آخرین اخبار

تاریخ : 16. شهريور 1391 - 13:41   |   کد مطلب: 781
گفتگو با حسینی بای

حسینی‌بای را همه با گزارش‌های پر نشاط، شلوغ و ابتکاری‌اش می‌شناسند. وقتی برای نشان دادن حال و هوای کنکور، صبح اول وقت کنار حوزه امتحانی حاضر است یا برای اعلام نتایج کنکور در دفتر سازمان سنجش یا نمایش حال وهوای معنوی اعتکاف در مسجد دانشگاه تهران، یا زمانی که برای نمایش حال و هوای افطار لباس نانواها را به تن می‌کند و برای نمایش حال و هوای انتخابات، تریبون آزاد در سطح شهر تهران برقرار می‌کند، اولین نکته‌ای که به ذهنت خطور می‌کند، نقش پررنگ مردم در گزارش‌های حسینی بای است.

مدت‌ها بود به دنبال بهانه بودیم تا از سبک ویژه حسینی بای در خبرنگاری و گزارشگری مردمی‌اش تقدیر کنیم و با او درباره خودش و سوابقش گفتگو کنیم. روز خبرنگار این بهانه را ایجاد کرد تا به گفتگو با حسینی بای بنشینیم. از آنجا که ورود دوربین عکاسی به داخل سازمان صدا و سیما ممنوع است، پارکینگ سازمان بهترین جایی بود که برای مصاحبه با حسینی بای پیدا کردیم. او عاشق خبرنگاری است این را علاوه بر کارها و گزارش‌هایش از پاسخ‌هایش هم می‌شود دریافت. صمیمی، شلوغ و پر سر وصدا به سوال‌های رجانیوز پاسخ داد. پاسخ‌هایی که ارزش خواندن دارد.

 خبر خواندن از بالای رخت‌خواب!

آقای حسینی بای! اگر از یک بازیگر در مورد کودکی او بپرسیم، حتماً می‌گوید ما از بچگی عادت داشتیم جلوی آئینه که می‌ایستادیم، نقش بازی کنیم. حالا می‌خواهم از شما بپرسم خبرنگارها هم از این عادت‌ها در کودکی داشته‌اند؟

اگر خود مرا بخواهید حساب کنید بله. یعنی من از بچگی به این حرفه علاقه داشتم. ما خانواده‌ی پرجمعیتی هستیم و هفت تا خواهر و برادریم. من می‌رفتم بالای رختخواب‌ها و شروع می‌کردم به خواندن خبر برای اینها.

چند سالگی؟

از دوران راهنمایی. نوجوانی من همزمان با دوران جنگ بود و پیکر شهدای جنگ را که می‌آوردند، می‌رفتم و پشت بلندگو اعلام می‌کردم که مثلاً فردا تشییع شهدا هست یا مثلاً در تئاتر و دعای صبحگاه مدرسه نقش فعالی داشتم و جالب اینجاست که همه‌ی خبرنگارها مثلاً آقای نفیسی، آقای رضوی و... را می‌شناختم. خیلی علاقه داشتم و با علاقه هم جلو آمدم.

خبرنگاری باید مثل فوتبال در خون آدم‌ها باشد!

 

به دوران جنگ اشاره کردید. از آن روزها چه چیزهایی یادتان هست؟

من آن زمان خبرنگار نبودم اما یادم هست وقتی پیکر شهدا را می‌آوردند، مردم می‌خواستند بدانند چه کسی شهید شده و چطوری؟ من هم با یک لحن محکم و قاطع نقش خبرنگار را بازی می‌کردم و می‌گفتم: «بسم‌ رب الشهدا و الصدیقین. فردا پیکرهای پاک شهدای جنگ تحمیلی، مثلاً شهید فلانی تشییع می‌شود». این خبر مهمی بود و توی شهر می‌پیچید. من با لحن خاصی هم بیان می‌کردم و جذابیت‌هایی هم داشت. خب اگر الان می‌بینید که در گزارش‌ها این‌طور راحت با مردم صحبت می‌کنیم، ریشه‌های عمیقی دارد و این‌طور نیست که الان یک کسی بگوید دنبال شغلی هستم و زود بگویند بیا برو خبرنگار بشو. من می‌گویم این‌طور نیست و خبرنگاری مثل فوتبال است. باید از بچگی توی خون کسی باشد و تمرین کند، وگرنه اگر بخواهی فی‌البداهه وارد این کار بشوی، نه برایت پول دارد، نه امنیت شغلی و -راحت بگویم- ته آن برایت هیچی ندارد. حالا ما چون تصویری هستیم، شاید مردم ما را بشناسند، آن هم دو روز است، همیشگی که نیست. آدم چند روزی توی بورس است. البته این را هم بگویم که میکروفون در دست خبرنگار یک امانت است و نباید به آن خیانت کند. شاید من بخواهم از طریق این میکروفون میلیاردر بشوم، از طریق رانت، از طریق آشنایی و... امتیازاتی بگیرم، ولی این خیانت بزرگ در حق...

وقتی یک تراول در پاکت می‌گذارند، معنایش چیست؟

 

پیش آمده که شما در موقعیتی قرار بگیرید که بتوانید استفاده‌ی مالی کلانی از شغل‌تان بکنید و نکرده باشید؟

نه، حتی هدیه‌هایی را که سر برنامه‌ها می‌دهند، اکثراً نمی‌گیرم. یک اعتقادی دارم و می‌گویم این هدیه‌ای که سر برنامه‌ای به تو می‌دهند، یعنی هوای ما را در خبری که می‌خواهی بدهی داشته باش و این یعنی رشوه.

آیا شده که بگویند این پول را بگیرید و از ما فلان خبر را تهیه کنید؟

نه، این‌جور مستقیم نمی‌گویند. در واقع دوره‌ی این حرف‌ها گذشته، ولی وقتی یک هدیه‌ی کلان و مثلاً یک تراول در پاکت می‌گذارند و می‌دهند، معنایش چیست؟ این هدیه‌ها را به همه‌ی خبرنگارها هم می‌دهند. می‌بینی جلسه مطبوعاتی است و به خبرنگارها کیف چرمی و فلش و خودکار داده‌اند. این چیزها یعنی چه؟ یعنی هوای مرا داشته باش.

حتی هدیه‌ی رئیس جمهور به خبرنگاران را هم نگرفتم 

این در سفره‌ی حلال ما جایی ندارد. شاید این را بنویسید، همه بچه‌ها بگویند راست می‌گوید. شاید باورتان نشود که یک سال من هدیه‌ی رئیس‌جمهور را که به همه خبرنگارها دادند، نگرفتم. 400 هزار تومان بود. می‌خواستم چه کارش کنم؟ واحد خبر داد به یک آدم مستمند، چون اعتقاد دیگری دارم. هدیه است، ولی معتقدم عرق نریخته‌ام که بخواهم 400 هزار تومان پول بگیرم. الان حوزه‌ی من سازمان سنجش است. هر سال به همه خبرنگارها هدیه می‌دهد، اما من نمی‌گیرم. چرا؟ چون اگر مشکلی در سازمان سنجش باشد، دیگر نمی‌توانم در باره آن حرفی بزنم و ردیابی کنم، چون وامدار آنها می‌شوم. این را از ته قلبم دارم می‌گویم. حالا شاید نمایشگاه قرآن رفتم و یک قرآن هدیه گرفتم یا یک سفر استانی رفتیم، یک کمی پسته به عنوان سوغات به همه‌ی خبرنگارها بدهند و من هم بگیرم، اما سوغات و هدیه در اسلام تعریف شده است. این‌طوری نیست که هر هدیه‌ای دادند، بگیریم. من این را جدی دارم می‌گویم. از همکارانم هم سئوال کنید خواهند گفت که من هدیه نمی‌گیرم. وقتی هم می‌گیرم، می‌برم می‌دهم به آدمی که به آن نیاز دارد، چون واقعاً دنبال هدیه و پول نیستم.

ماجرای بعضی جلسات نه چندان مهم که با حضور زیاد خبرنگاران برگزار می‌شود! 

البته متأسفانه بعضی از خبرنگارها دنبال این هدیه‌ها هستند و دیده‌ام که به خاطر یک هدیه‌ی کوچک، شأن خودشان را زیر سئوال می‌برند.. یک وقت می‌بینی یک جلسه‌ی مطبوعاتی نه چندان مهم برگزار می‌شود و عده‌ی زیادی خبرنگار آمده است! بعد می‌بینی آخر سال است و آن سیستم می‌خواهد عیدی و هدیه بدهد و همه ریخته‌اند آنجا! البته این موضوع در بعضی‌ها دیده می‌شود و اغلب بچه‌های خبرنگار دنبال این مسائل نیستند و دنبال خبر هستند. این سم است، چون تخم‌مرغ دزد، شتر دزد می‌شود. یعنی اگر امروز دنبال هدیه بودی، فردا دنبال چیزهای بزرگ‌تر و رانت می‌روی. این میکروفونی که دست من و شماست، امانت است و نباید به آن خیانت کنیم. تمام! من می‌گویم پولی که صدا و سیما به من می‌دهد، حقوق من است و تشویق و دلار و ارز و یورو و سفرهای خارج از کشور را خود سیستم به من می‌دهد و دیگر قرار نیست ارگان دیگری به من پول بدهد. این‌که کسی بیاید و صریح به من پولی بدهد، چنین چیزی نبوده است، ولی به‌طور غیرمستقیم یک کارهایی کرده‌اند.

 تراول صد هزار تومانی در یک سفر استانی! 

 یک بار در یک سفر استانی، کسی که پیگیر مصوبات بود، آمد و به خبرنگارها نفری 100 تومان ‌تراول داد. واحد مرکزی خبر نگرفت، برد فارس. فارس دید ما نگرفته‌ایم، او هم برگرداند. گفتیم نهایتاً 20 تا خبرنگار هستیم  و پسته و سوغات را هم از شما گرفته‌ایم. این 100 تومان برای چیست؟ می‌خواهم بگویم اگر این را رعایت کردید، فردا در تنظیم خبر و وجدان کاری و باقی مسائل هم رعایت می‌کنید. اینهایی را که دارم می‌گویم از ته قلبم و واقعیت می‌گویم. من می‌گویم رزق و روزی باید حلال باشد، چون این پول، پول بیت‌المال است که دارند به شما می‌دهند.

14 سالگی و فرار از خانه برای اعزام به جنگ!

برگردیم به بحث جنگ. فرمودید خبرهای جنگ که می‌آمد، شما اعلام می‌کردید و خانواده متوجه شده بود که شما به این کار علاقه دارید. از طرفی خبرنگاری و به خصوص خبرنگاری در جنگ کار خطرناکی بود و تعدادی از خبرنگاران در این راه حتی به شهادت رسیدند. مجموع این‌ها باعث نمی‌شد که خانواده‌ی شما با این علاقه‌ی شما مخالفت کند؟

راستش وقتی اینها را اعلام می‌کردم، 14 سال داشتم و فرار کردم و رفتم جنگ. سال 66 و 67 بود و هر وقت به پادگان می‌رفتم، نمی‌گذاشتند بروم. همان اعلام خبر تشییع شهدا و کارهای فرهنگی دیگر باعث شد که خودم هم به جنگ رفتم. سال 66 اول دبیرستان بودم و رفتم جنگ و در کردستان بودم. آن موقع جهاد سازندگی تشکیلات دیگری هم داشت و از آن طریق رفتم. 67 به عنوان بسیجی و از طریق سپاه به فاو رفتم. آخرهای جنگ بود. آن موقع فاو را گرفته بودند.

