آخرین اخبار

تاریخ : 2. آبان 1392 - 13:22   |   کد مطلب: 4785
روایتی از ماجرای انتصاب الهی حضرت علی(ع) به امامت و جانشینی پیامبر(ص)؛
ناگهان مردم دیدند پیامبر اعظم(ص) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسی را جست‌وجو می‌‏کند و همین که چشمش به علی(ع) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد.

به گزارش صبح رزن به نقل از فارس، ماجرای غدیر خم در بعضی از روایات، به طور مفصّل و طولانی، در بعضی دیگر، به صورت مختصر و کوتاه، در بعضی، تنها به گوشه‌‌‏ای از داستان و در بعضی به گوشه دیگر آن اشاره شده است که از مجموع آنها به طور خلاصه چنین استفاده می‌‌‏شود:

مراسم حجّة‌الوداع در آخرین سال عمر پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله، با شکوه هر چه تمام‌تر، در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به پایان رسید؛ قلب‌ها در هاله‌‏ای از روحانیّت فرو رفته بود، و لذّت معنوی این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان‌ها انعکاس داشت.

یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که عدد آنها فوق‌العاده زیاد بود، از خوشحالی درک این فیض‏ و سعادت بزرگ در پوست خود نمی‏‌گنجیدند.

تعداد همراهان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را از ۹۰ هزار تا ۱۲۴ هزار نفر گزارش کرده‌اند.

نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر صلی الله علیه و آله را همراهی می‌‏کردند، بلکه مسلمانان نقاط مختلف شبه جزیره عربستان نیز برای کسب یک افتخار تاریخی بزرگ به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودند.

آفتاب حجاز بر کوه‌ها و درّه‌‏ها نور و حرارت می‌‌‏پاشید، امّا شیرینی این سفر روحانی بی‌‏نظیر، همه چیز را آسان می‌‏کرد.

ظهر نزدیک شده بود و کم کم سرزمین جُحفه و سپس بیابان‌های خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان می‌‏شد.

اینجا در حقیقت چهار راهی است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا می‌‏کند.

راهی به سوی مدینه در شمال، و راهی به سوی عراق در شرق، و راهی به سوی غرب و سرزمین مصر و راهی به سوی سرزمین یمن در جنوب پیش می‏‌رود.

در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور، که در حقیقت نقطه پایانی در مأموریّت‌های موّفقیّت آمیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود، از هم جدا شوند.

روز پنج‏شنبه، سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان می‌‏گذشت؛ ناگهان از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور توقّف به همراهان داده شد؛ مسلمانان با صدای بلند، آنهایی را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند؛ خورشید از خطّ نصف النّهار گذشت؛ مؤذّن پیامبر صلی الله علیه و آله با صدای «اللَّه اکبر» مردم را به نماز ظهر دعوت کرد؛ مردم به سرعت آماده نماز می‌‏شدند، امّا هوا به قدری داغ و گرم بود که بعضی مجبور بودند، قسمتی از عبای خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روی سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ‌های داغ بیابان و اشعّه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت می‌‏کرد.

نه سایبانی در صحرا به چشم می‌‏خورد و نه سبزه و گیاه و درختی! جز تعدادی درخت لخت و عریان بیابانی، که با گرما با سر سختی مبارزه می‌‏کردند، چیزی دیده نمی‌‏شد.

جمعی به همین چند درخت پناه برده بودند؛ پارچه‌‏ای بر یکی از این درختان برهنه افکندند و سایبانی برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ترتیب دادند، ولی بادهای داغ به زیر این سایبان می‏‌خزید و گرمای سوزان آفتاب را در زیر آن پخش می‏‌کرد. نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه‏‌های کوچکی که با خود حمل می‏‌کردند پناهنده شوند، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها اطّلاع داد که همه باید برای شنیدن یک پیام تازه الهی، که در ضمن خطبه مفصّلی بیان می‌‏شد، خود را آماده کنند؛ کسانی که از پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله داشتند نمی‌‏توانستند قیافه ملکوتی او را در لابه‏‌لای جمعیّت مشاهده کنند، لذا منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر فراز آن قرار گرفت.

حضرت نخست حمد و سپاس پروردگار را به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:

من به همین زودی دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما می‌‏روم.

من مسؤولم، شما هم مسؤولید.

شما درباره من چگونه شهادت می‏‌دهید؟

مردم صدا بلند کردند و گفتند:

نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ وَجَهَدْتَ فَجَزاکَ اللَّهُ خَیراً؛

ما گواهی می‌‏دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردی و شرط خیر خواهی را انجام دادی و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودی، خداوند تو را جزای خیر دهد.

سپس فرمود:

آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقّانیّت روز رستاخیز و بر انگیخته شدن مردگان در آن روز نمی‏‌دهید؟!

همه گفتند: آری، گواهی می‌‏دهیم.

