در انتخابات سال ۸۸، وی ابتدا در کنار خاتمی و با انصراف او، سپس در کنار موسوی قرار گرفت در حالیکه به لحاظ پیشینه سیاسی، نسبت ناطق نوری با این دو، نسبت جن و بسمالله بود.
در انتخابات سال ۹۲ نیز وی همراه با هاشمی و خاتمی در کنار روحانی و در برابر جریان سیاسی و اجتماعی پیشین خود، خصوصا بدنه ایدئولوژیک جریان اصولگرایی قرار گرفت.
در انتخابات سال ۹۶، خصوصا در غیاب هاشمی به همراه علی لاریجانی دوقلوی سیاسیاش نقش فعالتری ایفا کرد و حتی تلاش کرد از استعفای خود در دو روز مانده به ۲۹ اردیبهشت نیز فضایی برای پیروزی روحانی ایجاد کند.
این چرخشها البته محدود به یک چرخش سیاسی از یک جناح به جناح دیگر نبود بلکه ابعاد وسیعتری داشت و ادعاهای فکری و عقیدتی وی را نیز در بر میگرفت.
مثلا وی در سال ۸۸ حتی حاضر نشد کوچکترین دفاعی از جمهوری اسلامی و ارزشهای آن که مظلومانه ماهها علنی مورد تاخت و تاز قرار گرفته بود، بکند. درحالیکه جمهوری اسلامی و بدنه اجتماعی هوادارش هزینههای اجتماعی و سیاسی فراوانی برای او و نابلدیهای سیاسیاش و کاراکتر غیرمردمی و اشرافیش خصوصا در انتخابات دوم خرداد ۷۶ داده بود که در تمام سالهای بعد از دوم خرداد نیز ادامه داشت.
کسانی که فضای سنگین سالهای بعد از دوم خرداد را در جامعه و خصوصا در دانشگاهها سپری کرده باشند، میدانند خواسته یا ناخواسته در یک جبهه معرفی شدن با ناطق نوری، چه هزینههای هنگفت سیاسی و اجتماعی و حتی شخصیتی برای آنها داشته است.
ناطق نوری در حوادث پر فتنه سال ۸۸ حتی از رهبری به عنوان جایگاه ایدئولوژیکش در جمهوری اسلامی که نوک پیکان تهاجمات آن روزها بود نیز دفاعی نکرد و در برابر فحاشیها و پردهدریها و بیحرمتیهای علنی نسبت به رهبری، به قول معروف حتی یک جیک هم نزد. درحالیکه پیشتر خود را با این عبارت که ما ذوب در ولایت فقیه هستیم، معرفی میکرد.
ناطق نوری، در سال ۹۶ در برابر مواضع تند روحانی نسبت به کلیت جمهوری اسلامی در سی و هشت سال گذشته سکوت کرد درحالیکه امثال الیاس حضرتی با تحلیل این مواضع به عنوان تیغ کشیدن بر نظام اسلامی، علنی از روحانی و مواضعش انتقاد کرد. این در حالی بود که علی لاریجانی دوقلوی سیاسی ناطق، نتوانسته بود در برابر برنامه سه برابر کردن یارانه سه دهک پایین جامعه ابراهیم رئیسی و سه برابر کردن یارانه از سوی قالیباف سکوت کند و بارها او و وابستگان به او، با احساس وظیفه! علیه ناممکن بودن آن سخن گفته بودند.
البته ناطق نوری همانطور که اولین کسی نیست که دچار فرسایش در جمهوری اسلامی میشود، در عین حال آخرین نفر نیز نخواهد بود. بنابراین شناخت منطق این فرسایش مهم است.
از مقاطع مهم چرخش جدی ناطق نوری، انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ است. ناطق نوری بعد از دوم خرداد ۷۶ و نیز خصوصا انتخابات مجلس ششم در سال ۷۸، به همراهی علی لاریجانی به ناگزیر از جلوی صحنه سیاست به پشت صحنه سیاست نقل مکان کرد و به اداره کنندگان اصلی شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی بدل شد.
این شورا به شکلی ناباورانه توانست با عنوان آبادگران در انتخابات دوم شورای شهر تهران در سال ۸۱ پیروز شود و رقیب مست از قدرت خود بعد از دوم خرداد را شکست دهد. ماحصل آن پیروزی، شهردار شدن احمدینژاد بود. این پیروزی در انتخابات مجلس هفتم ادامه داشت و مجلسی با ترکیبی کاملا متفاوت از مجلس ششم با ریاست حدادعادل شکل گرفت.
