آخرین اخبار

تاریخ : 4. مهر 1391 - 16:10   |   کد مطلب: 978
گفتگو با نعمت الله سعیدی

 

به گزارش صبح رزن به نقل از رجا،محمدرضا شهبازی: «برای خودش حکیمی است.» این جمله را بنده خدایی درباره نعمت الله سعیدی بکار برده بود. برای اینکه به این جمله ایمان بیاورید کافی است برخی از نوشته هایش مثل «وحشی دشت معاصر را دو روزی رم دهید» یا «هر آدمی شاهدی دارد» را بخوانید. نقدهای حکمی او بر فیلمهای جشنواره فجر هم از همین قسم است. خلاصه سعیدی آدمی است که درباره هر چیزی بخواهد نقد و مطلب بنویسد نگاه دینی و قرآنی خود را وارد قضیه میکند. او اگرچه در رادیو نویسندگی می کرد اما با نوشته های متفاوتش در سوره دوره وحید جلیلی شناخته و معروف شد. البته معروف که میگویم منظورم این نیست که در خیابان اگر ببینند می شناسندش؛ نه، غریبتر از این حرفهاست. منظورم شناخته شده بین مقاله خوانهای جبهه فرهنگی انقلاب است که نوشته های او را با دو خصوصیت می شناسند: یکی منطق و قلم جذاب و متفاوتش، و دیگری طولانی بودن نوشته هایش که البته می توان یک نفس آنها را تا آخر خواند. «باشگاه چانه زنی رجا» اصلا جای خوبی برای آشنا شدن با نگاه، نظرات و تفکرات نعمت الله سعیدی نیسیت هرچند که آخرهای گفتگو داشت به سمت مباحث جدی می رفت اما ما مقاومت کردیم! فعلا با خود این چهره غریب مانده جبهه فرهنگی انقلاب آشنا شوید تا بعدا فرصتی پیش بیاید و با او درباره مسائل جدی تر حسابی گپ بزنیم.

تاریخ تولدتان؟

تاریخ تولدم یه مقدار مشخص نیست؛ احتمالا حول و حوش 45 تا 48 بوده!

محل تولد؟

تهران، سمت امام زاده عبدالله.

شغل پدرتان چه بود؟

بنا.

اصلیتتان کجایی است؟

من یکی از مصادیق وحدت ملی هستم! اجداد ما اردبیلی بودند. در سفری که برای زیارت کربلا داشتند، حوالی اسدآباد همدان یکی از برادرها فوت می شود. آنها موقع برگشتن از زیارت کربلا، برای اینکه برادرشان آنجا تنها نماند در همان روستا ساکن می شوند. پدرم ترک و مادرم کرد هستند.

شغلی که در کودکی به آن فکر می کردید؟

می تونم بگم از نوجوانی جدی تر به فکر نویسندگی و مخصوصا داستان نویسی بودم. دور هم که جمع می شدیم برای بچه ها داستان می خواندم.

رسما از کی وارد این فضا شدید؟

از سال 72 و 73 که وارد رادیو شدم. البته به روزنامه های آن زمان مثل کیهان هم مطلب می دادم. آن روزها رادیو فرهنگ تازه می خواست تشکیل شود که ما هم وارد نویسندگی رادیو شدیم و هفت هشت سال در آنجا بودیم.

چرا بیرون آمدید؟

مسببش دوره تحریریه چهارم سوره بود که آقای وحید جلیلی در می آوردند. من مطلبی داده بودم برای مجله شعر. دوستان سوره دیده بودند و از من مطلب خواستند. کم کم ارتباطمان بیشتر شد و شدم دبیر تحریریه سوره. این آغاز کار حرفه ای من در روزنامه نگاری بود.

بعد از تعطیلی سوره چکار کردید؟

شکر خدا با کار کردن در سوره بازار کار نسبتا خوبی شکل گرفت. با نشریات مختلف آشنا شدیم و به صورت متفرقه کار می کردیم.

بچه هاتون در فرمهای مدرسه و... شغل پدر را چه می نویسند؟

با تردید می نویسند نویسنده!