ماجرای ترکش‌های پا و عمل جراحی توسط برادر زاده‌ی حضرت آقا

 اواسط مرداد بود که مجروح شدم. در منطقه اروندکنار یک خمپاره‌ی 60 آمد و جفت پاهایم ترکش خورد و هنوز در پای چپم دو سه تا ترکش باقی مانده و چون جای بدی است دکترها درنمی‌آورند. سال 82 بود که دیدم پایم از زانو به پایین درد می‌گرفت و هیچ دکتری تشخیص نمی‌داد. عکس گرفتیم دیدیم ترکش‌ها راه افتاده‌اند! برادرزاده آقا که جراح بودند، برایم عمل کرد و همان جا هم قول داد که یک روز نماز جماعت برویم خدمت آقا که نشد و آقا را در همان ملاقات‌های خبری دیدیم.

استاد دانشگاهی که رئیس صداوسیما هم بود!

از چه سالی و چطور به طور جدی وارد واحد مرکزی خبر شدید؟

سال 75 دانشجوی تاریخ بودم و در گرایش فلسفه درس می‌خواندم و آقای لاریجانی که رئیس صدا و سیمای آن وقت بود، استاد بنده بود و می‌دانست که من به کارهای خبری علاقه دارم و به من گفت: «بنویس» و مرا به معاونت سیاسی معرفی کرد. رابطه‌ی ما استاد و شاگردی بود و ایشان فقط مرا معرفی کرد.

 

گزارش‌های خبری قبلاً خیلی خشک بود! 

آقای حسینی بای! موافقید که در چند سال اخیر در واحد مرکزی خبر، حضور خبرنگاران پررنگ‌تر شده است و چهره‌ها شناخته‌تر شده‌اند؟ شما سال‌های گذشته را هم دیده‌اید و حالا را هم می‌بینید. چه تفاوتی ایجاد شده است؟

گزارش‌ها الان مردمی‌تر شده است. قدیم‌ترها خیلی خشک بود. الان ادبیات جدیدتری وارد شده و همین باعث شده که حاشیه‌ها توی کار بیایند. آن روزها حاشیه‌ها نمی‌آمد. آن روزها اگر یک مسابقه‌ی علمی بود، کادر بسته می‌گرفتند، ولی حالا از خنده و شادی مردم هم می‌گیرند که برای مردم خیلی مهم است. چند شب پیش برای افطار به رستورانی رفته بودم، یک مرتبه دختربچه‌ی 3 ساله‌ای جلو دوید و اسمم را گفت. خیلی تعجب کردم. او قاعدتاً باید عموپورنگ را می‌شناخت، ولی همین آوردن حاشیه به خبر باعث شده بود که مرا بشناسد. این‌که یک بچه‌ی سه ساله یک خبرنگار اخبار را می‌شناسد، پیام دارد و یک تئوری است که بیننده‌های ما چه طیف وسیعی را دربرمی‌گیرند، وگرنه بچه‌ی سه ساله که خبر را نمی‌شناسد و احتمالاً چیز دیگری در ذهن او باقی مانده است.

مردم ایران عاشق حاشیه‌ها هستند 

وقتی خبر اعم از تصویری یا مکتوب را با عناصری آمیخته کردید که برای مردم جذاب و جالب باشند، در ذهن آنها می‌ماند. مردم ایران هم عاشق حاشیه‌ها هستند. موفقیت برنامه‌هایی مثل 90 و یا اخبار 20:30 هم به خاطر همین حاشیه‌هاست. اینها برای مردم جذابیت دارند و متن خبر موقعی برایشان جالب و جذاب می‌شود که حاشیه‌هایش را هم برایشان بگویید. ترکیب خبر و حاشیه باعث می‌شود که درصد بیننده‌ها بالا برود و در نتیجه خود خبرنگار هم دیده می‌شود. قبلاً این‌طور نبود و خیلی خشک و رسمی بود.

بعضی‌ها عین کس دیگری خبر تهیه می‌کنند 

این روند چطور و از چه زمانی عوض شد؟

فکر می‌کنم 7، 8 سالی هست. با ورود نیروهای جوان و یک‌سری آدم‌های خوش‌فکر در رأس کار هم این روند آغاز شد.ببینید مدیریت خیلی مهم است. من می‌گویم نباید تقلید صورت بگیرد. یک فاز که باز می‌شود هر کسی باید سبک خودش را داشته باشد، نباید تقلید کرد و گزارش آقای دلاوری نباید عین گزارش آقای مرآتی باشد. هر کسی باید در فاز خودش کار کند، اما متأسفانه بعضی‌ها عین کس دیگری خبر تهیه می‌کنند و این خیلی بد است. من خودم به‌شدت از این‌که از سبک کس دیگری تقلید کنم، پرهیز می‌کنم. هر کسی باید در سبک خودش کار را جلو ببرد. کار به این شکل خیلی قشنگ‌تر می‌شود. مردم هم این‌جور سبک‌ها را قبول نمی‌کنند. هر کسی در قالب خودش کار کند، برای مردم دلپذیرتر خواهد بود.

کنکوری‌ها به من می‌گویند توروخدا به ما استرس نده! 

به واکنش‌های مردم اشاره کردید. مردم وقتی آقای حسینی‌بای را می‌بینند، بیشتر چه انتقادی دارند؟

چون بیشتر با جوان‌ها بوده‌ام، کمتر به من انتقاد کرده‌اند. البته کنکوری‌ها می‌گفتند: «تو را به خدا به ما استرس نده!» اما انتقاد نکرده‌اند. بعضی‌ها که مشکلات اقتصادی دارند، انتقادشان را به سیستم می‌گویند و انتقادها را به ما منتقل می‌کنند.

وهمین مردم مهم‌ترین تعریفی که از شما می‌کنند، چیست؟

اخیراً می‌گفتند گزارش حلیم که رفتی نانوا شدی، خیلی عالی بود یا گزارش سربازی که موهایم را از ته زدم، خیلی مورد استقبال قرار گرفت. این‌جور چیزها در ذهن‌ها می‌ماند.

اگر کارم خراب شود، گزارشم را از تلویزیون نگاه نمی‌کنم 

اینکه کسی هر شب روی آنتن باشد، خیلی خوب است. نه؟

اگر باشی، اما کیفیت و جذابیت هم داشته باشی. واگرنه خودت را خراب می‌کنی.

هر شب که روی آنتن می‌روید، می‌نشینید و خودتان را تماشا می‌کنید؟

اگر کارم خراب باشد، نگاه نمی‌کنم.

مگر از قبل معلوم است که گزارش خراب شده است؟

یک وقت می‌بینی سردبیر سر و ته گزارش را زده. مردم که خبر ندارند که یا وقت نداشته‌اند یا به هر دلیل دیگری، سر و ته گزارش را زده‌اند و می‌گویند حسینی‌بای عجب گزارش هجوی را روی آنتن فرستاد. من معتقدم به هر قیمتی نباید روی آنتن بروی، وگرنه مخاطبت را از دست می‌دهی.

دست خودم نیست، اعتیاد پیدا کرده‌ام!

هنوز هم با شوق و ذوق گزارش‌هایی خودتان را که روی آنتن پخش می‌شود، می‌بینید؟

چیزی که از روی آنتن پخش می‌شود جذابیت دیگری دارد. مثل الان که شما مصاحبه می‌گیرید و تنظیم هم می‌شود، ولی وقتی چاپ می‌شود یک چیز دیگری است. دروغ نمی‌گویم، بله، نگاه می‌کنم. ماشینم تلویزیون دارد و خبر را نگاه می‌کنم. ما خبری‌ها به اخبار اعتیاد پیدا کرده‌ایم. وقتی می‌رسم خانه داد همه درمی‌آید که وای آمد! سریال تعطیل! حتی اخبار انگلیسی و عربی را هم نگاه می‌کنم. همه‌ی خبرها را چک می‌کنم. دست خودم نیست. اعتیاد پیدا کرده‌ام.

با دیگر خبرنگاران کل‌کل داریم!

کارهای بقیه همکارانتان را هم روی آنتن چک می‌کنید؟

بله، آنها را هم نگاه می‌کنم، ولی بیشتر سعی می‌کنم کار خودم را انجام بدهم. کَل‌کَل و رقابت کاری داریم، ولی در کار همدیگر دخالت نمی‌کنیم.

گفتید مردم وقتی شما را می‌بینند، مشکلات اقتصادی‌شان را به شما می‌‌گویند. دغدغه‌ی این را داشته‌اید که بروید و مشکل مردم را حل کنید؟

اگر در حوزه‌ی خودم بوده باشد بله، ولی حوزه‌ی من اقتصادی نیست. البته همیشه می‌گویم ما شرمنده‌ی مردم هستیم. چرا که وقتی انتخابات می‌شود، بهترین مشارکت مردمی را داریم، راه‌پیمایی‌ها همین‌طور، اما از آن طرف مدام قیمت‌ها می‌رود بالا و فشار روی مردم زیاد می‌شود و وقتی می‌خواهم سراغ مردم بروم، خودم یک جور حالت شرمندگی پیدا می‌کنم. من انتقادی به دولت ندارم. حرفم این است که مردم ما بهترین مردم هستند و هر جا که گفتیم بیایید، آمدند.

از این موضوع من خودم هم ناراحتم

 حالا او هم انتظاری دارد. برآورده نکنیم زشت است دیگر. ما هم وقتی به سراغ مردم می‌رویم انتقاد می‌کنند، می‌گوییم حق دارید. چه بگوییم؟ بگوییم انتقاد نکنید؟ مردم ما انقلابشان را دوست دارند. رهبرشان را دوست دارند، نظامشان را دوست دارند. در 9 دی و انتخابات و راه‌پیمایی‌ها هم دیدیم. کسانی که انتقاد دارند که حقوقم کم و مشکلاتم زیاد است، باز موقع انتخابات می‌آیند رأی می‌دهند با تیپ‌های خاصی که آدم تصورش را هم نمی‌کند که بیایند، چون به نظام اعتقاد دارند. حالا که چنین مردمی داریم، چه بهتر که مشکلاتشان را کمتر کنیم. روی این حساب من خودم ناراحتم که مردم به این خوبی داریم، اما نمی‌توانیم توقعاتشان را برآورده کنیم، با این همه باز این مردم با ما هستند.

فرق ما با سوریه این است که ما اینجا بسیجی و حزب‌اللهی و مردم انقلابی داریم

 

تا حالا شده سوژه‌ای داشته باشید که بخواهید کار کنید، اما اجازه نداشته باشید یا نتوانید آن را کار کنید؟

بله هست، ولی بالاخره هر شبکه‌ی خبری‌ای برای خودش خط قرمزهایی دارد. بی.بی.سی و فاکس‌نیوز و بقیه هم سیاست‌ها و خط قرمزهای خودشان را دارند. اینجا هم همین‌طور. فکر می‌کنم هرچه بوده گفته شده، بستگی به میزانش دارد. من به کشورهای مختلفی رفته‌ام. الان سوریه را ببینید. چرا چنین چیزهایی در ایران رخ نمی‌دهد که گروه‌های مسلح و وهابی‌ها این‌طور راحت بیایند داخل کشور؟ امریکا هم تا حالا فهمیده که نظام و مردم ایران واقعاً فرق دارند. معادله قضیه خیلی فرق می‌کند. ما اینجا بسیجی و حزب‌اللهی و مردم انقلابی داریم. کافی است یکی از آنها از لب مرز بیاید داخل، خود مردم می‌ریزند قلع و قمعشان می‌کنند. می‌خواهم بگویم آن روحیه بسیجی‌ای را که در جنگ داشتیم و امریکا در آن مانده بود، هنوز داریم. عراق و سوریه را ببینید. تروریست‌ها راحت وارد کشورشان می‌شوند.

