دوباره شهریور ماه شد و فصل مسافرت فرارسید.البته برای اهالی شهر نشین و مخصوصا تهرانی ها.بله ،همانطور که شنیدید اینبار هم همای سعادت بر دوش ما روستاییان نشست و این افتخار بزرگ نصیبمان شد تا شهرستان و روستایمان به قدوم مبارک و پر از خیر و برکت خویشاوندان تهرانی مزین گردد.البته ما خود ملتفتیم و بر این حقیقت معترف که ما و کلبه خرابه هایمان لیاقت اهالی آپارتمان نشین و پیتزا خور و قهوه نوش و خوش تیپ و نازنازی و باکلاس و با فرهنگ و با پرستیژ تهرانی را نداریم اما این از نهایت اقبال ماست که این شاهدان عالم بورژوازی ما را قابل دانسته و بر دیار ما قدم رنجه فرمودند و به ما این فرصت را دادند تا حسن نیت ،وفاداری و ارباب نوازی خود را به آنها ثابت کنیم.البته گردنمان از مو باریک تر است و انتقادها ـ بخوانید تخریب ها و تمسخرها ـ ی این عزیزان را نسبت به سبک زندگی خود از روی ناچاری به جان میخریم و می دانیم که نشنیده حقمان است.
البته اینجا به آنها سخت میگذرد،این را از آنجا فهمیدم که هر از چند گاهی پسرشان صبحانه ی ما را نمی تواند بخورد و مامان جونش قصد خریدن شیرکاکائو می کند که متاسفانه در روستا نداریم.با این که خودشان ده سال بیشتر نیست که به تهران رفته اند، پسر بیست و هفت ساله ی آنها هر فعل غیر متعارفی - البته از دید خودش- را که در روستا می بیند می گوید:«اونجا رو ببین !!» بعد به نشانه ی تمسخر و با نگاه عاقل اندر سفیه نیم خنده ای می کند و می گوید:«ای بابا! شهرستانی هستن دیگه!».
خالی بندی انگار با گوشت و خونشان عجین شده و برایشان یک عادت روزمره است، مخصوصا وقتی به روستا می آیند این خصوصیتشان عود می کند و مدام از فتوحاتشان در دانشگاه و محل کار و دیدارشان با شخصیت های تراز اول کشور حرف میزنند و از خودشان تعریف ها می کنند.اوج کارشان وقتی است که دونفری با هم این کار را میکنند و یکی خالی می بندد و دیگری هم تایید می کند.الله اکبر!! انگار که ما آنها را نمی شناسیم و نمی دانیم که وضعشان چیست و تمام این سالها را پشت کوه بوده ایم!حتی یک لحظه هم به این فکر نمی کنند که ما هم سواد داریم و تهران را کم و بیش می شناسیم و البته خود اینها را هم میشناسیم و می دانیم که چند مَرده حلاجند!! نا گفته نماند که تعدادی از اعضای فامیل هم باور می کنند چرا که بعضی از ما روستایی ها ناخودآگاه عاشق بزرگ کردن غریبه ها هستیم و در همه حال به آنها حق میدهیم.
از اخلاقیات دیگرشان این است که تا لنگ ظهر میخوابند و پوستشان هم به شدت حساس است،بسیار هم نازنازی تشریف دارند و کیف و سوراخ سمبه های ماشینشان پر از مواد آرایشی بهداشتی است.با این که تقریبا پولدارند لباس های تنگ و کوتاه و پاره پاره می پوشند و با افتخار از این نوع پوشش دفاع می کنند ودلیلشان هم این است که فلان مجری ماهواره و بچه های شهرک غرب و قیطریه از اینها می پوشند و الان مد است!خواستم بهشان بگویم که ما روستاییها در مُدپوشی از شما خیلی جلو تریم چرا که اگر مجریان ماهواره و بچه های قیطریه الان زیباییهای نهفته !! در لباس های پاره را درک کرده اند بچه های روستا از اول عمرشان هر از چند گاهی لباس های تنگ و کوتاه و پاره پاره پارسالشان را می پوشیدند.
از آنجا که میهمانداری و میهمان نوازی از خصوصیات ذاتی روستاییان است ،معمولا برای احترام میهمان ها پدر خانواده، چند روزه ی حضور تهرانی ها در روستا را یا سرکار نمی رود و یا کمتر برای کار کردن وقت می گذارد و دربست در خدمت میهمانان است. اما هر وقت روستایی ها به تهران می روند از آنجا که لیاقت ندارند تا روزها هم حضور صاحب خانه را درک کنند ایشان سر وقت به سر کارشان می روند و سر وقت هم برمی گردند و گاهی هم اضافه کار می مانند،در طول روز هم بچه هایشان هر کدام در یک اتاق می چپند و با موبایل و کامپیوترشان ور می روند. البته ما هم موبایل داریم و ولی گویا موبایل آنها از بعضی از جهات ارتباطی، خاصیت موبایلیتّش خیلی بیشتر از موبایل ماست!!
اما برایتان بگویم از علایق و اظهار نظراتشان. برای مثال پسر بزرگشان دردانه فامیل است و هر چه بگوید درست و حرفش همیشه حرف حساب است ،هر کاری که او بکند و یا در آن دست برده باشد و یا قرار باشد دست ببرد بسیار کار هوشمندانه و بجایی است و هر کاری که ما در آن دست برده باشیم و یا موفق به انجام آن شده باشیم و ایشان آن کار را نکرده باشند کاری است عبث و بیهوده که قدیمی هم شده و «الان دیگر جواب نمی دهد.» حتی اگر این کار قبول شدن در یک دانشگاه معتبر در مقطع فوق لیسانس باشد!!
اصل بر تهرانی بودن است.یعنی از دید ایشان هر فعل ناقصی که در هر جای این کشور پهناور و حتی پایتخت دیده شود قطعا توسط شهرستانی ها صورت گرفته و هر عمل کامل و بی نقص، زاییده تفکر بروز و غنی و هوشمند بچه های تهران است.اگر خواستید به آنها و شخصیت والا و عاری از عیبشان توهین کنید فقط کافیست به آنها بگویید:«اگه لباس خواستی بخری بیا بریم از اینجا بخر» اینجاست که به کلاس کار این دوستان چنان بر می خورد که اگر بعد از آن کل اجناس پاساژهای تهران را برایشان بخری بعید است که راضی شوند.این چند روزی را که در روستا هستند هی حسرت می خورند که چرا به اینحا آمدند در حالی که دوستانشان به دبی و آنتالیا رفته اند و یا در حال سفر به قلب اروپا هستند!! موقع رفتن هم میزبان موظف است از سوغات طبیعی روستا همچون شیره انگور و ماست و عسل و ... صندوق های عقب ماشین های این عزیزان را پر نماید تا خاطر این عزیزان هرگز از ما مکدر نگردد.
پی نوشت: مطلبی که در بالا خواندید واقعا و به هیچ وجه درباره کل میهمانان تهرانی صدق نمی کند و فقط برداشت طنزی است مربوط به بخشی از این جمع.
طیب سعیدی
دیدگاه شما