فرمود:

خداوندا گواه باش! ....

بار دیگر فرمود:

ای مردم! آیا صدای مرا می‌‏شنوید؟ ...

گفتند: آری!

و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صدای زمزمه باد چیزی شنیده نمی‌‏شد.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار می‌‏گذارم چه خواهید کرد!

یکی از میان جمعیّت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه، یا رسول اللَّه؟!

پیامبر صلی الله علیه و آله بلا فاصله فرمود:

اوّل «ثقل اکبر» کتاب خداست، که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شماست، دست از دامان آن بر ندارید تا گمراه نشوید، و امّا دومین یادگار گرانقدر من «خاندان منند» و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید که هلاک می‌‏شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسی را جستجو می‌‏کند و همین که چشمش به علی علیه‌السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آنچنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان سردار شکست‌‏‌ناپذیر ارتش اسلام است.

در اینجا صدای پیامبر صلی الله علیه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود:

أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَی النّاسِ بِالمُؤمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏

چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!

گفتند:

خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله داناترند.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدّم).

سپس فرمود:

فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ‏

هر کس من مولا و رهبر او هستم، علی، مولا و رهبر او است.

و این سخن را سه بار و به گفته بعضی از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوی آسمان برداشت و عرض کرد:

اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَأَحِبّ مَنْ أَحَبَّهُ وَابْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَأَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ

خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کسی که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یاری کن، و آنها که یاری‏‌اش را ترک کنند از یاری خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن!

سپس فرمود:

أَلا فَلْیَبْلُغِ الشاهِدُ الْغائِبَ‏

آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند!

خطبه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به پایان رسید، عرق از سر و روی پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه‌السلام و مردم فرو می‌‏ریخت، و هنوز صفوف جمعیّت از هم متفرق نشده بود که امین وحی خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله خواند:

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُم نِعْمَتی ...

امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

اللَّهُ أَکْبَرْ، اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَی‏ اکْمالِ الدِّیْنِ وَاتْمامِ النِّعْمَة وَرِضَی الرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَالْوِلایَةِ لِعَلیٍّ مِنْ بَعْدی‏

خداوند بزرگ است، همان خدائی که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوّت و رسالت من و ولایت علی پس از من راضی و خشنود گشت!

در این هنگام شور و غوغایی در میان مردم افتاد و علی علیه‌السلام را به این موقعیّت تبریک گفتند و از افراد سرشناسی که به او تبریک گفتند، ابوبکر و عمر بودند، که این جمله را در حضور جمعیّت بر زبان جاری ساختند:

بَخّ بَخّ لَکَ یَا ابْنَ أَبی طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلا کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ

آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، ای فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی!

در این هنگام ابن عبّاس گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند!»

و حسّان بن ثابت، شاعر معروف، از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اجازه خواست که به این مناسبت اشعاری بسراید؛ سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:

یُنادِیْهِمْ یَوْمَ الْغَدیرِ نَبیُّهُمْ‏ بِخُمٍّ وَاسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً

فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبیِّکُمْ؟ فَقالُوا وَلَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیا:

الهُکَ مَوْلانا وَانْتَ نَبِیُّنا وَلَمْ تَلْقِ مِنّا فی الْوَلایَةِ عاصِیاً

فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلَیٌّ فَانَّنی ‏رَضیتُکَ مِنْ بَعْدی اماماً وَهادِیاً

فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ ‏فَکُونُوا لَهُ اتْباعَ صِدْقٍ مُوالِیا

هُناکَ دَعا اللّهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ ‏وَکُنْ لِلَّذی عادا عَلِیّاً مُعادِیاً

یعنی:

پیامبرِ آنها در روز «غدیر» در سرزمین «خم» به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدری!

فرمود: مولای شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشی و اغماض صریحاً پاسخ گفتند:

خدای تو مولای ماست و تو پیامبر مائی و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچی نخواهیم کرد.

پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه‌السلام گفت: برخیز، زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم».

و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم، این مرد مولا و رهبر او است، پس شما همه از سر صدق و راستی از او پیروی کنید.

در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ....

این، خلاصه ماجرای غدیر خم بود. (آیات ولایت در قرآن ص ۳۶ ؛ تفسیر نمونه، ج ۵ ص ۲۰ ؛ یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ ص ۲۸۲)

جهت مطالعه بیشتر به کتاب بحارالانوار، جلد ۳۷ صفحه ۱۰۸ به بعد، باب ۵۲ اخبار الغدیر مراجعه شود.

محقّق بزرگ «علّامه امینی» در کتاب مهم «الغدیر»، حدیث غدیر را از ۱۱۰ نفر از صحابه و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله با اسناد و مدارک زنده و همچنین از ۸۴ نفر از تابعین‏ و ۳۶۰ دانشمند و مؤلّف معروف اسلامی نقل می‏‌کند.

دیدگاه شما