آخرین اخبار

تاریخ : 21. شهريور 1391 - 8:59   |   کد مطلب: 844
حجت الاسلام والمسلمین جعفر شجونی: آنچه در پی میآید چند مورد از خاطرات نویسنده از فقید سعید آیت الله سیدمحمود طالقانی است.

 

از سال ۱۳۳۴ آن مرد را شناختم و سخت به او علاقه‌مند شدم، چون عالمی با جرئت و فقیهی فهیم و آگاه یافتمش. در شرایط آن سال‌ها و برخلاف بسیاری از هم‌لباس‌هایش، در نهایت شهامت مرحوم شهید نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام و سایر همرزمانش را که تحت تعقیب حکومت نظامی تیمور بختیار بودند در خانه خود جا داد. فدائیان اسلام از طرف بخش‌هایی از حوزه و روحانیت وقت طرد شده بودند و خیلی جرئت می‌خواست که کسی چنین افرادی را پناه بدهد، چون هم از طرف برخی از زعمای قوم و اطرافیان بعضاً نالایقشان مورد بی‌اعتنایی قرار گرفته بودند و هم دست‌اندرکاران پیمان بغداد به خون آنها تشنه بودند. پیش از آن نیز عده‌ای از چماق‌داران «لُر» که متأسفانه به لباس روحانیت ملبس بودند به عنوان حمایت و طرفداری از بعضی از روحانیون، فدائیان اسلام را در مدرسه فیضیه و دارالشفا زدند که من شاهد این جنایت بودم. مرحوم نواب صفوی را کشتند، اما صدایی از قم بلند نشد. آیت‌الله طالقانی سخت اندوهگین بود و از این جنایت در آتش تأثر می‌سوخت.

 

در سال ۱۳۴۱ به اتفاق در زندان قزل‌قلعه بودیم و یک شب تا صبح، واعظی را نصیحت می‌کردند که در او اثر نداشت و عاقبت آن واعظ راه انحرافی خود را ادامه داد!

منبع:روزنامه جوان

 

در سال‌های مبارزه علیه رژیم آن زمانی که حسینیه ارشاد را یزیدیه اضلال می‌خواندند، آیت‌الله طالقانی را هم به «سنی‌گری» و «وهابی‌گری» متهم کردند، ولی در همان زمان من شاهد جریان اشک‌های معرفت او و علاقه او نسبت به ائمه طاهرین (ع) بودم، آن وقتی که در یکی از باغ‌های گوران طالقان یکی از خطبه‌های حضرت زهرا (س) را به اتفاق می‌خواندیم و ترجمه می‌شد.

 

روزی به من تلفن زد و گفت: «اگر می‌خواهی برای خدا منبر بروی فردا صبح بیا به منزل به اتفاق برویم مسافرت». صبح فردا به درب خانه آن شخصیت بزرگ رفتم و به اتفاق سوار فولکس‌واگن شدیم و به طرف طالقان رفتیم. در شهرک که اولین شهر طالقان است یک شب سخنرانی کردم و با تشویق آیت‌الله طالقانی به امر ساختن مسجد مردم حمایت کردند و از راه ورکش از کوه‌ها و دره‌ها گذشتیم و به «گلیرد» مسقط‌الرأس آیت‌الله رسیدیم و چهار شب در مسجد کوچک آنجا سخنرانی کردم و بعد از آن به گوران رفتیم و بعد از چند روز به تهران برگشتیم. آن مرحوم علاقه شدیدی به آبادی دینی و عمرانی مردم طالقان داشت.

 

آن روحانی والامقام از خرج کردن وجوهات سختگیر بود و حداقل بهره‌برداری برای اعاشه زندگی از آن استفاده می‌کرد. او غالباً می‌گفت: وجوهات عوض تبلیغ دین صرف تبلیغ شخصیت افراد می‌شود!

 

چند شب در مسجد هدایت منبر رفتم. دو روز بعد تلفن زدند که با تو کاری دارم، به حضورشان رسیدم. یک پاکت تقریباً بزرگ را به من دادند و فرمودند این حق‌الزحمه چند شب منبر شما. من پاکت را پس دادم و نگرفتم، ولی به اصرار به من دادند و فرمودند: «از آن پاکت‌هایی است که باید حتماً بگیری» و در بغل من گذاشتند. پاکت را برداشتم و در حضورشان باز کردم و دیدم چهار قطعه عکس که ساواک علیه من منتشر کرده بود و تعدادی از آن را در یک پاکت کرده و به مسجد هدایت به حضور آیت‌الله طالقانی فرستاده بود. من ناراحت شدم، ولی آیت‌الله طالقانی، این پدربزرگ روحانی و این مربی بلندنظر به من فرمودند: «چرا ناراحت می‌شوی؟ بدان که این کار را ساواک انجام می‌دهد و مثل من از تو و امثال تو ابراز تنفر کنیم، ولی ساواک کور خوانده، من هرگز شجونی مبارز را با این قبیل توطئه‌ها از دست نخواهم داد.»

 

در سال ۱۳۴۳ مدت چهار ماه و نیم در زندان قصر در خدمت این مرد بودم. البته آقایان مهندس بازرگان، دکتر سحابی، مهندس سحابی، علی بابایی، رادنیا، جعفری، حکیمی، مفیدی، دکتر شیبانی و بعضی دیگر از دوستان و زندانیان سیاسی مذهبی بودند. از حسن اخلاق و برخورد انسانی و از درس تفسیر آن مفسر بزرگ استفاده می‌کردم و خدا می‌داند که نمی‌خواستیم از او دور شویم و از زندان آزاد شویم و او در زندان بماند، ولی همین‌طور شد.

 

ایام عید نوروز مرحوم آیت‌الله طالقانی روی اسکناس دو تومانی چیزی از تشویق به مبارزه می‌نوشت و به بعضی افراد خانواده‌های ملاقاتی می‌دادند از جمله دو تومان به خانواده بنده داده‌اند که هنوز به عنوان یادگاری در منزل داریم. . .

 

در سال ۱۳۵۴ شب دوشنبه در منزل آقای احمدعلی بابایی بودیم و آیت‌الله طالقانی هم تشریف داشتند. آن شب خیلی صحبت شد. آقای صدر حاج سیدجوادی -‌وزیر دادگستری دولت موقت‌ـ هم درآن جلسه حضور داشت و از نقشه‌های شوم «هلمز» در ایران و دستورالعمل‌های او در مورد انحراف بعضی مجاهدین خلق به وسیله تقی شهرام و وحید افراخته سخن گفت. آیت‌الله طالقانی هم در این زمینه سخنانی فرمودند. آخر شب بنده ایشان را با وسیله نقلیه‌‌ای که داشتم به خیابان تنکابن بردم. خواستم آقا را به داخل کوچه خلعتبری (آیت‌الله طالقانی کنونی) ببرم. فرمودند: سر کوچه مرا پیاده کن، می‌خواهم تا درب منزل پیاده بروم. کوچه ایشان هم تاریک بود. آیت‌الله طالقانی پیاده شدند، چون صحبت از فروش ماشینم بود ایشان چند قدم بعد از پیاده شدن، به طرف ماشین برگشتند و به من فرمودند: «شجونی این ماشین خوبی است. قبل از آن‌که بفروشی مسافرتی به شمال برویم. بعد بفروش». گفتم: «چشم! چشم! اطاعت می‌کنم». ‌ای وای که ایشان رفتند به طرف منزل و دژخیمان منتظرشان بودند. ایشان را گرفتند و به اوین بردند و به ده سال محکوم کردند که در سال ۱۳۵۷ بعد از سه سال به اتفاق همه زندانیان آزاد شدند.

 

بعد از پیروزی انقلاب آن وقتی که من مسئول کمیته کرج بودم، یک روز به کرج تشریف آوردند و در ویلای قطبی بودند، پیغام دادند خدمتشان رسیدم. فرمودند: «قبل از انقلاب که ممنوع‌‌المنبر بودی بعد از انقلاب هم در این کمیته‌ها گرفتاری، می‌دانم برای محرومان و مظلومان کار می‌کنی، ولی ادامه تبلیغات مذهبی و شناساندن انقلاب اسلامی به وسیله سخنرانی‌های تو مسئله‌ای است که نباید تعطیل شود». بنده را تشویق فرمودند که به ادامه سخنرانی‌های دینی ادامه دهم. البته بعد از چند صباحی این کار را کردم و از ادامه کار در کمیته کرج استعفا دادم و به کار منبر پرداختم، البته منبرهایی که می‌دانستم آن بزرگوار هم به آنها عقیده دارد.

 

سوء استفاده فرزندان بی‌لیاقت و بی‌‌سواد و بی‌دین برخی چهره‌ها و مسئولان در کشور ما چیزی نیست که لازم به تکرار باشد. اما در این باره نیز، آیت‌الله طالقانی چه مردی است! درود خدا به روان پاکش باد. آن مرد به یکی از فرزندانش می‌گوید: «اگر فلان وجوه را که به فلان آدم دادید که بین خانواده‌های شهدا و آسیب‌دیده‌ها تقسیم کند، اما رسید نیاورد و به حق‌داران نرسید، تو باید خانه‌ات را بفروشی و این وجه را به صندوق دفترم برگردانی!». این‌چنین نسبت به بیت‌المال مسلمین و خرج آن دقت داشت.

 

همه می‌دانیم که افراد ساواکی یا سایر افراد پلیس از همه جای ایران بودند و منحصراً به یک شهر یا منطقه نبودند، قهراً بعضی از آنها هم اهل طالقان بودند. مرحوم آیت‌الله طالقانی از این‌که بعضی از این همشهری‌هایش در چنین پست‌هایی هستند رنج می‌برد و مکرراً اظهار ناراحتی می‌کرد. او نمی‌خواست که حداقل مردم طالقان چنین پست پلیدی را داشته باشند.

 

آنقدر آقا و بی‌ریا و مردمی بود که یک روز ما زندانیان در محوطه زندان قصر در زمین والیبال بازی می‌کردیم، آیت‌الله طالقانی دور حیاط و اطراف باغچه‌های شماره ۴ قدم می‌زدند. یکی از زندانیان توپ را محکم زد و توپ از زمین خارج شد و به طرف پای آیت‌الله طالقانی رفت. ایشان توپ را برداشت و برای ما آورد. از ایشان تقاضا کردیم که یک سرویس بزند. ایشان قبول فرمودند و در جایگاه سرویس یک سرویس برای ما زد! او هرگز ژست آیت‌اللهی یا خود زیادبینی نداشت. همیشه در همه شرایط زندگی با او امکان‌پذیر بود.

 

یک روز در طالقان به بعضی طالقانی‌ها حمله کرد که چرا چنین و چنانید. . . پیرمردی گفت: «آقاجان! به ما اهانت نفرما، ۱۳ نفر از اصحاب امام زمان طالقانی هستند. ما طالقانی‌ها خیلی مهم هستیم که ۱۳ نفر از ما یار امام زمانند». آقا فرمودند: «این تعریف طالقانی‌ها نیست، بلکه این مذمت آنها است که در طول قرن‌ها، ۱۳ تا آدم حسابی هنوز از طالقان به وجود نیامده.»

 

دوستانم امر فرمودند چند جمله از شخصیت والای فقید سعید و ابوذر زمان و عاشق شهدای ۱۷ شهریور، مرحوم آیت‌الله طالقانی بنویسم؛ لذا کاغذی را سیاه کردم و در کمترین فرصت جملاتی نوشتم. خداوند دعای خیر آن مصلح بزرگ و آن مشکل‌گشای گرفتاری‌های ایران را در باره این ملت گرفتار ضد انقلاب مستجاب فرماید. امام راحل و بزرگوار ما را نیز در کنار طالقانی و شهدای انقلاب بر خوان نعمت خویش متنعم فرماید و سایه بلند پایه رهبر ارجمند انقلاب حضرت آیت‌الله‌ خامنه‌ای (دامت برکاته) را مستدام بدارد، آمین یا رب العالمین.

مرجع : روزنامه جوان

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن