در یکی از شبهای شهریور ماه یک پسر جوان به همراه یکی از بستگانش که بیمار بود به اورژانس تنها بیمارستان شهرستان خود مراجعه کرد. در حین طی مراحل مداوا و رسیدگی به بیمار خود متوجه شد که یکی از خانم های پرستار در حالی که به طور مداوم آستین لباس خود را گاهی تا آرنج و گاهی کمتر،بالا داده است مشغول رفت و آمد در محیط اورژانس است.شاید به نظرتان ساده و بی اهمیت بیاید ولی واقعیت این بود که این طرز پوشش،تصویر نامناسبی را بوجود آورده بود. پسر جوان نگاهی به دیگر خانم های پرستار انداخت و دید با وجود این که این خانم ها تکاپوی بیشتری دارند ولی پوشش آنها منظم و آراسته است و پایین بودن آستین لباس هیچ مزاحمتی برای کارشان ایجاد نمی کند. پسر جوان چند دقیقه ای با خود فکر کرد و این عبارات در ذهنش مرور شد:«خب؛ تا جایی که من می دانم نمایان کردن ساعد دست توسط خانم ها در جایی که نامحرم حضور دارد حرام است.از طرف دیگر همکاران این خانم بدون اینکه آستین خود را بالا نگهدارند بدون مشکل در حال انجام کار خود هستند.طبق قانون نیز این خانم پرستار باید مقید به قوانین حمهوری اسلامی باشد.پس دلیل این کار او چیست؟» پسر جوان چند راه پیش روی خود داشت؛ اول اینکه نسبت به این موضوع بی تفاوت باشد، که البته این موضوع با اعتقادات اسلامی اش مطابقت نداشت و از این راه حل بیزار بود. دوم اینکه به حراست اطلاع دهد، ولی از آنجا که کلا در حل معضلات فرهنگی به زور و اجبار اعتقادی نداشت این راه حل هم برایش پذیرفتنی نبود.سوم اینکه آن خانم را نهی از منکر و امر به معروف کند. اما اولین سوالی که در ذهنش نقش بست این بود:«آیا شرایط امر به معروف در این مسئله وجود دارد؟»در حالی که در تمام این مدت شاهد رفت و آمد این خانم پرستار با همان وضع بود، به پاسخ این سوال نیز فکر کرد. حاصل کنکاش ذهنی جوان این بود: «احتمال تاثیر» امر به معروف کم نیست چون این خانم تحصیل کرده و قاعدتا یک انسان منطقی است و از آنجا که مسلمان به نظر می رسد شاید یک تذکر شرعی مودبانه او را به فکر وادارد تا در مورد درستی یا نادرستی پوشش خود بیشتر بیندیشد.
او در مورد واکنش خانم پرستار دو احتمال کلی می داد: 1-واکنش معمولی و آرام. 2- واکنش پرخاشگرانه. تجربه ی پسر جوان می گفت که احتمال اول قوی تر است.
پسر جوان مثل همیشه کمی دلهره داشت ولی خوب می دانست که باید تکلیفش را انجام دهد. منتظر فرصت مناسبی بود تا اطراف خانم پرستار خلوت شود. بعد از چند دقیقه فرصت مناسب پیش آمد. پسر جوان جلو رفت و گفت:«عذر می خوام...» پرستار که در ایستگاه پرستاری نشسته بود سرش را بالا آورد و گفت:«بله» پسر جوان گفت:«بیمار ما سیگاریه! ... میشه یه سیگار بکشه؟» پرستار بسیار مصمم گفت:«نه، به هیچ وجه!» پسر جوان مکثی کرد و به آرامی و با لبخند گفت:«ببخشید خانم! شما اطلاع دارید که نامحرم نباید ساعد دست شما رو ببینه؟!» پرستار جا خورد! چند لحظه مکث کرد سپس در حالی که به پسر جوان خیره شده بود با لحنی که کمی تهاجمی بود گفت:«این یه موضوع کاملا شخصیه» در یک لحظه تمام دلایلی که ثابت می کرد موضوع حجاب - گذشته از حکم شرعی اش- یک مسئله اجتماعی است و نه شخصی، در ذهن پسر جوان مرور شد.لبخندی زد و مودبانه گفت:«نه خانوم، شخصی نیست...» جوان خوش خیال داشت آماده ارائه توضیحات عقلی و شرعی بیشتری می شد که ناگهان خانم پرستار با تکبر و پرخاش به او گفت:«برید آقا ... بفرمایید... برید مراقب مریضتون باشید... بفرمایید...» پسر جوان از خانم پرستار فاصله گرفت و کنار تخت بیمارش ایستاد.چندان ناراحت نبود چون اولا احتمال این واکنش را هم می داد، و دوما او مامور به تکلیف بود نه مامور به نتیجه.
پسر جوان در حالی که کنار تخت ایستاده بود سرش را اتفاقی برگرداند ومتوجه تابلویی شد که روی دیوار کنار تخت نصب شده بود.متن داخل تابلو این بود:
منشور اخلاقی دانشگاه
این منشور با عنایت به مبانی اعتقادی و اخلاقی و به منظور تثبیت رفتار شغلی مطلوب تدوین گردیده است...
1- نظر به اینکه نظم و انظباط...
2- با خوشرویی و ظاهری آراسته در محل کار، ضمن رعایت ادب و اخلاق اسلامی، عدالت و انصاف را سرلوحه برخورد با گیرندگان خدمت قرار خواهیم داد.
3- ...
4- ...
5- ...
6- در جهت تقویت ارزشهای اسلامی و اجتماعی در محیط کار...کوشا خواهیم بود.
7- ...
8- ...
9- ...
10- ...
کمیسیون تحول اداری دانشگاه
و پسر جوان به فکر فرو رفت. او به این سوال فکر می کرد «چه شد که جای شاکی و متهم عوض شد؟...»
طیب سعیدی
دیدگاه شما