مردم ایران با مردم منطقه فرق دارند

 چرا ایران این‌طور نیست؟ چون نظام و مردمش واقعاً فرق دارند. اگر مثل آنها بودیم، مطمئن باشید امریکا تا حالا ده بار به ما حمله کرده بود. به‌رغم مشکلات، مردم ایران انصافاً حداقل با مردم کشورهای منطقه فرق دارند، چون مردم فوق‌العاده غیرتی، انقلابی و وطن‌دوستی هستند. کشورهای دیگر هم کم‌ و بیش هستند، ولی مردم ایران واقعاً فرق دارند و نمی‌شود آنها را پیش‌بینی کرد. تمام خبرگزاری‌ها می‌گویند فردا انتخابات، مردم نمی‌آیند و بعد می‌بینی که همه آمدند! روی این حساب، خود امریکا هم دست کم توی همین یک قسمتش گیر کرده و اگر غیر از این بود تا حالا هزار تا نقشه برایمان کشیده بود.

دلهره آورترین گزارشم را در پادگان اشرف گرفتم!

سخت‌ترین گزارش خبری‌ای که واقعاً برایتان مشقت داشت، کدام بود؟

یک‌سری گزارش‌های تولیدی مثل همان گزارش سربازی که موهایم را از ته زدم، خیلی سخت بود. اما دلهره‌آورترین آنها در عراق و پادگان اشرف بود. منافقین جنایتکارند و هر جا تو را گیر بیاورند می‌زنند. بار اول خداییش خیلی ترسیدم. با ماشین و با اسکورت رفتیم و کلی منافق ایستاده بودند و شعار می‌دادند. دو سه بار رفتیم و دیدیم نه بابا! اینها عددی نیستند. طبل توخالی هستند و دیگر خیلی عادی شده بود. انگار می‌رفتی سر محل.

یادم آمد که منافقین در جبهه واقعاً ما را زدند

علت این‌که آمدم وسط میدان، این بود که گفتم ما که رفتیم جنگ و جلوی اینها ایستادیم. اینجا هم باید بایستیم و نباید صحنه را خالی کنیم. واقعاً آن روحیات زمان جنگ و بسیجی بودن خیلی کمک کرد، چون یادم آمد که در جبهه واقعاً ما را می‌زدند. از آن به بعد دیگر ترس به سراغم نیامد و فقط بحث مملکت، نظام و مردم بود و دیدم باید نشان بدهم که منافقین واقعاً چه کسانی هستند؟

آرزو دارم در راه خبرنگاری شهید شوم

 کمتر این چیزها دیده شده. جدی می‌گویم که دیگر کشته شدن برایم مهم نبود. واقعاً یکی از آرزوهای من این است که در این راه شهید شوم. اگر قرار است بمیرم، با بیماری و تصادف و این حرف‌ها نباشد، با شهادت باشد. شاید این روحیات در نسل‌های دوم و سوم خبرنگاری هم باشد، اما من این را نش‍أت گرفته از زمان جنگ می‌دانم. هنوز آن روحیه در وجود ما هست و به خاطر همان جلو می‌رویم. می‌گوییم آن زمان جنگ سخت بود، الان هم جنگ نرم و رسانه‌ای است و برو و منافقین را نشان بده.

بازخوردهای گزارش عراق چه بود؟

خیلی خوب بود. مردم خیلی دعایم کردند.

 

ماجرای تهدیدهای موبایلی منافقین

از خود منافقین هم بازخوردی داشتید؟

یکی دو بار تهدید کردند. توی عراق گِرای ما را گرفته بودند و به موبایلمان زنگ می‌زدند. بعضی‌ها می‌گفتند: «بای را برگردانید، چون تهدیدش کرده‌اند»، ولی مدیران می‌گفتند: «بگذارید بماند». خیلی آدم‌های پیش پا افتاده‌ای هستند. با موبایل با خودم صحبت می‌کردند و می‌گفتند: «با حسینی‌بای کار داریم»، بعد من می‌گفتم: «نیست». جالب است که دروغ می‌گفتند که من مثلاً از فلان جا هستم و با او کار دارم. موبایلش را به من می‌دهید؟ می‌گفتم: «نه». خلاصه عصبانی می‌شد و شروع می‌کرد به فحش دادن. درحالی که اولش خیلی خوش و بش و تعارف می‌کرد. بعد که متوجه می‌شدند فهمیده‌ایم چه کسانی هستند، فحش می‌دادند و در شبکه‌ها و سایت‌هایشان تهدید می‌کردند، اما ما که گوش نمی‌دادیم.

وقتی اولین گزارشم پخش شد، خیلی ذوق کردم!

عراق رفتن خیلی سخت بود؟

خیلی، الان هم سخت است. آن موقع امریکایی‌ها و منافقین و بعثی‌ها و طرفداران صدام بودند. وقتی می‌گویم که مردم ایران واقعاً استقلالشان شگفت‌انگیز است، با استناد به همین سفرهای خارج از کشور می‌گویم. در عراق قدم به قدم نگهبانی و گشتن و این همه انفجار و کشتار هست. اینجا از تهران تا بندرعباس می‌روی و یک نفر هم جلوی تو را نمی‌گیرد و نمی‌پرسد کجا می‌روی. عراق واقعاً سخت است.

