد، همه عرفا قايل به ولايت و سالك راه ولايت هستند و بنابراين ائمه(ع) را نمونه اعلاي ولايت مي دانند.
همه عرفا اين گونه هستند، مثلاكتاب فتوحات ابن عربي را ببينيد كه در مورد ائمه(ع) ما چه مي گويد، در بسياري از قسمت هاي كتاب به امام جعفر صادق (ع) و... اشاره دارد. در فصل سلمان در تفسير حديث «سلمان منا اهل البيت(ع)»، در مورد اهل بيت(ع) و مقام آنها مفصل صحبت مي كند. ابتدا در مورد مقام و علوم سلمان صحبت مي كند و بعد مي گويد اين سلمان از اهل بيت(ع) است، پس مقام اهل بيت(ع) تا كجاست؟!
ابن عربي در اين بخش تمام آياتي را كه شيعه معتقد است در مقام اهل بيت(ع) نازل شده، آورده و تفسير مي كند. آيه «قُل لّا اسْالُكمْ عليهِ اجْرا إِلّا الْمودّه فِي الْقُرْبي» را مي آورد و به تفصيل در اين مورد صحبت مي كند و مي گويد پيامبر(ص) يك چيز از ما خواسته و آن ولايت و دوستي اهل بيت(ع) است و تاكيد مي كند كه ما بايد اين خواسته رسول الله(ص) را كه در واقع خواسته خداوند بوده و از زبان حضرت رسول(ص) بيان شده، اجابت كنيم «قُلْ ما سالْتُكم مِّنْ اجْرٍ فهُو لكمْ: بگو هر مزدي كه از شما خواستم از آن خودتان» اين ولايت براي به كمال رساندن ما است.
پس ما بايد براي رضاي حضرت رسول(ص) هر كاري را براي محبت اهل بيت(ع) انجام دهيم و چيزهايي مي گويد كه حتي ما شيعيان اينها را نمي گوييم. در مورد سلمان مي گويد كه ايشان داراي علم لدني و... است كه كس ديگري اين مقام و علم را ندارد و در پايان بحث مي گويد: اي مسلمانان ببينيد! اگر كسي كه منسوب به اهل بيت(ع) است اين مقام را دارد، خود اهل بيت(ع) چه مقامي دارند؟! و در آثار ديگر هم وارد اين مباحث مي شود كه اگر همه اين موارد را كه در مدح اهل بيت(ع) مي گويد، جمع آوري كنيم، يك كتاب مي شود.
/
دیدگاه شما