آخرین اخبار

تاریخ : 17. فروردين 1399 - 11:11   |   کد مطلب: 27438
بذر و زمین و زایش­ همیشه نماد رشد، نمو، برکت، خلقت، زندگی و امید و حرکت به سوی کمال و ریشه و نشانی از نشاط جامعه بشری است و در جامعه ما مادران عفیف و مومنه و صبور همیشه نقش اصلی این نماد را بر عهده داشته و دارند. حال به بهانه بروز و ظهور بدعتهای جدید و تولد نوزاد در گذشته­های نه چندان دور، مطالب زیر را تقدیم مادران زحمتکش و پدران صبور دیار رزن ،درگزین و سردرود میکنم.

به گزارش صبح رزن،شناخت گذشته کهن و قدمت تاریخی هر منطقه ای از ایران عزیز و سربلند به بازیابی فرهنگ غنی و خداباورانه مردم آن مناطق در گذشته کمک و برای آیندگان آن منطقه ایجاد شور و نشاط فرهنگی خواهد نمود.

آداب و سنن مردمان مناطق مختلف سرزمین ایران همچون منطقه قدیمی رزن،درگزین و سردرود از این جهت که بازتاب دهنده روح مسلمان، نیک سرشت و نیک اندیش است یک ضرورت است.
از همین جهت در سلسله مطالبی به بررسی فرهنگ عامه مردمان سرزمین رزن و درگزین پرداخته ایم.

در یادداشتی که در ادامه به قلم محمدرضا رعد از فرهنگیان باسابقه استان همدان منتشر می شود به بررسی باورهای مردمی منطقه رزن،درگزین  و سردرود در تولد نوزاد ((فرهنگ عامه)) پرداخته ایم.

 

گذشت زمان و ظهور تکنولوژی باعث گردیده که برخی آداب و رسوم رو به فراموشی گذاشته و جوانترها تصور می­کنند که حتما پدربزرگان و مادربزرگان در چهل یا پنجاه سال قبل نیز امکانات زندگی امروزی را داشته ­اند!

تولد نوزاد به فراهم کردن حداقل مقدماتی نیاز دارد. این امر در گذشته­ بستگی به این داشت که، نوزاد در راه، شکم اول می باشد یا نه؟ چون مسلما برای خانمی که پا به ماه گذاشته و سنگین(آغور ایاق) شده بود، رفتن به بازار و خرید کار آسانی نبوده است، لذا مادر او در شکم اول فقط چند تکه لباس و کلاه پاکتی توسط مادر زائو و لحاف و تشک و بالش کوچکی که همراه آن بود و یا نهایتا یکی دو دست لباس نخی و لچک و قنداق و بند قنداق برای زایمان زن جوان فراهم می­کرد.

چند دهه پیش که شهرستان ما رزن و درگزین بیمارستانی نداشت و سطح بهداشت نیز فقط در حد همراه داشتن یک دستمال پارچه­ای خودش را نشان میداد و توقعات زندگی هم در سطح خیلی پایینی بود. آن زمانها امور بهداشت مادر و کودک به عهده ماماهای محلی بود.

اگر خانم خانه مسافری داشت و مامای محلی که آمار همه اهل محل را داشت، با اطلاع قبلی چند بار به منزل خانم پا به ماه مراجعه و با توصیه­ و اعمال و نرمشهای مخصوصی سعی می­نمود تا کمک کار نوزاد و مادران باشد و آمادگیهای لازم را ایجاد کند تا نوزاد قبل از زایمان در داخل شکم مادر راحت­تر بچرخد. با شروع درد و نزدیک شدن زمان زایمان، ابتدا در خانه یا محله فرد زبر و زرنگ و با احساس مسئولیتی را به دنبال مامای محلی می­فرستادند.