اولین گزارشی که از شما روی آنتن رفت، یادتان هست؟

مربوط به جانبازان بود.

خودتان خیلی ذوق کردید؟

آره ذوق کردم.

به همه هم گفتید تماشا کنند؟

به همه نه، ولی به خانواده‌ام گفتم تماشا کنند.

شما در آینده ویژه‌ترین خبرنگار ایران خواهی شد!

چه بازخوردی داشت؟

سال 77. آن موقع دو نفر یک چیزی به من گفتند. آقای نوباوه گفت: «شما در آینده خبرنگار خوبی می‌شوی». یک آقای محمود احمدی افزادی بود که منشی برنامه‌ها بود و الان هم مجری یک برنامه‌ی تاریخی است. او گفت: «شما در آینده ویژه‌ترین خبرنگار ایران خواهی شد». این صحبت مال 14، 15 سال پیش است. من خیلی سختی کشیدم. واقعاً پارتی نداشتم و فقط با کار، خودم را اثبات کردم.

پارتی بی‌تأثیر نیست!

یعنی پارتی مهم است؟

بی‌تأثیر نیست. خوشبختانه با مدیران فعلی خبر ما کارت با پارتی زیاد جلو نمی‌رود، بلکه به کار نگاه می‌کنند و این خیلی خوب است. مدیر ما به بچه‌هایی که می‌خواهند کار کنند، واقعاً میدان می‌دهد. بچه‌هایی که می‌خواهند تنبل‌بازی دربیاورند و انتظار دارند یک آفیش رفته‌اند، کلی بگیرند، زیاد به بازی گرفته نمی‌شوند. اما اگر کسی خوب کار کند، او را برای آفیش‌های بعدی هم می‌فرستند. کلاً پارتی در همه جا بی‌تأثیر نیست، اما در واحد مرکزی خبر در حال حاضر پارتی زیاد نقشی ندارد.

گزارشی که از بیش از همه از آن راضی بوده‌اید، کدام است؟

یکی گزارش سربازی بود، یکی کنکور که به من تشویقی دادند.

به خاطر گزارش کنکور امسال تشویقی گرفتم!

کنکور چه سالی؟

همین امسال. اتفاقی که امسال رخ داد، این بود که ما از یک سوژه‌ی کنکور‍،  5 تا گزارش متفاوت تهیه کردیم و این باعث شد رئیس‌مان به ما تشویقی بدهد. مدل‌های مختلف از کنکور زدیم. کنکوری بود که سر صبح از توی رختخوایش بلند شد و بدو بدو رفت و بازتابش هم بین مردم خیلی خوب بود. یک جاهایی هم خود کنکوری‌ها گزارش می‌کردند. یکی هم گزارش حال و هوای افطار بود که شاطر نانوا شدم. یک بدلکاری هم بود که خدابیامرز پیمان ابدی از آن بالا می‌افتاد. این چند تا در ذهنم مانده است و فکر می‌کنم در ذهن مردم هم مانده است.

از این‌که با دانشجوها و دانشگاه‌ها سروکار دارید، راضی هستید؟

آره، دانشجو زبان خاصی دارد، باید با همان زبان جلو بروی و با او رفیق بشوی.

بچه‌های امیرکبیر می‌گویند تو اینجا واحد دانشگاهی گرفتی!

می‌گویند رابطه‌ی صدا و سیما با دانشگاه امیرکبیر خیلی خوب است و تمام وقایع آنجا را پوشش می‌دهد.

نه، این‌طور نیست. امیرکبیر دارد خوب کار می‌کند و روابط عمومی‌ خوبی هم دارد. فلان دانشگاه که خیلی ادعای رتبه‌ی بالایی دارد، شاید در طول سال 2 تا مسابقه‌ی علمی بیشتر برگزار نکند، اما امیرکبیر ده تا مسابقه برگزار می‌کند. در دانشگاه تهران هم از این خبرها نیست. به هر حال جای گله ندارد. اتفاقاً خود بچه‌های امیرکبیر هم می‌گویند تو اینجا واحد دانشگاهی گرفتی. تو از ما بیشتر اینجا هستی!

در کارم جدی هستم و شوخی هم ندارم!

می‌گویند آقای حسینی‌بای بعضی وقت‌ها در کارش بداخلاق است. این را قبول دارید؟

جدی هستم، شاید در جدی بودن یک کمی بداخلاقی هم بروز کند. این را هم بگویند که وقتی کارش تمام می‌شود جوک می‌گوید و می‌خندد و شاید گروهش را هم دعوت کند و آب‌میوه‌ای بخورند و تشویقشان کند. این طرف قضیه را نمی‌گویند! در کار جدی هستم و شوخی هم ندارم. اگر این طوری نباشم، کار سَمبَل می‌شود. سَمبَل کردن کار یعنی جدی نبودن. وقتی کار سنگین می‌شود، فشار می‌آید. یک تیپ آدم‌هایی هم هستند که در کار سنگین می‌بُرند، ولی بعضی‌ها پا به پایت می‌آیند.

 

در سال 88 خبرنگار حوزه‌ی دانشگاه بودید؟

به گمانم.

با توجه به وقایع کشور و فتنه، کارتان سخت‌تر شده بود؟

راستش را بخواهید آن موقع کمتر در دانشگاه‌ها حضور داشتم. آشوب‌های خیابانی بود و ما هم مشغول بودیم.

در خیابان‌ها که بودید، مردم به شما چه می‌گفتند؟

مردم دو دسته بودند. یک عده انتقاد تند به ما می‌کردند و چون چهره‌ام کمتر سیاسی بود، عده‌ای هم طرفداری می‌کردند.

کارتان سخت‌تر می‌شد؟

بله، کار برای مصاحبه سخت می‌شد، اما خبرنگاری که همه‌اش گل و بلبل نیست. مراحل سخت هم دارد.

