علی اکبر را به یاد دارم زمانی که 5ساله بود عاشق شهادت بود؛ چون منزل ما نزدیک خیمه گاه اباعبدالله بود ، عصر که می شد او را گم می کردیم . در گرمای تابستان به خیمه گاه می رفت، در همان سن 5 سالگی می پرسید چه کار کنم که شهید شوم؟ ما هم به او می گفتیم انشاء ا... امام زمان (عج) که ظهور کرد در رکاب ایشان شهید می شوی...
گفتگو با مادر شهید علی اکبر سیلانیان/شهید کربلایی مولود شب قدر؛
به گزارش نافع به نقل از پایگاه اطلاع رسانی سپاه الغدیر یزد ، مادر شهید علی اکبر سیلابیان از خاطرات سال های دور زمانی که پسرش عزم سفر به سوی جبهه های حق علیه باطل را نموده بود می گفت ، اما روایتش از ان روزها آنچنان تازه بود که اگر کسی نمی دانست این خاطرات مربوط به بیش از دو دهه ی پیش است شاید با خود فکر می کرد این ماجراها مربوط به دیروز است. این مادر شهید از اولین اعزام پسرش علی اکبر به جبهه ها زمانی که تنها 14 سال بیشتر نداشت می گفت . این که فرزندش در طول 6 سالی که در جبهه حضور داشت فقط یک سال بعد از اولین اعزام خود در ماه مبارک رمضان به یزد آمده بود و بقیه سالها ماه رمضان در جبهه در کنار دیگر رزمندگان مشغول نبرد علیه دشمنان قسم خورده نظام بود و در طی این 6 سال فقط یکبار در روز تولدش در میان ما بود ؛ چون علی اکبر شب 21 ماه مبارک رمضان در کربلا به دنیا آمده بود. این مادر شهید یزدی می گفت :فرزندم در کربلا به دنیا آمد و تا 8 سالگی ساکن کربلا بودیم . علی اکبر کلاس اول دبستان را در کربلا تحصیل کرد . تا اینکه پس از اتمام مقطع اول ابتدایی علی اکبر ، به یزد آمدیم و در محله نعیم آباد یزد ساکن شدیم. وی تا سال سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند و حتی امتحان نوبت دوم را نداد و به جبهه رفت و در سن 20 سالگی بعد از این که چند ماهی از ازدواجش می گذشت و فرزندش هم هنوز به دنیا نیامده بود در عملیت بدر مفقود، و پس از 11 سال چشم انتظاری سرانجام پیکرش را برای ما آوردند. مادر شهید علی اکبر سیلانیان از خاطرات دوران کودکی شهیدش می گفت : علی اکبر را به یاد دارم زمانی که 5 ساله بود عاشق شهادت بود . چون منزل ما نزدیک خیمه گاه اباعبدالله(ع) بود ، عصرها که می شد او را گم می کردیم، بعد از مدتی متوجه می شدیم با شمشیر کوچک خود عصرها تنها به خیمه گاه محله می رود. یک روز ظهر من پشت سرش رفتم تا ببینم کجا می رود . بعد از ورودش به خیمه گاه تازه فهمیدم ظهرها که از خانه بیرون می رود کجا هست ! .یک روز از او پرسیدم : چرا در این ظهر گرما خیمه گاه رفته ای؟ گفت :من می خواهم شهید شوم، در همان سن 5 سالگی می پرسید چه کار کنم که شهید شوم؟ ما هم به او می گفتیم انشاا... امام زمان (عج) که ظهور کردند در رکاب ایشان شهید می شوی، ما اصلا به این چیزها فکر نمی کردیم ، ولی او همیشه در فکر شهادت بود. بعد از ظهر که می شد حتی اگر مریض بود باید به حرم امام حسین(ع) می رفت و همیشه دوست داشت در حرم باشد. این مادر شهید بزرگوارمی گفت :از زمانیکه امام خمینی(ره) به عراق تبعید شدند شش ماه در کربلا بودیم ایشان در کوچه ای ساکن بودند که ما هم ساکن همان کوچه بودیم _کوچه عبد الساده _یعنی کوچه سید ها که الان هم خانه امام خمینی در همان مکان توسط عاشقان ایشان اداره می شود ، من هم هر وقت به کربلا می روم به آنجا سر می زنم. آن زمان دیوار ها سوراخ سوراخ بود بعد از ظهرها امام خمینی (ره) ـ که روحشان شاد ـ می آمدند بالا ، جانماز خود را پهن می کردند و وضو می گرفتند و حتی لباسهایشان هم بالای همان پشت بام می شستند و پهن می کردند، علی اکبر همیشه از سوراخ دیوار امام (ره) را تماشا می کرد . ما آن زمان ایشان را خوب نمی شناختیم در حدی که می دانستیم ایشان به خاطر مخالفت ها و موضع گیری های خود در مقابل رژیم شاهنشاهی از ایران تبعید شده اند ؛ حتی ما در سخنرانی ایشان در حرم حضرت ابوالفضل (ع)حضور داشتیم که ایشان در همانجا گفتند : « سربازهای من در گهواره هستند» سخنرانی های ایشان را شنیدیم و لی هنوز نمی دانستیم ایشان چه شخصیت والا مقامی هستند. این مادر شهید در ادامه اظهار داشت :علی اکبر یک رکعت نماز قضا هم نداشت،از 7 سالگی در کربلا روزه می شد و همیشه از من می خواست که افطار درست کنم . بعد از اینکه افطاری حاضر می شد با اینکه هنوز ناتوان و ضعیف بود غذا را داخل زنبیلی از پوست خرما می گذاشت و روی زمین می کشید و برای 5 یا 6 خانواده ی فقیر می برد. از همان سال ها به دنبال کمک به مردم بود وبعد از اقامتمان در یزد هم این کار را تکرار می کرد وشبهای قدر مفاتیح به دست زود تر از همه با کیسه ای از بهترین خرما به مسجد می رفت و خرما را بین مردم توزیع می کرد. فرزندم علی اکبر حتی زمانی که برای اعزام به جبهه حاضر می شد کیفش را پر از خرما می کرد و آن را در میان رزمندگان تقسیم می کرد. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد |
دیدگاه شما