آخرین اخبار

تاریخ : 28. شهريور 1404 - 5:19   |   کد مطلب: 29879
#روایت عیادت سال گذشته فرزندان رهبر انقلاب از جانبازان جنایت پیجری رژیم صهیونی

حسنِ؛ ۱۱ ساله است با دست‌ها و چشم‌های بسته و بانداژ شده. جایی را نمی‌بیند! شروع عیادت‌مان از مجروحان و رزمندگان لبنانی با عیادت از حسن و بخشی رقم می‌خورد که محل بستری بچه‌هاست. از زهرای ۵ ساله تا امیرحسین ۱۴ ساله که موقع انفجار دویده دختردایی ۲ ساله‌اش را بغل کند و حالا زخم به تنش نشسته و روی تخت بیمارستانی در تهران بستری است! سر و صورت‌ها همه زخمی و پر از بخیه. یک در میان هم چشم‌ها و دست‌ها بسته و توی پانسمان است.

مترجم می‌گوید فرزند سیدقائد آمده عیادتش به نمایندگی از خود سید! چشمان حسن معلوم نیست اما برق توی چشمان پدرش را می‌توان تشخیص داد. جمع از راه می‌رسد و بعد از حال و احوال اولیه، پدر با ذوق می‌گوید حسن حافظ دو جزء قرآن است. حاج آقا از حسن و پدرش جویای وضعیت رسیدگی به مجروحان می‌شود. رضایت دارند و تشکر می‌کنند از کادر بیمارستان.

جانباز ۱۱ ساله لبنانی درخواستی می‌کند که تقریباً تا سه ساعت و نیم بعد از طرف همه مجروحان و رزمندگان مقاومت و همراهان‌شان به انحای مختلف تکرار می‌شود: رساندن سلام‌شان به سیدقائد و درخواست ملاقات با ایشان.

وارد اتاق دیگری می‌شویم که عبدالله ۳۲ ساله در آن ایام نقاهت را طی می‌کند. توصیف وضعیت او هم همان است که قبلی‌ها دارند؛ دو دست توی پانسمان با انگشتانی قطع شده و چشم‌های عمل شده و سر و صورتی پر از زخم و بخیه. همسر جوانش هم کنار تخت ایستاده. کاملاً در قواره یک زوج شیعه‌ی لبنانی! وقتی متوجه می‌شود حاج آقا وارد اتاق شده بغضش می‌ترکد. در پاسخ این سؤال که از احوال و زخم‌هایش می‌پرسند می‌گوید: «فدای سر شما! نگران نباشید!» همسرش ایستاده کنار تخت و او هم دارد اشک می‌ریزد.

  عبدالله با گریه‌ای که معلوم نیست اشک‌ها باید چطور از لای زخم‌ها، بخیه‌ها و پانسمان‌ها راهشان را باز کنند ادامه می‌دهد: «به سیدقائد بگویید درست است که ما عزیز از دست داده‌ایم (منظورش سیدحسن نصرالله است) اما سایه‌ی عزیزتر هست هنوز! به سید قائد بگویید یک سپاه در لبنان دارد که منتظر دستور اوست.»

حاج آقا هدیه‌ای که از طرف آقاست را به همسر عبدالله می‌دهد. عبدالله اما گوشش به این حرفها نیست و تند تند با هق هق و گریه دارد ادامه حرف‌هایش را می‌زند: «به سید قائد بگویید نگران ما نباشد. ما ضعیف نیستیم! ان‌شاءالله ایشان پرچم را با همان دست زخمی‌شان تحویل صاحب اصلی می‌دهند. از طرف من حتماً ببوسیدش! بگویید سربازش به او سلام رساند!»...

دیدگاه شما