خبرنگار بی‌بی‌سی گفت تو هم حتماً آرزوی کار در بی‌بی‌سی را داری، گفتم عمراً!

جدیداً عده‌ای از خبرنگاران و مجریان ما به خارج از کشور و شبکه‌های ماهواره‌ای رفته‌اند. آیا تا به حال به شما هم چنین پیشنهادی شده؟

مستقیم نه، اما بگذارید این خاطره را که مربوط هم هست برایتان تعریف کنم. جلوی پادگان اشرف، خبرنگار بی.بی.سی فارسی که گمانم اسمش ژیار گُل بود، داشت شیطنت می‌کرد. ما دیدیم داریم فیلم می‌گیریم و و این آقا آمده و راجع به دیش ماهواره‌ها در ایران سئوال می‌کند. ما دوربین را روشن و ضبط کردیم که همان مستندی شد که نشان می‌دهد بی.بی.سی آمده جلوی اردوگاه اشرف و از خانواده‌های بچه‌هایی که داخل اردوگاه بودند و خواستار آزادی آنها بودند، به‌جای این مسئله چیز دیگری را می‌پرسید. در واقع ما را وزارت دفاع عراق آنجا برده بود و خبرنگارهای العراقیه و بقیه هم بودند. با مینی‌بوسی که وزارت دفاع عراق با اسکورت و تانک برده بود، داشتیم برمی‌گشتیم و خبرنگار بی.بی.سی صندلی عقب نشسته بود و آمد سر بحث را باز کند. گفتم: «آقای محترم یک بحثی بود که تمام شد. خداحافظ شما». گفت: «آقای بای! الان خیلی‌ها دوست دارند بیایند بی.بی.سی. خودت هم دوست داری قطعاً». گفتم: «عمراً! ماهیت بی.بی.سی برای مردم ما معلوم است. من وطن و ملتم را نمی‌فروشم بیایم آنجا». آنهایی که آمدند شاید هم اینجا آدم‌های خوبی بودند، ولی وطن و ملتشان را فروختند و آمدند. پل‌های پشت سرشان را خراب کردند. پول انگلیسی می‌گیرند و علیه مملکتشان حرف می‌زنند. هزاری هم در مملکت ما مشکل باشد، کسی این کار را نمی‌کند که خودش را بفروشد. که چه؟ البته بعضی‌ها را هم گول زدند. چهره‌هایی که آنجا رفتند، بعضی‌هایشان را می‌شناختم. واقعاً اهل سیاست نبودند، اینها را گول زدند و بردند. یک وعده‌ی سر خرمن به آنها دادند و بردند. وقتی اینها را می‌بینم می‌گویم پشت سر شما کیست؟ یا برنامه‌هایی که دارند. بنیان خانواده را هدف قرار می‌دهند، بحث محرم و نامحرم و خیلی چیزهای دیگر را می‌خواهند عادی کنند. مگر تو مسلمان نیستی؟ بعد جالب است که آنجا می‌نشینند و برایمان درباره‌ی ماه رمضان هم تفسیر می‌کنند. آنهایی که رفتند، کشورشان و وطنشان را فروختند، آن هم به پول‌های کثیف انگلیسی. به او گفتم: «مطمئن باش میلیاردها هم به من بدهی، نمی‌آیم. بنده خدا فکر کرد که چون بی.بی.سی است، هول‌هولکی می‌گویم بله».

بی‌بی‌سی اصلاً این ماجرا را پخش نکرد!

او چیزی نگفت؟ برخوردش چطور بود؟

خیلی مکارانه جواب می‌داد و سعی می‌کرد آرام باشد و نرم جواب بدهد. البته بعداً که گزارش را پخش کردیم، رفت و در سایتش علیه من یک چیزهایی نوشت. بی.بی.سی صدایش را درنیاورد. ما منتظر بودیم بی.بی.سی فارسی هم یک چیزی پخش کند، ولی صدایش را درنیاورد که جلوی در اردوگاه اشرف چنین اتفاقی افتاده است. چرا؟ چون در آنجا یک چیزی لو رفته بود، ولی اگر برعکسش اتفاق می‌افتاد، فوراً  بی.بی.سی می‌زد که خبرنگار ایرانی چنین و چنان. بحث اینها هدف قرار دادن اسلام است. ته همه این دشمنی‌ها اسلام است، آن هم اسلام ایران..

می‌گویم مرا بفرستید سوریه، میگویند نه!

اگر قرار باشد برای مأموریت خارجی به یکی از کشورهای خارجی بروید، در حال حاضر کدام کشور را ترجیح می‌دهید؟.

باورتان می‌شود که چند وقتی است می‌گویم مرا بفرستید سوریه، نمی‌فرستند و می‌گویند اینجا تو را لازم داریم. حالا تازگی می‌گویند بیا یک ماه برو لبنان. خبرنگارش می‌خواهد بیاید مرخصی. می‌گویم: «نه»، می‌گویند: «چرا؟» می‌گویم: «الان لبنان خبری نیست». حالا شاید اگر کس دیگری باشد به خودش بگوید لبنان، آب و هوای مدیترانه‌ای، بیا برو یک ماه بخور و بخواب!

پارسال هم گفتم مرا دارید اشتباهی می‌فرستید!

 

 

پارسال هم که مرا به عراق فرستادند، قضایا در لیبی و مصر بود. گفتم: «دارید مرا اشتباهی می‌فرستید». گفتند: «باید بروی عراق». گفتم: «حالا که این‌طور شد، اخبار عراق را می‌کشم بالا!» اتفاقاً همین‌طور هم شد. 67 روز در عراق بودم، 81 گزارش دادم. البته مناسبت تاسوعا و عاشورا خورد، خروج امریکایی‌ها، شاید تنها خبرنگار ایرانی بودم که خروج امریکایی‌ها را گزارش کردم، منافقین، طارق الهاشمی پرخبر بود. سردبیرها کلافه شده بودند از بس هر روز زنگ می‌زدند که آقا! خبر! خبر! پربار بود. نفر بعدی که خواست برود، گفت: «بیچاره‌مان کردی. حالا ما باید اخبار عراق را بیاوریم بالا». خودم دوست دارم جایی بروم که اخبار بکر باشد.

