به گزارش صبح رزن،عاشورا صحنه عشق و دلداگی به صراط مستقیم و خداوند است.
داستان کربلا چنان حیرت انگیز و پر مسئله است که هنوز نیاز به روایتهای فراوان دارد.
هر روز به قلم حجت الاسلام حامد رضایی از طلاب رزنی مقیم شهر قم به داستانها و پرده های ناگفته کربلا می پردازیم.
می گویند وقتی کسی جان می دهد و در حال احتضار است و فرزند خردسالش در کنار اوست، بر سر فرزندش دست بکشید و نوازشش کنید... چون محتضر خیالش از بابت فرزندانش آسوده تر می شود و متوجه می شود دوستان و آشنایان، به اهل و عیالش رسیدگی خواهند کرد و راحت تر جان می دهد.
حالت احتضار امام حسین (ع) در گودی قتلگاه طول کشید... کسی جرئت نمی کرد نزدیکش شود... هم هیبت حضرت مانع می شد، هم نمی خواستند خون حسین به گردنشان بیفتد... لذا لشکریان به سمت خیمه های حسین حرکت کردند... نمی دانم این صحنه با دل حسین چه کرد که صدا زد... وای بر شما... اگر دین ندارید آزادمرد باشید...
آری جای اینکه مقابل دیدگان امام حسین فرزندانش را دلداری دهند... آتش در خیمه هایش افکندند... اما این سرانجام کار نبود... چه ها که اهل بیت اسیرش ندیدند...
نمیه شب در خرابه... حضرت زینب به کمک دیگر زنان، کودکان را آرام می کردند تا بخوابند... همه خواب بودند... سکوت همۀ خرابه را گرفته بود... ناگهان صدای گریۀ کودکی بلند شد... سریع به سراغش آمدند دیدند دختر سه سالۀ امام حسین است... رقیه جان چه شده؟ ... عمه جان پدرم را در خواب دیده ام... من بابامو می خوام...
ای وای... این گریه ها و حرف ها داغ دل همه را زنده کرد... صدای گریه و شیون بلند شد... حضرت زینب دید طبقی می آوردند... ماجرا را فهمید... سریع مقابل درب رفت تا مانع شود... اما مانند مادرش کنار درب نقش زمینش کردند...
آه عمه جان! من که غذا نخواسته بودم... این طبق برای چیست؟... گفتند پارچه را بردار... همیشه پدر دختر را در آغوش می گیرد ولی اینجا دختر سر بابایش را در آغوش گرفت...
چند جمله بیشتر نتوانست با پدر درد و دل کند... ای بابا چه کسی رگهایت را برید؟ ... ای بابا چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد... ناگهان صدای امام سجاد بلند شد... عمه جان خواهرم از دنیا رفت...
انتهای پیام
دیدگاه شما