 

حتما لازم بود که در انتخاب این فرد و اهمیت موضوع، نهایت دقت به عمل می­آمد. همین موضوع باعث پیدایش ضرب­المثلی شده است. اگر سفیر اعزامی به دنبال ماما، آدم سر به هوا یا فاقد احساس مسئولیت و سست و تنبل و کم تحرک بود. در مذمت او گفته می­شد " اونو ماما دالوجه گؤندرن، اوشاق اولاندان صورا گله­ر!" یا مثال دیگری نیز وجود داشت که "ماما ایکّی اولاندا اوشاق تیکه تیکه چیخر".

در آن شرایط زمانی مامای محلی طبیب حاذق و با تجربه­ای تلقی می­گردید. او با تعجیل در محل حاضر می­شد و با فرستادن صلوات و ذکر نام ائمه و کمک خواستن از خدا، منتظر خروج سر نوزاد می­ماند. آب داغ کردن و فراهم کردن مقدمات تولد بچه هم خود حکایتی بود. در صورت سخت شدن زایمان سعی می­کرد تا با پیدا کردن مردان اهل خانه(پدر بزرگ یا پدر یا عموی نوزاد) و فرستادن او به پشت بام، اذان بگوید تا مراحل زایمان تسهیل شود تا نوزاد در فضای معنویت ایجاد شده به دنیا بیاید. حتی در برخی موارد زائو یا نوزاد در هنگام زایمان سخت و خونریزی و ... از دنیا می­رفت.

اما زنان آن زمان به دلیل داشتن فعالیتهای بدنی روزمره و آمادگی جسمانی و چاق نبودن، بانوان زایمانهای نسبتا راحت­تری داشتند و خانه بهداشت و مشاوره و غربالگری و آزمایشات مختلف و مراجعه به پزشک و سونوگرافی هم هنوز پا به عرصه وجود نگذاشته بود. لذا لباس نوزاد دخترانه و پسرانه هم نداشت. تنها سونوگرافی متداول در بین زنان، نیت کردن و باز کردن فکّین کله و پاچه گوسفند در هنگام پاک کردن بود تا بسته به نظر و نیت و تفسیر، دختر یا پسر بودن نوزاد آینده زنی از اقوام را حدس بزنند.

پس از به دنیا آمدن نوزاد، بلافاصله ماما وی را تمیز کرده و نافش را می­برید و برای پانسمان و بند آوردن خون بند ناف از خاکستر الک شده تمیز و پاپوز( خمیری روغنی) استفاده مینمودند و نوزاد را از همان ابتدا قنداق می­کردند و پدر بزرگ یا یکی از مردان مومن خانواده در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه می­گفت و گاها نیز نامی را که مناسب می­دانست در گوش نوزاد بیان و یا شهادتین را زمزمه می­کرد.

چون خانواده­ های جوانتر معمولا به همراه پدر و مادر و یا برادران در یک محیط زندگی می­کردند لذا به هنگام تولد نوزاد، پدر بچه به علت شرم و حیا از اطرافیان کمتر در انظار آفتابی می­شد و معمولا بی سر و صدا انتظار می­کشید و از شرم و حیا جلوی چشم نمی­ آمد.

به دلیل طبیعی بودن غذاها و استفاده کم از روغن و علیرغم فقدان بهداشت کافی، به ندرت نوزادان دچار زردی بودند.  برای درمان آن هم از داروهای گیاهی که مرحوم عین ­الله مجیدی در بازار قروه میفروخت، از قبیل: سِرخِش یا شیرخشت و ترنجبین و فلوس استفاده میشد و از ناچاری حتی گاهی برای بر طرف کردن عفونتهای دستگاه گوارش نوزاد از شیره عنبرنسا استفاده میکردند. برای پیچیدن پایین تنه نوزاد از کهنه پارچه های نخی که به آن "اَسگی" گفته میشد استفاده میگردید که پس از کثیف شدن مجدد آن را در پایین دست رودخانه یا قناتها شسته و مجدد از آن استفاده می­کردند.

 

برای جلوگیری از التهاب و قرمز شدن پوست نوزاد و یا حساسیت، از آرد جو که پس از الک کردن پوستش را گرفته بودند استفاده مینمودند و از پودر بچه خبری نبود. مادر نوزاد پس از زایمان سرش را بصورت کلاغه­ا­ی می­ بست. قدیمیها زائو را لحظه­ای در خانه تنها نمی­گذاشتند. چون می­ترسیدند که آل بیاید و زائو یا نوزادش را با خود ببرد. آنها عقیده داشتند آل از جگر زن زائو بسیار خوشش می­آید. روی دیوار بالای سر زائو با انگشت و روغن بصورت صلیب علامتی می­کشیدند و همراه یا کنار رختخواب زائو چاقوی بزرگ و مقداری نان و نمک یا "اَرسین" میگذاشتند تا اجنه یا آل از آن بترسد و به حرمت نان و نمک از آزار و اذیت زائو و نوزاد صرف نظر کند.

 

بزرگترها می­گفتند: اجنه ممکن است نوزاد را با نوزاد معلول و عقب مانده خودشان عوض کنند. برای این کار آل ابتدا از طریق سوراخ باجه سقف وارد خانه میشود. وقتی آل از باجه به داخل نگاه کرد اول گردنبند زن آل داخل خانه آویزان میشود و زائو باید با وسیله همراهش که چنگک(ارسین) تنور بود گردن بند آل را بگیرد و بکشد تا پاره شود. گذشتگان عقیده داشتند آل با پاره شدن گردن بندش، میمیرد. روز پنجم تولد نوزاد مادر را حمام مختصری میکردند که به آن بئیش سویو میگفتند. روز هفتم بعضا نوزاد را با کشتن قربانی عقیقه کرده و نامی برای وی انتخاب میشد. انتخاب نام نوزاد با پدر بزرگ یا مادر بزرگ بود و پدر و مادر نوزاد هم نظر بزرگترها را میپذیرفتند. عمدتا نامها از نام ائمه و انبیا و یا اسامی ملی ایرانی انتخاب می­شد. روز دهم که به آن "اؤن سویو" گفته میشود زنان فامیل نوزاد و زائو را حمام میبردند و غسل نفاس انجام می­گرفت.

بعد از ده روز دستهای نوزاد را از قنداق بیرون می­گذاشتند تا از خدا برای خودش روزی بخواهد. گاه اتفاق می­افتاد که به دلیل عدم دسترسی زائو و بی­خبری بستگان یا ماما، شیرزن زائو آنقدر با درد زایمان دست و پنجه نرم میکرد تا نوزادش را در تنهایی به دنیا بیاورد و پس از زایمان کردن حتی ناف بچه را هم میبرید. آمار تلفات نوزادان بسیار بالا بود. در تابستان تا دو ماه نوزاد را قنداق میکردند اما فصول سرد مدت آن بیشتر بود. در آن زمانها به علت فقدان شیر خشک و یا امکانات دیگر، گاهی زنان با احساس مسئولیتی نیز بودند که علاوه بر شیردهی به فرزند خود، داوطلبانه برای اجر معنوی و بدون مزد و منّت نجات جان نوزادی دیگر در محله یا روستا که مادرش را از دست داده بود هم شیر میداد.

 

بندگان خدا هیچگونه وسیله پیشگیری یا تنظیم فاصله زایمانی نمی­شناختند و فاصله کودکان بین یکسال تا حد اکثر دو سال بود. که اگر فاصله فرزندان در حد یک سال و کمتر بود به آن "شیته­زا" می­گفتند. خانواده­ها عموما ۸ تا ۱۲ بچه داشتند. در گوشه­ای از اتاق با کوبیدن دو میخ بزرگ به دیوار در ارتفاع حدودا ۸۰ سانتی و با استفاده از طناب و تکه­ای گلیم یا گونی کنفی ننّو(گاهواره) درست می­کردند تا نوزاد بیشتر مواقع در داخل آن بخوابد تا مادر به کارهای خانه برسد. گاه مادر نوزاد را به کول خود یا دیگر کودکان خانه یا همسایه می­بست. به اعتقاد قدما نوزاد تا روز چهلم چله داشت و او را از خانه بیرون نمی­بردند تا در روز چهلم آب چله را به سرش بریزند.