 

رویانیان می‌گفت باید مجسمه‌ات را بگذارند سردر وزارت علوم

 

گزارش‌های مربوط به کنکور و امثالهم، قبلاً خیلی گزارش‌های تختی بود. با آمدن شما سطح این گزارش‌ها خیلی بهتر شد.

درست می‌گویید. سردار رویانیان می‌گفت: «باید مجسمه‌ات را درست کنند بگذارند سردر وزارت علوم»، ولی من از خود وزارت علوم گله دارم.

چرا؟

از خود وزارت علوم گله دارم، به رغم این همه تلاش در حوزه وزارت علوم... بماند! اما همین‌قدر که دانشجوها وقتی به من می‌رسند، می‌گویند: «آقا! دانشگاه ما را بردی بالا»، برای من به زحمتش می‌ارزد، اما خود وزارت علوم تا به حال چنین چیزی را به زبان نیاورده است.

پارسال وزارت علوم از همه تقدیر کرد الا من!

 

 

 پارسال روز خبرنگار و جشنواره بود و ما هم گزارش داده بودیم. وزارت علوم از همه تقدیر کرد الا من. همه می‌گفتند: «خبرنگار وزارت علوم تویی، چرا از تو تقدیری نکردند؟» گفتم: «نکردند دیگر». خودشان رغبتی ندارند که برنامه‌های دفتر وزارتخانه گفته شود. البته ما می‌رویم، ولی الان بیشتر با دانشگاه‌ها کار می‌کنیم، به هر حال این پتانسیل خوبی است که سیستم موجود از آن استفاده کند.

خودش را به هر در و دیواری زد تا گزارش پخش نشود!

آیا شده که روی سوژه‌ای کار ‌کنید و باعث دلخوری نهاد یا مسئولی شود؟

بله. مثلاً مثلاً همین سازمان سنجش که سر قضیه‌ی ناهار دکترها که گفت ناهار می‌دهیم و نداد و ما از آن گزارش تهیه کردیم. دو سه بار از این جور گیرها به این سازمان دادیم. یکی دیگر ظرفیت دکترها بود که 10 هزار تا را نتوانستند و پارسال 7 هزار تا بود که مطالب تندی هم گفتیم. من دارم می‌گویم آقای حوزه! قرار نیست همیشه از تو به‌به و چهچه بگویم. اگر ده تا یا صد تا مثبتش را گفتم، حق دارم چهار تا از مشکلات این حوزه بگویم. متأسفانه بعضی از حوزه‌های کاری این را نمی‌پذیرند و می‌گویند نه، تو بیا اگر رئیس ما این طرفی رفت، تو این‌جوری بگیر، خیلی هم قشنگ بگیر و خوب هم پوشش بده. حالا اگر اتفاقی در آن حوزه بیفتد و بخواهی پوشش بدهی ناراحت می‌شوند. این فرهنگ باید درست شود. از یکی از مسئولین علمی مصاحبه‌ای کردیم، در آن مصاحبه مشخص شد کارشان درست نبود، خودش را به در و دیوار زد که آن مصاحبه پخش نشود، اما ما پخش کردیم. می‌خواهم بگویم آقای مسئول! ما در گذشته صد تا مثبت از تو و کارهایت گفتیم، حالا سئوال یکی از دانشجوها یا خلق‌الله را از تو پرسیدیم، طاقت شنیدنش را نداشتی؟ و به همه جا زنگ زد که این را پخش نکنید. من اصلاً رودربایستی ندارم و رسالتم همین است و همین جاست که می‌گویم چرا هدیه نمی‌گیرم.

آرزو دارم با مقام معظم رهبری مصاحبه کنم

شما گزارش‌گر سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه بودید. خاطره‌ای از این سفر دارید؟

بله! خاطره‌ی شیرینی دارم. در این سفرها خبرنگارها وانت مخصوصی دارند. آن روز هنوز آقا نیامده بود و ما با یک ماشین پر از خبرنگار رفتیم میان جمعیت و با آن ماشین یک دور زدیم که سری دوم لو رفتیم و ناگهان دیدیم مردم همه می‌گویند: «حسینی‌بای! حسینی‌بای!» اتفاقاً یکی از بچه‌های خبرگزاری نسیم به این مورد حاشیه زده بود. رفتم توی سایت و این را دیدم و به خودم گفتم کی این را زده؟ بعد فهمیدم هم‌اتاقی خودم در آن سفر حاشیه نگاری کرده!. یک جا در پاوه بالای داربست رفتم تا بلند شدم، همه نامم را صدا کردند و سر و صدا شد. بچه‌های بیت فکر کردند حضرت آقا آمده. وقتی دیدند خبری نیست، به من گفتند: «بنشین بای!» البته این لطف مردم کرمانشاه بود. شاید یکی از آرزوهای من این بود که سفر رهبری را بروم و یکی دیگر از آرزوهایم این است که با ایشان مصاحبه کنم.

 

 

گفت بای! این پسر حضرت آقاست!

تا به حال دیداری با حضرت آقا داشته‌اید؟

بله، در همین دیدارهای معمول بوده اما چهره به چهره نبوده است. البته یک خاطره‌ی خوبی دارم. دیدار مقام معظم رهبری با جانبازان بود. ما در حلقه‌ی اول و زیر جایگاه بودیم. مطابق معمول هم وقتی آقا می‌آمد و مراسم را شروع

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن