به گزارش صبح رزن،شناخت گذشته کهن و قدمت تاریخی هر منطقه ای از ایران عزیز و سربلند به بازیابی فرهنگ غنی و خداباورانه مردم آن مناطق در گذشته کمک و برای آیندگان آن منطقه ایجاد شور و نشاط فرهنگی خواهد نمود.
آداب و سنن مردمان مناطق مختلف سرزمین ایران همچون منطقه قدیمی رزن،درگزین و سردرود از این جهت که بازتاب دهنده روح مسلمان، نیک سرشت و نیک اندیش است یک ضرورت است.
از همین جهت در سلسله مطالبی به بررسی فرهنگ عامه مردمان سرزمین رزن و درگزین پرداخته ایم.
در یادداشتی که در ادامه به قلم محمدرضا رعد از فرهنگیان باسابقه استان همدان منتشر می شود به بررسی باورهای مردمی منطقه رزن،درگزین و سردرود در تولد نوزاد ((فرهنگ عامه)) پرداخته ایم.
گذشت زمان و ظهور تکنولوژی باعث گردیده که برخی آداب و رسوم رو به فراموشی گذاشته و جوانترها تصور میکنند که حتما پدربزرگان و مادربزرگان در چهل یا پنجاه سال قبل نیز امکانات زندگی امروزی را داشته اند!
تولد نوزاد به فراهم کردن حداقل مقدماتی نیاز دارد. این امر در گذشته بستگی به این داشت که، نوزاد در راه، شکم اول می باشد یا نه؟ چون مسلما برای خانمی که پا به ماه گذاشته و سنگین(آغور ایاق) شده بود، رفتن به بازار و خرید کار آسانی نبوده است، لذا مادر او در شکم اول فقط چند تکه لباس و کلاه پاکتی توسط مادر زائو و لحاف و تشک و بالش کوچکی که همراه آن بود و یا نهایتا یکی دو دست لباس نخی و لچک و قنداق و بند قنداق برای زایمان زن جوان فراهم میکرد.
چند دهه پیش که شهرستان ما رزن و درگزین بیمارستانی نداشت و سطح بهداشت نیز فقط در حد همراه داشتن یک دستمال پارچهای خودش را نشان میداد و توقعات زندگی هم در سطح خیلی پایینی بود. آن زمانها امور بهداشت مادر و کودک به عهده ماماهای محلی بود.
اگر خانم خانه مسافری داشت و مامای محلی که آمار همه اهل محل را داشت، با اطلاع قبلی چند بار به منزل خانم پا به ماه مراجعه و با توصیه و اعمال و نرمشهای مخصوصی سعی مینمود تا کمک کار نوزاد و مادران باشد و آمادگیهای لازم را ایجاد کند تا نوزاد قبل از زایمان در داخل شکم مادر راحتتر بچرخد. با شروع درد و نزدیک شدن زمان زایمان، ابتدا در خانه یا محله فرد زبر و زرنگ و با احساس مسئولیتی را به دنبال مامای محلی میفرستادند.
حتما لازم بود که در انتخاب این فرد و اهمیت موضوع، نهایت دقت به عمل میآمد. همین موضوع باعث پیدایش ضربالمثلی شده است. اگر سفیر اعزامی به دنبال ماما، آدم سر به هوا یا فاقد احساس مسئولیت و سست و تنبل و کم تحرک بود. در مذمت او گفته میشد " اونو ماما دالوجه گؤندرن، اوشاق اولاندان صورا گلهر!" یا مثال دیگری نیز وجود داشت که "ماما ایکّی اولاندا اوشاق تیکه تیکه چیخر".
در آن شرایط زمانی مامای محلی طبیب حاذق و با تجربهای تلقی میگردید. او با تعجیل در محل حاضر میشد و با فرستادن صلوات و ذکر نام ائمه و کمک خواستن از خدا، منتظر خروج سر نوزاد میماند. آب داغ کردن و فراهم کردن مقدمات تولد بچه هم خود حکایتی بود. در صورت سخت شدن زایمان سعی میکرد تا با پیدا کردن مردان اهل خانه(پدر بزرگ یا پدر یا عموی نوزاد) و فرستادن او به پشت بام، اذان بگوید تا مراحل زایمان تسهیل شود تا نوزاد در فضای معنویت ایجاد شده به دنیا بیاید. حتی در برخی موارد زائو یا نوزاد در هنگام زایمان سخت و خونریزی و ... از دنیا میرفت.