لالائیهای متناسب با جنسیت نوزاد توسط مادر بزرگها و مادر خوانده میشد که در ادامه خواهد آمد. اگر به عللی نوزاد پسر تلف می­شد و سال بعد مادرش دختری به دنیا می­آورد نوزاد دختر را نوازش کرده و مدام می­گفتند:

ناز ویریب خدا دوز ویریب خدا / اوغلانو آلوب قیز ویریب خدا

همچنین اگر نوزادی در خانواده تلف می­گردید(چون بچه کوچک تلف شده، معصوم است) اطرافیان برای تسلی دل پدر و مادرش می­گفتند: "او بهشت قوشویودو اوچدو گئیتدی بهشته، دده ننه ­سی ساغ اولسون" او پرنده بهشتی بود که پر کشید و از دنیای خاکی به بهشت و دنیای باقی رفت. پدر و مادرش سلامت باشند.

مادران و مادر بزرگان برای نوزادهای پسر اوخشاما می­خواندند.

بالاما قربان اینک­لر             بالام نه وقت ایمک­لر

یورقان دؤشگین اولسو          یوم یوموشاق یئلک­لر

*

بالاما قربان چپیش­لر          بالام نه وقت ایش ایشلر

بالاما قربان بیزوولار          بالام نه وقت قیز اؤولار

*

بالاما قربان سئرچه­لر           بالام نه وقت دیرچه­لر

بالاما قربان قوزولار            بالام نه وقت قیز آلار

*

بالاما قربان جئیرانلار         بالام نه وقت دیل آنلار

بالاما قربان اؤولاخلار          بالام نه وقت اویناخلار

 

پس از گذشت سه چهار روز که ناف نوزاد سیاه می­شد خاکستر را کنار می­گذاشتند و برای افتادن ناف نوزاد از خمیر روغنی به نام پاپوز استفاده می­کردند.

وقتی مادر برای قنداق کردن نوزادش را روی زمین می­خواباند و پس از قنداق کردن او را از روی زمین برمیداشت و دست خود را به زمینی که بچه را خوابانده بود میزد و سپس آن را آرام به پشت بچه خود میزد و برای آرامش و آسایش و نوازش بچه و شکرگزاری از خالق می­گفت:

"لالا سنین/ دیشلیخ(دینجلیق) سنین        ممه سنین/ یوخو(خوخو) سنین."

تا سبب گردد نوزاد با آرامش بیشتری بخوابد یا وقتی قنداق بچه را روی زمین می­گذاشتند و پس از باز کردن قنداق نوزاد دست و پا میزد که خطاب به نوزاد میگفتند: "چئیک شیطانوی سقّلین یون".

اگر نوزاد پسر بود در تعریف و نوازش او می­گفتند: "پیخی بالا قندی/ قیزلر توکندی. یئرینده قالانو وار/ امّا تکن توکن­دی"  .

در ایام نقاهت زائو تغذیه وی معمولا نیمرو با تخم مرغ محلی و فرنی"بولاماج" با روغن حیوانی بود تا بدنش تقویت شود.

قدیمی­ترها از ابتدای تولد به سر نوزاد لچک می­بستند. چون قفسه سر نوزاد در حد پوست نازک بوده و امکان رسیدن سرما به مغز و عفونت و .... زیاد است. دعاها بسته به نیتها و نذر کردن­ها داشت حتی برخی قسمتی از موی سر بالای قفسه سر نوزاد را میگذاشتند تا بلند شود و به آن "پیتیک" که شامل دعا و اسفند بود می بستند. پیتیک عبارت بود از تکه کاغذی محتوی دعای "و ان یکاد" که داخل تیکه پارچه­ای دوخته شده بود و بر روی دوش کودک مهره آبی رنگ"درد و مرگ" - چوب داغداغان- مازو- گؤز مونجوقو- زنگوله کوچک- دعا و پارچه سبز و ... آویزان می­کردند تا بچه از چشم زخم به دور باشد. در کوچه محله­ها برخی از همشهریان بچه­گیهای این تیپ شاخص را هنوز به یاد دارند.

آل مونجوقی نوعی مونجوق بزرگ و سنگی بود که در گردنبندها وجود داشت و مادران تازه زایمان کرده آن را به گردنشان آویزان می­کردند تا آل به سراغشان نیاید. هر خانواده­ای معتقد بود که دعای مخصوص فرزندانشان نزد یکی از سادات معین (که اجاق آنها بود) می­باشد.

و فقط دعای نوشته شده توسط او را به شانه بچه خود آویزان می­کردند. در آن زمانها طلا به عنوان جواهرات بانوان چندان متداول نبود لذا به بچه­ ها و زنانی که ناگهانی ترسیده بودند آب طلا داده نمی­شد، بلکه چفت فلزی بالای درهای دو لنگه چوبی که به آن جیفیل گفته می­شد را آب کشیده و سپس به جای آب طلا از آن استفاده می­کردند و آثار روانی آن از آب طلا هم بیشتر به نظر می­رسید؟!

زنان فامیل یکبار قبل از ملاقات"یولوخماق" می­آمدند و به زائو سرکشی می­کردند. هدیه یولوخماق بعد از "اون سویو" بود. در یولوخماق بسته به توان مالی پول نقد مختصری تقدیم مادر نوزاد می­شد. برخی هم البسه می­داد.

 

برخی از زنان نزدیک برای کمک به کارهای خانه می­آمدند اما اصل سنگینی کار با مادر زائو بود که معمولا 10 روز و بیشتر در خانه دخترش زائو را پرستاری میکرد.

معمولا خانواده ­ای مقیّد پسربچه­ ها را قبل از سپری شدن 40 روز و یا تا چند ماهگی ختنه می­کردند. برخی ها هم ختنه پسر را به 5 تا 10 سالگی موکول می­کردند که به شیوه­ های مختلف ختنه سوران و ساز و دهل و یا بی­سر و صدا و یا دو برادر و یا دو سه پسر عمو هم زمان انجام می­شد. چون از داروهای بی ­حسی و یا بی­ هوشی خبری نبود با سلمانی با توسل به ترفند پرت کردن هواس پسربچه می گفت: "باخ پاجایا قوش قونوب". با پرت شدن هواس پسک به باجه تیغ سلمانی کار خود را کرده بود.

 

پسران لنگ­پوش یا دامن­پوش در حیاط خانه یا کوچه حکایت از دوران نقاهت ختنه داشت. خدا طبابت دلاکهای قدیم را امروزه نصیب هیچکسی نکند. مقراض(اولگوج) و قمیش و میله و پشته­ای از خاکستر سرند شده در یک ظرف که یاد قدیمی­ها هست و قطعه گوشت بریده شده از عضو را هم به گیجین بالای درب خانه می­گذاشتند. تا خداوند باز هم به آن خانواده پسر عطا کند!

پسرانی که هنوز سنت پیامبر بر آنها جاری نشده و چندین سال از عمرشان سپری شده بود، ختنه کردن­شان مشکلاتی داشت و حتی گاها از کندوی ذخیره غلات به عنوان سلول انفرادی پسران بزرگسال که به علت احمال والدین سن و سالی از آنها گذشته بود، استفاده می­شد. طفلکها وقتی متوجه موضوعی می­شدند که در کمین آنهاست به علت ترس از سلمانی محل فرار می­کردند. پسرکان تحت تعقیب و گریز و صحنه­ های ناآرامی آنها فراموش نشدنی بود.

زمستان 1398

محمدرضا رعد- شهرستان درگزین

 

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن