تاریخ : 15. فروردين 1393 - 16:00   |   کد مطلب: 7107
از خانه که خارج شدم هوای آفتابی و باطراوت بهاری آن هم در آخرین ماه زمستان روح انسان را نوازش می کرد،وبه قول بچه ها"جون میداد برای نفس عمیق کشیدن"کمی که دقت کردم متوجه خیس شدن سطح زمین شدم به گمانم شب یا ...

از خانه که خارج شدم هوای آفتابی و باطراوت بهاری آن هم در آخرین ماه زمستان روح انسان را نوازش می کرد،وبه قول بچه ها"جون میداد برای نفس عمیق کشیدن"کمی که دقت کردم متوجه خیس شدن سطح زمین شدم به گمانم شب یا نزدیکی های صبح بارن اندکی باریده بود و این  لذت نفس کشیدنم را چند برابر می کرد. ولی دیری نپایید که همه ی این لذت ها زهر مارم شد!!!

سر کوچه که رسیدم  پیرِزنِ نحیفِ به گمانم روستایی توجه من را به خودش جلب کرد،به زحمت راه می رفت و از اداره ی کمیته امداد امام خمینی (ره)خارج می شد شاید به خاطر عیدی یا سبد کالاشایدم...نمیدانم ولی از آنجا داشت خارج می شد،همراه این پیرزن زن و شوهر میانسالی هم از آنجا خارج شدند و پیرزن بینوا وقتی متوجه شد که آن ها ماشین دارند از آن خانوم درخواست کرد که او را نیز تا جایی برسانند ولی آن مرد که متوجه این موضوع شد با لحن تندی گفت کار دارد و نمی تواند این درخواست پیرزن را بپذیرد... و پیرزن همانجا کنار در ورودی نشست... من آرام تر از همیشه قدم بر میداشتم و خیره به ان زن از آنجا کم کم دور شدم چند متری که فاصله گرفتم نگاهی به پشت سرم انداختم او دست تکان می داد و کسی ماشین شاید گران قیمتش را برای سوار کردن آن زن نگه نمی داشت و من غرق در این پندار که آیا قحطی عاطفه آمده است...؟!؟!؟!

 ناگفته نماند از این نوع بی عاطفه گی ها قبلا هم دیده بودم ،خاطرم هست یک بار که منتظر بودیم( به اصطلاح تاکسی پر شود)پیر زنی به راننده تاکسی نزدیک شد وخیلی آرام گفت که پول ندارد تا کرایه ماشینش را بدهد درخواستش این بود که او را تا مسیری برساند ولی راننده حتی با وجود این که چند نفر از مسافر ها قبول کردند که کرایه اش را بدهند قبول نکرد و سوار شدن یک خانوم شیک را به آن پیر زن ترجیح داد.      

خانم هنری

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن