تاریخ : 27. اسفند 1391 - 11:14   |   کد مطلب: 2554
با من قدمی بردار تا بگویم کجاست این فکه هرچند این را میدانم که خودم هم نمیدانم کجاست
کجا میروی ؟! الان راهی کدام منطقه ای؟! شلمچه ؟ طلائیه ؟ هویزه ؟ فکـهـــــــ...

کجا؟! بلندتر بگو ؟! برای چه آرام اسمش را میگویی؟ نکند باخبری کـــ ...

با من قدمی بردار  تا بگویم کجاست این فکه هرچند این را میدانم که خودم هم  نمیدانم کجاست فکهـــــ ... نامش را که میبری ه ان اهی به دلت می اندازد نمیدانم چرا دست به قلم شده ام تا از فکه بنگارم قضیه به ظهر عاشورای 91 برمیگردد فکهـــ...  من بودم و خیل عظیمی از عزاداران حسینی نمیدانم به حرمت که بود ناخواسته من هم وارد انجا شدم ...حالا باز هم وقتی گفتند راهی فکهـــ ایم به وجد آمدم به یاد عاشورا و آن دختری که بر پشت چادرش با خاک خیس خورده فکه نام عمه ی مان  زینب نگاشته شده بود افتادم ، سلامُ عَلی قَلبِ زِینَبِ الصَبور ... و یاد آن مجنون های کربلا که ظهر عاشورا با شهدای خفته در فکهـــ برای غریبی حسین اشک ریختند شاید آن موقع بود که جمله شهید عشق آوینی تداعی شد  آری ؛ 

مکه برای شما
فکه برای من
بالی نمی خواهم
این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند.

آری ؛ تو با همان پوتین های کهنه در فکهـــ.... در همان فکهـــ ای که برایت مکه بود به آسمان عروج کردی...

بیاید کمی جلوتر همراهی ام کنید باز هم این قلم فرسایی مرا دنبال کنید تا بگویم اینجایی که می روی کجاست ، نمیدانم چه گره ای خورده فکه با کربلا شاید باز هم  همان ه فکهـــ ...است که خود را به آ کربلا میرساند و آه را به دلم میاندازد... فکه هم هیچ چیز ندارد جز چند تپه و رمل همچون کربلا که هیچ چیز نداشت جز گودال و قتلگاه آن رمل ها بودند و رزمندگان والفجر مقدماتی آن تپه ها و عملیات والفجر 1 آن رمل ها و تپه ها و غربت عاشقانی که دل تنهایشان را نگه گرم خدا گرم نگه داشته بود همان حوالی بود که گردان حنظله در محاصره بعثی ها درآمد همان حوالی بود که رزمندگان لبهای خود را با شبنم های خوابیده برعلفهای هرز برای رفع عطش مأنوس میکردند آه از بی معرفتی شبنمها که حتی نتوانستند لبهای خشکیده و ترک خورده را کمی تر کنند آه از حسادت آن رمل ها  که آب را از آن رزمنده تشنه لب دزدید همین اطراف بود که شهادت به تشنگی تعداد زیادی از همین رزمندگان پایان داده بود، قبل از شروع عملیات والفجر یک بود در شناسایی همین منطقه عملیاتی مجید بقایی جواب سوالش را- که آیا می‌شود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که:

«یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّکِ راضیَهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی»
و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می‌دهد که به آن مرحله عالی نایل گردد؟- در همان لحظه ی پرسش گرفت اما چطور ؟!  با خمپاره ای که از سمت دشمن به سویش آمد.اصلا نمیشود انکار کرد این دو فکه و کربلا با هم نسبتی دارند همین است که فکه بوی کربلا می دهد...
تو هم شنیده ای حتما که میگویند نوجوانی مرحله بحران زندگی ست
روزی نوجوانهایی به فکه قدم گذاشتند که نوجوانی مرحله بحران زندگی خود را به خوبی سپری کردند و  در تشخیص هویت خود به اشتباه نرفتنداین را هم شنیده اید؟میگویند نوجوانی زمان هراس هم هست، اما چرا ما ندیدیم در عملیات هایی که فکه خود را برایش آماده ساخته بود -والفجر مقدماتی ، والفجر یک و یا ظفر چهار و عاشورای سه- هراسی در  رزمندگان نوجوان حاضر درنبرد حق علیه باطل را ! شاید آنجا هم این ه فکهـــ... بوده که بدون آ کربلا خود را هیچ میدانسته برنده از هراس گشته و دل این نوجوانان را  را امان نداده و با کربلا عجین کرده به یاد حضرت قاسم و کربلا راهی فکهـــ کرده...

آه چه گذشت بر فکه ...
آه چه گذشت بر گردان حنظله ...
آه چه گذشت در کانل کمیل و حنظله...
آه چه گذشت بر بسیجیان امام خمینی ...

نمیدانم قلمم ایستاده و حرکتی ندارد، قلم و  خستگی؟!معنا ندارد...
نه این توقف از خستگی نیست که از عاجز بودن اوست در این سطر نمیتوان چیزی نوشت زیبا میگوید سردار سعید قاسمی که مشکلات کنونی در برابر مصائب والفجر مقدماتی هیچ است آری دیگر چیزی نمیتوان نوشت تنها میتوان دعای لحظه شهادت آوینی در فکه را زیر لب زمزمه کرد؛
 
اللهم اجعل مماتی شهادﺓ فی سبیلک
و اشک ریخت و اشک ریخت و اشک ریختـــــ...
خانم ورمزیار
دانشجوی دانشگاه پیام نور رزن

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن