کجا؟! بلندتر بگو ؟! برای چه آرام اسمش را میگویی؟ نکند باخبری کـــ ...
با من قدمی بردار تا بگویم کجاست این فکه هرچند این را میدانم که خودم هم نمیدانم کجاست فکهـــــ ... نامش را که میبری ه ان اهی به دلت می اندازد نمیدانم چرا دست به قلم شده ام تا از فکه بنگارم قضیه به ظهر عاشورای 91 برمیگردد فکهـــ... من بودم و خیل عظیمی از عزاداران حسینی نمیدانم به حرمت که بود ناخواسته من هم وارد انجا شدم ...حالا باز هم وقتی گفتند راهی فکهـــ ایم به وجد آمدم به یاد عاشورا و آن دختری که بر پشت چادرش با خاک خیس خورده فکه نام عمه ی مان زینب نگاشته شده بود افتادم ، سلامُ عَلی قَلبِ زِینَبِ الصَبور ... و یاد آن مجنون های کربلا که ظهر عاشورا با شهدای خفته در فکهـــ برای غریبی حسین اشک ریختند شاید آن موقع بود که جمله شهید عشق آوینی تداعی شد آری ؛
مکه برای شما
فکه برای من
بالی نمی خواهم
این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند.
آری ؛ تو با همان پوتین های کهنه در فکهـــ.... در همان فکهـــ ای که برایت مکه بود به آسمان عروج کردی...
بیاید کمی جلوتر همراهی ام کنید باز هم این قلم فرسایی مرا دنبال کنید تا بگویم اینجایی که می روی کجاست ، نمیدانم چه گره ای خورده فکه با کربلا شاید باز هم همان ه فکهـــ ...است که خود را به آ کربلا میرساند و آه را به دلم میاندازد... فکه هم هیچ چیز ندارد جز چند تپه و رمل همچون کربلا که هیچ چیز نداشت جز گودال و قتلگاه آن رمل ها بودند و رزمندگان والفجر مقدماتی آن تپه ها و عملیات والفجر 1 آن رمل ها و تپه ها و غربت عاشقانی که دل تنهایشان را نگه گرم خدا گرم نگه داشته بود همان حوالی بود که گردان حنظله در محاصره بعثی ها درآمد همان حوالی بود که رزمندگان لبهای خود را با شبنم های خوابیده برعلفهای هرز برای رفع عطش مأنوس میکردند آه از بی معرفتی شبنمها که حتی نتوانستند لبهای خشکیده و ترک خورده را کمی تر کنند آه از حسادت آن رمل ها که آب را از آن رزمنده تشنه لب دزدید همین اطراف بود که شهادت به تشنگی تعداد زیادی از همین رزمندگان پایان داده بود، قبل از شروع عملیات والفجر یک بود در شناسایی همین منطقه عملیاتی مجید بقایی جواب سوالش را- که آیا میشود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که:
دیدگاه شما