در انتخابات ریاست جمهوری نهم در سال ۸۴، ناطق نوری و لاریجانی از عناصر محوری پشت صحنه شورای هماهنگی، طرحی داشتند که از بین ۵ نامزد احتمالی شامل احمدینژاد، علی لاریجانی، احمد توکلی، محسن رضایی و ولایتی، یک نفر را به عنوان نامزد نهایی شورای هماهنگی معرفی کنند که شواهد نشان میداد این فرد، علی لاریجانی خواهد بود.
احمدینژاد اولین ضربه را به این طرح زد و از حضور در آن کنار کشید و بعدها با نامزدی چهره تازه آن روزها یعنی قالیباف، ضربه دوم به این طرح خورده شد. بعدها در اعتراض به مهندسی ناطق نوری برای درآوردن علی لاریجانی به عنوان کاندیدای نهایی، توکلی و احمدینژاد و قالیباف و رضایی، مجموعه جدیدی را برای انتخاب نامزد نهایی تشکیل دادند و این ضربه دیگری بر طرح ناطق نوری بود. در نهایت نیز احمدینژاد علیرغم خواسته ناطق نوری، رئیسجمهور شد.
در واقع در سال ۸۴، شیخوخیت ناطق نوری در این جریان سیاسی موسوم به اصولگرایی نقض شد و همین مسئله و بعلاوه مشی نافرمانی احمدینژاد از این شیخوخیت در دوران ریاست جمهوریاش، شرایطی را بوجود آورد که برای اولین بار جریانی از اصولگرایان با پشت صحنه ناطق و لاریجانی و شورای سه نفره شامل آخوندی و کاتوزیان و اکرمی، در جبهه همراهی و حمایت از رقیب دیرینه جناح راست یعنی موسوی و در مقابل احمدینژاد قرار گیرند. این روند در سالهای ۹۲ و اینک در ۹۶ نیز تعقیب شد.
این فرسایش هم منطق روانشناختی و هم منطق سیاسی دارد. به لحاظ روانشناختی، این فرسایش در کسانی رخ میدهد که بین خود و جمهوری اسلامی و یا هر نوع نظام ارزشی، خود را مقدم میدانند و حفظ خود را بر حفظ جمهوری اسلامی اولویت میدهند.
اینها در برابر حمله و تاخت و تاز به جمهوری اسلامی کاملا متساهلاند اما نقد بر خود را به هیچ وجه تحمل نمیکنند و واکنشهای تندی به آن نشان میدهند. مورد ناطق نوری نشان داده است که نخبگان سیاسی از این دست از بعد شخصیتی به چه میزان آسیبپذیرند که نقض انتظارات آنها مثل توقع شیخوخیت در یک جریان و احساس شیخوخیت داشتن در جریان مقابل، در گردش سنگین مواضع آنها مؤثر است.
به لحاظ سیاسی نیز بر این نخبگان، منطق قدرت حاکم است. نزدیکی و دوری آنها به سپهر ارزشهای سیاسی، تابعی از منطق قدرت است. اگر موقعیت سیاسی آنها با مولوی و ارشادی کردن اوامر ولایت فقیه سنخیت یافت، در این جبهه حاضر میشوند اما اگر شرایط برگشت و ذوب در ولایت کارساز بود و دو دوره ریاست مجلس از آن بیرون آمد،
به این سمت گرایش پیدا میکنند وگرنه تا استعفای انتخاباتی نیز میشود پیش رفت! و میتوان آنچنان تغییر کرد که همه تحقیرکنندگان سابق سیاسی و رسانهای که شعارشان «مجلس زوری نمیخوایم ناطق نوری نمیخوایم» بود به تجلیل و تکریم دائم باز شود.
این فرسایشها در نخبگان سیاسی دو نکته را به جمهوری اسلامی میآموزد. یکم اینکه هرچه ساختار سیاسی جمهوری اسلامی به سمت نخبهگرایی بیشتر گرایش پیدا کند و بار مردمگرایانهاش کاسته شود و به معنای دقیقش، وجه الیگارشیک آن بر وجه دموکراتیکش بچربد، مثلا صورت پارلمانی و تحزب محور پیدا کند، به لحاظ محتوایی و نرم افزاری خصوصا، آسیبپذیرتر خواهد شد. به نظر می رسد خطاب امام علی(ع) به مالک اشتر در ترجیح عامه مردم بر خواص از همین منظر باشد که در مشی امام و رهبری نیز برجسته است.
و دوم اینکه جمهوری اسلامی تا میتواند باید میدان نقد و نظارت بر نخبگان سیاسی را در قدرت و بیرون قدرت افزایش دهد تا بتواند تمایلات مخرب آنها به ترجیح خود بر نظام سیاسی و مردم را در بعد روانشناختی و نیز تمایل به قدرت در بعد سیاسی آنها را مهار کند.
انتهای پیام
دیدگاه شما