بابت این نوشته هاتون تا حالا در جشنواره ای هم برنده شدید؟

خیلی شرکت نمی کردم. فقط یکبار فکر کنم بچه های همان تحریریه چهارم سوره یا مجله راه مطلبم را فرستادند و مقامی آوردم. اینکه چه مطلبی بود و در چه بخشی برنده شدم یادم نیست فقط سکه ای که هدیه دادند یادم مانده است!

آرزویی که در کودکی داشتید و برآورده نشد؟

تقریبا میشه گفت شکر خدا آرزوی برآورده شده ندارم. زندگی ام خیلی از آرزوهایم دور نبود.

فکر میکردید بشه از نویسندگی نان در آورد؟

نه، خیلی فکر نمی کردم. گمانم این بود که شغل جنبی باشد. اما وارد رادیو که شدیم حجم کار آنقدر بود که ناخودآگاه آلوده اش شدیم.

چه شغلهایی را تجربه کردید؟

خیلی بود. در نوجوانی دستفروشی میکردم، قطاب و شانسی و... می فروختم. به صورت حرفه ای هم بستنی فروش بودم!

حرفه ای یعنی چی؟!

یعنی چرخ دستی میگرفتم و روزی دو سه تا هم عوض میکردم انقدر فروشم بالا بود. مدتی هم در دوره دبیرستان در انبار صنایع هواپیمایی کار میکردم. روزنامه فروشی هم می کردم. دوران انقلاب فضای کتاب و روزنامه خوانی خیلی داغ بود. کلا تابستانهای دوره نوجوانی هر سال یک کاری داشتیم، نجاری، مکانیکی و...

احتمالا بود و نبود این تجربه ها یکی از فرق های اساسی بچه های دیروز و امروز است.

بله، من الان در بچه های خودم هم که دقت میکنم می بینم که رشد نکرده باید بفرستیمشان درون اجتماع. این خیلی هم ربطی به طبقات اجتماعی ندارد، حتی در خانواده های فقیر هم این مشکل وجود دارد و بچه های این دوره خیلی احساس مسئولیت نمی کنند.

تعریف شما از مرد چیست؟

مرگ آگاه! کسی که از مرگ نترسد. این خیلی ذوقی هم نیست و ارتباط زبانی هم دارد. مرد و مردن، و زن و زندگی! این نترسیدن نه به معنای جنون و جهل بلکه به معنای همیشه آماده مرگ بودن است.

خیلی به مرگ فکر میکنید؟

خیلی، در واقع اصلا با فکر کردن به مرگ بود که به فلسفه و حکمت علاقه مند شدم.

افسردگی نمیاره؟

نه اتفاقا خیلی هم شادابی میاره!

چطور؟

به مرگ فکر کردن انواع مختلفی دارد. آن مقطعی که انسان باور کند «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» شاید خوف باشد اما افسردگی نیست. افسردگی آن موقعی است که انسان زندگی را بی معنا بداند. انسان برای چیزی که می خواهد برایش بمیرد زندگی میکند.

بهشت زهرا(س) خیلی میرید؟

فرصت کنم آره، خیلی میرم. یکی از جاهایی که دوست دارم باشم همینجاست. بخش شهدا و غسالخانه را دور میزنم.

چیزی که بیشتر از همه شما را توی جامعه اذیت می کند؟

تردیدهایی که آدم درباره امر به معروف و نهی از منکر دارد. یه دوره هایی واقعا بیرون آمدن از خانه سخت می شود. مثلا همین امروز در تاکسی موسیقی بلندی گذاشته بود. سوای حلال و حرامی، اصلا آدم تعجب میکند که این آدم با این موسیقی دنبال چیست؟ با این تاپ تاپ می خواهد چکار کند؟

بهترین کتابی که خواندید؟

قطعا قرآن.

بعد از آن؟

کتابهای مذهبی را که کنار بگذاریم، دیوان بیدل.

بیتی از بیدل هست که زیر لب زمزمه کنید؟

دانا نبود از هنر خویش برومند/ از میوه خود بهه محال است شجر را

مسخره ترین چیز دنیا به نظر شما چیست؟

شاید خانه خریدن.

چرا؟

چون خیلی جدی است! مثلا فرض کن حالا می خواهی خانه ای بخری و فوقش صد سال در آن زندگی کنی. همه نظر می دهند، قیمتها در کجا چطور است و... خیلی فرآیند جدی‌ای است که آدم از اینهمه جدی بودن تعجب می کند.

مستاجرید؟

بله.

هیچ نگران این نیستید که بعد از 120 سال مستاجر از دنیا برید؟

شاید نگران این باشم که در حق بچه‌هام کوتاهی کرده باشم ولی اگر این جنبه را کنار بگذاریم، نه، نگرانی ندارم.

اوقات فراغت دارید؟

نه، شکر خدا یکی از خوبی های کار ما این است که مثلا وقتی خیلی آزاد هستم همان کتابهایی را می خوانم که اگر خیلی کار داشته باشم می خوانم!

بزرگترین حسرت زندگی؟

دوست داشتم زمان جنگ بیشتر فعال می بودم.

جبهه رفتید؟

بله، دیده بان بودم. اما فکر میکنم نسبت به هم سن و سالهایمان تنبلی کردیم. میشد فعالتر باشم. ای کاش زودتر با آن فضا آشنا می شدم.

این پشیمونی همیشه همراهتونه؟

بله تقریبا. آدم احساس میکنه که خوبها رفتند و ماها که ماندیم آیا عاقبت بخیر میشیم، نمی شیم؟ خیلی سخته.

دوست دارید از کی تشکر کنید؟

شعاریش میشه بعد از خدا و ائمه(ع) از پدر و مادر. اما دوست داشتم امام(ره) رو ببینم و از ایشون تشکر کنم.

برای چی؟

بابت انقلاب. انقدر فضا شعارزده است که این حرفها را سخت میشود گفت. حرفهای جدی‌مان کلیشه‌ای شده است. حرفهای جدی ما شعاری شده است. اما واقعیت این است که امام خیلی تحول ایجاد کرد. اگر این انقلاب نبود الان ماها چجوری میشدیم، تو چه فضای معرفتی بودیم؟!

بهترین رفیق؟

خانمم!

از بین نویسندگان و فعالان فرهنگی چی؟

به آقای وحید جلیلی خیلی علاقه دارم. خیلی هم باهاشون دعوام میشه. بیشترین اختلاف نظر رو با ایشون دارم، بهترین رفیقم هم ایشونه!

رابطه‌تون با اینترنت چطوره؟

خیلی راحت نیستم. شاید بخاطر اینکه از نظر فنی خیلی وارد نیستم گرچه روز به روز هم این نقصان بیشتر احساس میشه.

بهترین مدیر فرهنگی کشور؟

آقای جلیلی.

دیگه چی؟

آقای ضرغامی!

نقطه قوت ایشون چی بود؟

صدا و سیما را از یه مقطعی بدتر نکرد! با اینکه حجم صدا و سیما زیاد شد ولی خیلی خراب نشد. با توجه به روحیه شاکر بودن باید به این نکته اشاره کنیم.

آرزویی که مطمئنید به اون نمیرسید؟

خدا خیلی کریمه، فکر نکنم آرزویی باشه که بتونیم مطمئن باشیم به اون نمیرسیم.

چه خبری الان ذوق زدتون میکنه؟

شاه عربستان سعودی بمیره!

اگر بجای فوتبالیستها به نویسنده ها یک میلیارد تومان بدهند، چه اتفاقی می افتد؟

کشور ما خیلی گلستان می شود. مدیریت فرهنگی یک جنس مدیریت کریمانه است. بعضی وقتها آدم هزینه هایی را میشوند که خرج فیلمها می شود اصلا تعجب میکند. اگر آن هزینه را خرج صد تا نویسنده کنند اتفاقات خیلی جدی ای می افتد.

یعنی چی کریمانه مدیریت کنیم؟

آدم فرهنگی نباید بخاطر معیشتش خرد شود. خیلی از آدمهای فرهنگی وقتی از نظر معیشتی مشکلاتشان حل می شود که دیگر روح و معنویتشان را خرج معیشت کرده اند.

مهمترین نقد وارد به سینمای ایران چیست؟

مهمترین ضعفش بی خبری است. «هم فی غفلتهم معرضون». کلا خیلی بی ربط است...

به چی بی ربط است؟

به همه چیز. فرض کنید کسی می خواهد به جمهوری اسلامی انتقاد کند. بیاید از اینجا شروع کنیم چون دیگه ما رو به جایی رساندند که نباید انتظار فیلم انقلابی داشته باشیم. بذارید فکر کنیم کسی می خواهد به جمهوری اسلامی انتقاد کند. می آید به اصل حکومت انتقاد می کند. در حالی که هر کسی کمی فکر کند می فهمد که بابا نرون و هیتلر حاکم باشند بهتر است از اینکه جامعه ای حاکم نداشته باشد. اعتراض ها لوس است. مثلا طرف می خواهد به قصاص اعتراض کند. می آید قاتلی را نشان می دهد و برای اعتراض به قصاص، اصل قاتل بودن او را زیر سوال می برد! در هر جای دنیا بالاخره هر جرمی مجازاتی دارد. شما برای نقد آن مجازات که نباید اصل جرم رو زیر سوال ببری. اگر خوب انتقاد کنند اصلا موجب خیر می شود.

در یکی از نوشته هایتان فیلم پذیرایی ساده آقای مانی حقیقی را قابل نقد دیده بودید.

بله، این تنها آدمی بود که در دو سه تا سکانس فکر کرده بود و حرف زده بود. هرچند چرت و پرت گفته بود اما آدم دلش می آمد طرف را بکشد کنار و بگوید بیا در مورد موضعت حرف بزنیم. بقیه را آدم نمی داند چکار کند، نقد کند، فحش بدهد یا داد بزند سرش!

باید برای تغییر این فضا چکار کنیم؟

آنچه که به ما مربوط است اینکه فضای انتقادی موجود را بشکنیم. قرار نیست اگر سینما را وارد کردیم، چشمی را که فیلم را می بیند هم وارد کنیم. ادبیاتی که می خواهد سینما را نقد کند باید تغییر دهیم. الان  ادبیات انتقادی ما در حوزه سینما لوس است. این شکل یادداشت را نزدیک جشنواره زیاد می بینیم که طرف می نویسد من از فلان فیلم خوشم آمد، فیلمهای فلانی را دوست دارم. تازه این اوضاع و احوال فیلمهایی است که یک کم مطرح میشوند و منتقد وقتش را صرف آنها می کند. این فضای احساسی و لوس نقد فیلم باید تغییر کند.

اگر بخواهیم کلی نگاه کنیم، کجای مسیر فرهنگی ما آن اشتباه اساسی رخ داده است؟

ببینید در کشورهای اروپایی دین از جامعه و فرهنگ آنها حذف شد. یکی از فریبهایی که ما خوردیم این بود که ماهم به فرهنگ همینطور نگاه کردیم. موضوع اول ما فرهنگ نیست، دیانت است، ‌اخلاق است. ما باید به موضوعات فرهنگی از نظرگاه دیانت و اخلاق نگاه می کردیم. همان مسائلی که ما به بهانه فرهنگ نگاه کردیم می توانستیم به بهانه اخلاق اسلامی نگاه کنیم، به بهانه مسائل معرفتی نگاه کنیم. اینطوری اگر نگاه می کردیم آنوقت دستمان خالی نبود و کتابهایی مثل معراج السعاده و مرصاد العباد پشتوانه فرهنگی ما می شد. در نگاه غربی فرهنگ جایگزین دیانت است که البته به نظر آنها ممکن است دیانت بخشی از فرهنگ باشد. اما ما نیازی به این تعریف نداشتیم. ما می توانستیم اینطور ببینیم که یکی از حوزه های اجتماعی دین، فرهنگ است.

اگر فقط امکان یا زمان نوشتن یک مقاله را داشته باشید، درباره چه چیزی می نویسید؟

می خواهم اعترافی بکنم؛ من کلا شاید بیست تا کتاب سینمایی خوانده باشم اما الان برای خودم شدم یک پا منتقد سینمایی. این ور و آن ور دعوتم میکنند برای نقد و سخنرانی آموزش. اگر پا بدهم باید کل زندگی ام را تعطیل کنم و رسما بشوم منتقد سینما. اما پس از سالها الان هنوز که هنوز است قرآن یا کتابهای دینی را که می خوانم فیش برداری میکنم اما جایی نیست که خرجش کنم. بیست تا کتاب سینمایی خواندم دارم هی خرجش میکنم اما برای آن خوانده هایم جایی نیست که خرجش کنم.

 

دیدگاه شما

کانال خبری تلگرامی صبح رزن