اما زنان آن زمان به دلیل داشتن فعالیتهای بدنی روزمره و آمادگی جسمانی و چاق نبودن، بانوان زایمانهای نسبتا راحتتری داشتند و خانه بهداشت و مشاوره و غربالگری و آزمایشات مختلف و مراجعه به پزشک و سونوگرافی هم هنوز پا به عرصه وجود نگذاشته بود. لذا لباس نوزاد دخترانه و پسرانه هم نداشت. تنها سونوگرافی متداول در بین زنان، نیت کردن و باز کردن فکّین کله و پاچه گوسفند در هنگام پاک کردن بود تا بسته به نظر و نیت و تفسیر، دختر یا پسر بودن نوزاد آینده زنی از اقوام را حدس بزنند.
پس از به دنیا آمدن نوزاد، بلافاصله ماما وی را تمیز کرده و نافش را میبرید و برای پانسمان و بند آوردن خون بند ناف از خاکستر الک شده تمیز و پاپوز( خمیری روغنی) استفاده مینمودند و نوزاد را از همان ابتدا قنداق میکردند و پدر بزرگ یا یکی از مردان مومن خانواده در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه میگفت و گاها نیز نامی را که مناسب میدانست در گوش نوزاد بیان و یا شهادتین را زمزمه میکرد.
چون خانواده های جوانتر معمولا به همراه پدر و مادر و یا برادران در یک محیط زندگی میکردند لذا به هنگام تولد نوزاد، پدر بچه به علت شرم و حیا از اطرافیان کمتر در انظار آفتابی میشد و معمولا بی سر و صدا انتظار میکشید و از شرم و حیا جلوی چشم نمی آمد.
به دلیل طبیعی بودن غذاها و استفاده کم از روغن و علیرغم فقدان بهداشت کافی، به ندرت نوزادان دچار زردی بودند. برای درمان آن هم از داروهای گیاهی که مرحوم عین الله مجیدی در بازار قروه میفروخت، از قبیل: سِرخِش یا شیرخشت و ترنجبین و فلوس استفاده میشد و از ناچاری حتی گاهی برای بر طرف کردن عفونتهای دستگاه گوارش نوزاد از شیره عنبرنسا استفاده میکردند. برای پیچیدن پایین تنه نوزاد از کهنه پارچه های نخی که به آن "اَسگی" گفته میشد استفاده میگردید که پس از کثیف شدن مجدد آن را در پایین دست رودخانه یا قناتها شسته و مجدد از آن استفاده میکردند.
برای جلوگیری از التهاب و قرمز شدن پوست نوزاد و یا حساسیت، از آرد جو که پس از الک کردن پوستش را گرفته بودند استفاده مینمودند و از پودر بچه خبری نبود. مادر نوزاد پس از زایمان سرش را بصورت کلاغهای می بست. قدیمیها زائو را لحظهای در خانه تنها نمیگذاشتند. چون میترسیدند که آل بیاید و زائو یا نوزادش را با خود ببرد. آنها عقیده داشتند آل از جگر زن زائو بسیار خوشش میآید. روی دیوار بالای سر زائو با انگشت و روغن بصورت صلیب علامتی میکشیدند و همراه یا کنار رختخواب زائو چاقوی بزرگ و مقداری نان و نمک یا "اَرسین" میگذاشتند تا اجنه یا آل از آن بترسد و به حرمت نان و نمک از آزار و اذیت زائو و نوزاد صرف نظر کند.
بزرگترها میگفتند: اجنه ممکن است نوزاد را با نوزاد معلول و عقب مانده خودشان عوض کنند. برای این کار آل ابتدا از طریق سوراخ باجه سقف وارد خانه میشود. وقتی آل از باجه به داخل نگاه کرد اول گردنبند زن آل داخل خانه آویزان میشود و زائو باید با وسیله همراهش که چنگک(ارسین) تنور بود گردن بند آل را بگیرد و بکشد تا پاره شود. گذشتگان عقیده داشتند آل با پاره شدن گردن بندش، میمیرد. روز پنجم تولد نوزاد مادر را حمام مختصری میکردند که به آن بئیش سویو میگفتند. روز هفتم بعضا نوزاد را با کشتن قربانی عقیقه کرده و نامی برای وی انتخاب میشد. انتخاب نام نوزاد با پدر بزرگ یا مادر بزرگ بود و پدر و مادر نوزاد هم نظر بزرگترها را میپذیرفتند. عمدتا نامها از نام ائمه و انبیا و یا اسامی ملی ایرانی انتخاب میشد. روز دهم که به آن "اؤن سویو" گفته میشود زنان فامیل نوزاد و زائو را حمام میبردند و غسل نفاس انجام میگرفت.
بعد از ده روز دستهای نوزاد را از قنداق بیرون میگذاشتند تا از خدا برای خودش روزی بخواهد. گاه اتفاق میافتاد که به دلیل عدم دسترسی زائو و بیخبری بستگان یا ماما، شیرزن زائو آنقدر با درد زایمان دست و پنجه نرم میکرد تا نوزادش را در تنهایی به دنیا بیاورد و پس از زایمان کردن حتی ناف بچه را هم میبرید. آمار تلفات نوزادان بسیار بالا بود. در تابستان تا دو ماه نوزاد را قنداق میکردند اما فصول سرد مدت آن بیشتر بود. در آن زمانها به علت فقدان شیر خشک و یا امکانات دیگر، گاهی زنان با احساس مسئولیتی نیز بودند که علاوه بر شیردهی به فرزند خود، داوطلبانه برای اجر معنوی و بدون مزد و منّت نجات جان نوزادی دیگر در محله یا روستا که مادرش را از دست داده بود هم شیر میداد.
بندگان خدا هیچگونه وسیله پیشگیری یا تنظیم فاصله زایمانی نمیشناختند و فاصله کودکان بین یکسال تا حد اکثر دو سال بود. که اگر فاصله فرزندان در حد یک سال و کمتر بود به آن "شیتهزا" میگفتند. خانوادهها عموما ۸ تا ۱۲ بچه داشتند. در گوشهای از اتاق با کوبیدن دو میخ بزرگ به دیوار در ارتفاع حدودا ۸۰ سانتی و با استفاده از طناب و تکهای گلیم یا گونی کنفی ننّو(گاهواره) درست میکردند تا نوزاد بیشتر مواقع در داخل آن بخوابد تا مادر به کارهای خانه برسد. گاه مادر نوزاد را به کول خود یا دیگر کودکان خانه یا همسایه میبست. به اعتقاد قدما نوزاد تا روز چهلم چله داشت و او را از خانه بیرون نمیبردند تا در روز چهلم آب چله را به سرش بریزند.
لالائیهای متناسب با جنسیت نوزاد توسط مادر بزرگها و مادر خوانده میشد که در ادامه خواهد آمد. اگر به عللی نوزاد پسر تلف میشد و سال بعد مادرش دختری به دنیا میآورد نوزاد دختر را نوازش کرده و مدام میگفتند:
ناز ویریب خدا دوز ویریب خدا / اوغلانو آلوب قیز ویریب خدا
همچنین اگر نوزادی در خانواده تلف میگردید(چون بچه کوچک تلف شده، معصوم است) اطرافیان برای تسلی دل پدر و مادرش میگفتند: "او بهشت قوشویودو اوچدو گئیتدی بهشته، دده ننه سی ساغ اولسون" او پرنده بهشتی بود که پر کشید و از دنیای خاکی به بهشت و دنیای باقی رفت. پدر و مادرش سلامت باشند.
مادران و مادر بزرگان برای نوزادهای پسر اوخشاما میخواندند.
بالاما قربان اینکلر بالام نه وقت ایمکلر
یورقان دؤشگین اولسو یوم یوموشاق یئلکلر
*
بالاما قربان چپیشلر بالام نه وقت ایش ایشلر
بالاما قربان بیزوولار بالام نه وقت قیز اؤولار
*
بالاما قربان سئرچهلر بالام نه وقت دیرچهلر
بالاما قربان قوزولار بالام نه وقت قیز آلار
*
بالاما قربان جئیرانلار بالام نه وقت دیل آنلار
بالاما قربان اؤولاخلار بالام نه وقت اویناخلار
پس از گذشت سه چهار روز که ناف نوزاد سیاه میشد خاکستر را کنار میگذاشتند و برای افتادن ناف نوزاد از خمیر روغنی به نام پاپوز استفاده میکردند.
وقتی مادر برای قنداق کردن نوزادش را روی زمین میخواباند و پس از قنداق کردن او را از روی زمین برمیداشت و دست خود را به زمینی که بچه را خوابانده بود میزد و سپس آن را آرام به پشت بچه خود میزد و برای آرامش و آسایش و نوازش بچه و شکرگزاری از خالق میگفت:
"لالا سنین/ دیشلیخ(دینجلیق) سنین ممه سنین/ یوخو(خوخو) سنین."
تا سبب گردد نوزاد با آرامش بیشتری بخوابد یا وقتی قنداق بچه را روی زمین میگذاشتند و پس از باز کردن قنداق نوزاد دست و پا میزد که خطاب به نوزاد میگفتند: "چئیک شیطانوی سقّلین یون".
اگر نوزاد پسر بود در تعریف و نوازش او میگفتند: "پیخی بالا قندی/ قیزلر توکندی. یئرینده قالانو وار/ امّا تکن توکندی" .
