گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو یادداشت دانشجویی؛ در نمازخانه فرودگاه مهرآباد، حاج قاسم سلیمانی را می بینم، اجازه می گیرم که کنارش بنشینم، مفتخرم می کند. در مورد راهیان نور سوال می پرسد. از عدم حضور برخی فرماندهان گلایه می کنم. می گوید: "خودم خیلی دلم میخواهد بیایم شلمچه برای جوانها صحبت کنم اما برخی مسائل و محدودیتها مانع می شود."
در حین صحبت، برخوردش با افرادی که به ایشان ابراز محبت می کنند جالب است. به پای همه بلند می شود و احترام می کند. مرد میانسالی با ظاهری متفاوت، از ایشان اجازه می خواهد که از بوفه چای بخرد و برای حاجی بیاورد. حاج قاسم می گوید: "مگر می شود لطف شما را رد کرد؟"
درمورد راه اندازی یک جریان برای دانشجویان کشور درخواستی می کنم، با روی باز می پذیرد و می گوید: "من علاقمند به ارتباط با دانشجوها هستم، بویژه آنها که شاید شما ظاهرشان را نپسندید. در مسافرتها بیشتر تمایل دارم یکی از همین جوانها کنارم بنشیند تا از فرصت پرواز برای گپ و گفت استفاده کنم."
در بین صحبت ها، حرف از برادران عزیزم حاج حسین یکتا و احسان محمدحسنی به میان می آید و نسبت به هر دو ابراز ارادت می کند. می گویم این دو عزیز محصول اعتماد و میدان دادن سردارباقرزاده هستند و توضیح می دهم در دوره ای که کمتر کسی این بزرگواران را می شناخت، سردارباقرزاده مسئولیتهای بزرگی به این دو بسیجی داد. حاجی سری به نشانه تایید تکان می دهد...
در مورد شهید مورد علاقه اش حاج قاسم میرحسینی (جانشین حاجی در زمان جنگ) سوال می پرسم. برایم از مظلومیت و شجاعت شهیدمیرحسینی خاطره می گوید و به این جمله قدیمی اش تاکید می ورزد: "هرجا گیر می کنم، به این شهید توسل می گیرم."
می گویم تا دیشب در جنوب راوی یک کاروان چندملیتی بودم. امروز برای کارمهمی امدم تهران و الان دوباره دارم برمیگردم خوزستان، لطفا برای این جوانها مطلبی بنویسید تا برایشان ببرم. می گوید: "سلام مرا به ایشان برسان. من کوچکتر از این حرفها هستم که مطلبی برایشان بنویسم. ما فقط باید از یک منبع پیام بگیریم و آنهم آقا ست..."
جواد تاجیک_مسول قرارگاه نور بسیج دانشجویی
دیدگاه شما