صبح رزن-رضا احدی:دوران خدمت سربازی پدرم مصادف بود با دوران دفاع مقدس.پدرم در نیروی زمینی ارتش خدمت می کرد و در پادگان 05 کرمان آموزش دیده بود و در اکثر مناطق عملیاتی غرب و جنوب غرب کشور حضور داشته است. از پدرم خواهش کردم تا چند خاطره کوتاه از آن روزها برایم بگوید.مطئمنم خواندن آنها برای خوانندگان خالی از لطف نخواهد بود.خاطره زیر را از زبان پدرم نقل می کنم.
از تپه 270 پاسگاه دوراجی تا پشت خط حدوداً شش هفت کیلومتر راه بود،البته راه صعب العبور و کوهستانی.از آنجا که این مسیر در دید مستقیم عراقی ها بود رفتنش برای خودمان خیلی سخت بود. اگر خودمان تکی می رفتیم چندان نمی توانستیم آب و مهمات بیاوریم و اگر در گروههای چند نفره می رفتیم قطعا چند تایمان ترکش می خوردیم . حالا شما حساب کنید اگر مثلا ده بار در یک ماه اینکار را می کردیم تعداد کشته ها و زخمی ها چند نفر می شد.با در نظر گرفتن تمام این دلایل، فرماندهان به این نتیجه رسیده بودند که باید از قاطرها برای این کار استفاده کنیم.خود همین کار هم سختیهای فراوانی داشت.وسایل و مهماتی را که می خواستیم ،روی برگه یا هر چیز دیگری می نوشتیم و روی بدن قاطر می بستیم و آن را راهی می کردیم .حدودا صبح تا ظهر طول می کشید که قاطر برود و بعد از بار زدن وسایل ،بعد از ظهر تا غروب را هم در مسیر برگشت می گذارند و به ما می رسید.در دوطرف مسیر کمی جو می ریختیم تا قاطر ترغیب شود و مسیر را برود و برگردد.خیلی وقت ها هم از کمبود غذا تیغ و خار مسیرها را می خورد و برمی گشت.تازه این وقتی بود که ما خوش شانس بودیم و قاطر برمی گشت .خیلی وقت ها قاطرها را عراقی ها می زدند و قاطر بیچاره با بارش ته دره می افتاد .خیلی وقت ها تعادلش را از دست می داد و در آن مسیر باریک کوهستانی پایش لیز می خورد و به ته دره می رفت و یا ترکش به مهمات بار قاطر می خورد و منفجر می شد و قاطر تکه تکه می شد.از همه سخت تر رسیدن آب بود.ما در هر سنگر شش نفر بودیم و به هر سنگر دو گالن آب می دادند.برای حمام که هیچ وقت آب نمی رسید.در پشت خط چهار گالن به پشت قاطر می بستند یعنی به هر طرف دو تا. بارها پیش آمد که ترکش و تیر به یکی از گالن ها می خورد و چون یک طرف سنگین تر می شد گالن ها می افتادند و به ته دره می رفتند و ما می ماندیم بدون آب.
ادامه دارد....
دیدگاه شما