در ایام نقاهت زائو تغذیه وی معمولا نیمرو با تخم مرغ محلی و فرنی"بولاماج" با روغن حیوانی بود تا بدنش تقویت شود.
قدیمیترها از ابتدای تولد به سر نوزاد لچک میبستند. چون قفسه سر نوزاد در حد پوست نازک بوده و امکان رسیدن سرما به مغز و عفونت و .... زیاد است. دعاها بسته به نیتها و نذر کردنها داشت حتی برخی قسمتی از موی سر بالای قفسه سر نوزاد را میگذاشتند تا بلند شود و به آن "پیتیک" که شامل دعا و اسفند بود می بستند. پیتیک عبارت بود از تکه کاغذی محتوی دعای "و ان یکاد" که داخل تیکه پارچهای دوخته شده بود و بر روی دوش کودک مهره آبی رنگ"درد و مرگ" - چوب داغداغان- مازو- گؤز مونجوقو- زنگوله کوچک- دعا و پارچه سبز و ... آویزان میکردند تا بچه از چشم زخم به دور باشد. در کوچه محلهها برخی از همشهریان بچهگیهای این تیپ شاخص را هنوز به یاد دارند.
آل مونجوقی نوعی مونجوق بزرگ و سنگی بود که در گردنبندها وجود داشت و مادران تازه زایمان کرده آن را به گردنشان آویزان میکردند تا آل به سراغشان نیاید. هر خانوادهای معتقد بود که دعای مخصوص فرزندانشان نزد یکی از سادات معین (که اجاق آنها بود) میباشد.
و فقط دعای نوشته شده توسط او را به شانه بچه خود آویزان میکردند. در آن زمانها طلا به عنوان جواهرات بانوان چندان متداول نبود لذا به بچه ها و زنانی که ناگهانی ترسیده بودند آب طلا داده نمیشد، بلکه چفت فلزی بالای درهای دو لنگه چوبی که به آن جیفیل گفته میشد را آب کشیده و سپس به جای آب طلا از آن استفاده میکردند و آثار روانی آن از آب طلا هم بیشتر به نظر میرسید؟!
زنان فامیل یکبار قبل از ملاقات"یولوخماق" میآمدند و به زائو سرکشی میکردند. هدیه یولوخماق بعد از "اون سویو" بود. در یولوخماق بسته به توان مالی پول نقد مختصری تقدیم مادر نوزاد میشد. برخی هم البسه میداد.
برخی از زنان نزدیک برای کمک به کارهای خانه میآمدند اما اصل سنگینی کار با مادر زائو بود که معمولا 10 روز و بیشتر در خانه دخترش زائو را پرستاری میکرد.
معمولا خانواده ای مقیّد پسربچه ها را قبل از سپری شدن 40 روز و یا تا چند ماهگی ختنه میکردند. برخی ها هم ختنه پسر را به 5 تا 10 سالگی موکول میکردند که به شیوه های مختلف ختنه سوران و ساز و دهل و یا بیسر و صدا و یا دو برادر و یا دو سه پسر عمو هم زمان انجام میشد. چون از داروهای بی حسی و یا بی هوشی خبری نبود با سلمانی با توسل به ترفند پرت کردن هواس پسربچه می گفت: "باخ پاجایا قوش قونوب". با پرت شدن هواس پسک به باجه تیغ سلمانی کار خود را کرده بود.
پسران لنگپوش یا دامنپوش در حیاط خانه یا کوچه حکایت از دوران نقاهت ختنه داشت. خدا طبابت دلاکهای قدیم را امروزه نصیب هیچکسی نکند. مقراض(اولگوج) و قمیش و میله و پشتهای از خاکستر سرند شده در یک ظرف که یاد قدیمیها هست و قطعه گوشت بریده شده از عضو را هم به گیجین بالای درب خانه میگذاشتند. تا خداوند باز هم به آن خانواده پسر عطا کند!
پسرانی که هنوز سنت پیامبر بر آنها جاری نشده و چندین سال از عمرشان سپری شده بود، ختنه کردنشان مشکلاتی داشت و حتی گاها از کندوی ذخیره غلات به عنوان سلول انفرادی پسران بزرگسال که به علت احمال والدین سن و سالی از آنها گذشته بود، استفاده میشد. طفلکها وقتی متوجه موضوعی میشدند که در کمین آنهاست به علت ترس از سلمانی محل فرار میکردند. پسرکان تحت تعقیب و گریز و صحنه های ناآرامی آنها فراموش نشدنی بود.
زمستان 1398
محمدرضا رعد- شهرستان درگزین
دیدگاه شما